eitaa logo
سنگر شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
102.4هزار عکس
8.3هزار ویدیو
98 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
1️⃣تولد زمینی شهید قربانعلی پوراکبركرانی ( نفر وسط ایستاده ) نام پدر : علی اکبر نام مادر: خیرالنسا شامی تاریخ تولد :1350/10/11 تاریخ شهادت : 1365/05/05 محل شهادت : مهران گلزار : تلیکران ❤️مادر شهید : پسرم خیلی حلال و حرام را رعایت می کرد و همیشه با آدم های خوب معاشرت می کرد . یکبار به من گفت : مامان دوستم رضا به من گفت : برویم خانه همسایه انجیر بچینیم . من به او گفتم ، آقا رضا اول از صاحبخانه اجازه بگیریم ، بعد انجیر بکنیم . رضا گفت : ول کن ، دنیا دو روزه ، پسرم ناراحت شد و گفت با من دیگر حرف نزن . انجیر دزدی حرام است . مادر شهید : شهید درس حوزوی خواندو همان سربازی حساب شد می رفت در سنگر یک کیک و یک لب آب می خورد .درون خورشت گوجه آب می ریخت و می خورد می گفتم پسرم این غذا است تو می خوری؟ میگفت مگر می خواهیم چاق شویم فقط گلوی مان تازه شود خوب است اصلاً به غذا اهمیت نمی داد .میگفتم لباس خواب بپوش. می گفت همین ها خوب است بدنم معلوم نباشد .به برادرش میگفت: هر چه من دارم بدهید به جبهه به مادر چیزی نگویید ناراحت می شود. @sangareshohadababol
2️⃣ تولد زمینی شهید سیداحمد یوسفی ( سمت چپ ) نام پدر : سید علی آقا نام مادر : بلقیس محامدی تاریخ تولد :1341/10/11 تاریخ شهادت : 1361/07/22 محل شهادت : سردشت گلزار:شهدای دیوکلا 🌺یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیئم من عذاب الیم ( ای کسانیکه آورده اید آیا می خواهید شما را به دعوت کنم تا شمارا از عذاب الیم برهاند ) ،بگذارید توطئه گران داخلی کنند و هر روز در اطراف و اکتاف این میهن عزیز جنایتی بیافرینند و دستشان را به خون افراد این ملت آغشته نمایند ، بگذارید که استکبار ، به سرکردگی آمریکا با همپالگی هایش همه نیروهایشان را صرف شکست این انقلاب کند ،اما ما را چه باک از این همه در یوزگی این جانیان. انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون 🔹ما را چه باک که ناخدای این کشتی در دریای خروشان،خمینی است . برادران ، مبادا که لحظه ای امام را فراموش کنید .... @sangareshohadababol
🌷شهید سیداحمد یوسفی : (و لا فی ایمان لا صبرمعه لا ایمان لمن لا صبرکه) 🌺ایمان و عقیده صحیح بدون صبر و مقاومت انقلابی دوامی نخواهد داشت سلام ،سلام فرزندت را با سربلندی جواب ده ، و مبادا که لباس ماتم به تن کنی ، مادرجان ، مبادا در سوگ فرزندت گریه نمایی ،دوست دارم که برای کربلا همچون قاسم و اکبر گریه کنی ، 🌷انتظار دارم که بعد از مرگم صبر و پیشه کنی،برادرانم سلام ، شما هم بعد از مرگم سلاح بر زمین گذاشته ام را برگیریدو تا مقصد نهایی حاصل نگردیداز پا ننشینید . سلام ،خواهرانم شما هم بعد از مرگم به جای لباس عزا لباس عفاف و تقوا بر تن کنید وچون دیگرخواهران درمجالس و ها و راهپیمایی ها فعالانه شرکت کنید. درخاتمه از همه آنها که بر گردنم حقی دارند وحقیر نتوانستم دینتان را ادا نمایم حلالی می طلبم اینجانب واثق دارم که سرانجام پیروزی در این جنگ از آن ماست و سرانجام الا ان حزب الله هم الغالبون...... سمت راست علمای فقید حجج الاسلام محمدجواد محامدی و عبدالواحد نقوی به همراه دیگر علما و مردم شهیدپرور بابل مراسم هفتم شهیدسیداحمدیوسفی @sangareshohadababol
🔴تصاویری از مراسم یادبود شهید قاسم سلیمانی در منطقه البوکمال در مرز سوریه و عراق @sangareshohadababol
حسین حسین می‌گیم میریم ڪربـــــلا ... @sangareshohadababol
♦️اميرعبداللهيان، سخنگوی ستاد مردمی بزرگداشت سالگرد شهادت سردار سلیمانی: بدلیل ضرورت رعایت دستورالعمل های بهداشتی، هیچ اجتماع مردمی در مراسم اولین سالگرد شهیدان سردار سلیمانی، ابومهدی المهندس و سایر شهدای همراه برگزار نخواهد شد. روز جمعه ۱۲ دی ماه ۱۳۹۹ برنامه ویژه ای شامل سخنرانی یکی از روسای قوا و مهمانانی خارجی و همچنین برنامه سوگواری پیش بینی شده که از مردم عزیز دعوت می شود این برنامه را از ساعت ۹:۳۰ تا ۱۱:۳۰ صبح از طریق سیمای جمهوری اسلامی ایران مشاهده نمایند. @sangareshohadababol
🏴انا لله و انا الیه راجعون ▪️حاجیه خانم مادر والامقام شهید جاویدالاثر محمود شعبانیان پس از سال‌ها چشم‌انتظاری فرزند شهیدش آسمانی شد. ▪️این مصیبت را به بیت معظم شهید و امت شهیدپرور امیرکلا تسلیت عرض می‌نماییم. 🌷هر شهیدی که به شهر میومد سراسیمه خودشو می‌رسوند به جمعیت! سراغ فرزند دلبندش را از مردم می‌گرفت... مادر هست دیگر... چشم‌انتظار فرزندش هست... حال و روزش در روز تشییع شهدای گمنام امیرکلا جانسوز بود... مادر شهید جاویدالاثر محمود شعبانیان.. 🌹جاویدالاثر بسیجی شهید محمود شعبانیان فرزند مرحوم حاج غلامحسین متولد: ۴۳/۱۰/۱۰ که در تاریخ ۶۲/۱۲/۵ در عملیات والفجر ۶ و در منطقه عملیاتی چیلات به فیض شهادت نائل شد و پیکر مطهرش جاویدالاثر است. فردا (جمعه)؛ ۹۹/۱۰/۱۲؛ ساعت ۳ بعدازظهر از حسینیه حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام سرمیدان امیرکلا به سمت گلزار شهدای شایستگان. 🇮🇷پایگاه بسیج انصارالحسین علیه‌السلام محله‌ی دیوکلا @sangareshohadababol
5️⃣🌴خاطرات عملیات کربلای چهار به روایت محمود محمدزاده 🌷ادامه خاطره از قسمت چهارم 👈 ...تقریباً صدمتری نرفته بودیم که آتیش لحظه به لحظه بیشتر می شد. بعد از چند لحظه ای، منّورها رو سرمون روشن شد اونقدر تیراندازی بسمت مون زیاد بود که آب اروند انگار به جوش اومده بود (قل قل صدا می کرد)، عباس حاج صفری که نفر جلویی بود یهو به من گفت، محمدزاده من تیر خوردم. بهش گفتم تا دیر نشده برگرد. 🔹بنده خدا حرفِ ما رو پذیرفت و برگشت. همونطور که در راه برگشت بود جانش رو تقدیم اسلام کرد... از این به بعد دیگه راه بلد نداشتیم ( چون عباس شهید شده بود )، حالا من هم باید دقت کنم مسیر رو اشتباه نرم، و هم باید نیروهای خودم رو کنترل میکردم. نفر دوم باقر دلدار بود که بیسیم‌چی📞 من بود، بهش گفتم باقر یه تماس بگیر عقبه، بگو وضعیت ما اینطوریه چیکار کنیم!!! باقر هر چه سعی کرد تا ارتباطی با فرمانده ها برقرار کنه امکان پذیر نشد. 🔸گفت آقای محمدزاده ، انگاری بیسیم📞 کاملاً قفل شده. دلم رو گره زدم به خدا، و به راهم ادامه دادم... تیرِ زیادی از بیخ گوشم رد می شد ولی به من اصابت نمیکرد. یه لحظه متوجه شدم صدای تق تق می آید، انگاری فلزی به فلز دیگه برخورد میکرد. اگه نیروها رو سرشون کلاه آهنی بود میگفتم شاید کلاه ها بهم میخوره. با تعجب برگشتم و به حاجی شریفی که نزدیکم بود گفتم، این سر و صداها از چیه؟ گفت محمدزاده ، تیراندازی اونقدر زیادِ و در سطح پائینِ، که نیروها برای اینکه تیر مستقیم به جمجمه شون نخوره ، مجبوراً اسلحه هاشون رو روی پیشونی خودشون قرار دادن... همانطوری که ریسمان دستم بود و حرکت میکردم، متوجه شدم ریسمان خیلی سفت شد و من باید به سختی اونو بکشم. 🔹درواقع خسته شده بودم. سفتی اون ریسمان هم به این خاطر بود که بعضیها تیر خوردن و شهید شدن آب اونا رو با خودش برد، ولی بعضیها مجروح شدن و نمیتونستن شنا کنن، به همین خاطر ریسمان رو نگه داشتن تا نجات پیدا کنن. به حاجی شریفی گفتم، می‌خوام برای لحظاتی ریسمان رو رها کنم تا مقداری آزاد شنا کنم(برای استراحت)، در ادامه بهش گفتم، میتونی ریسمان رو بکشی؟ گفت اشکالی نداره. من هم که خیلی خسته شده بودم ریسمان رو رها کردم. هنوز چند متری نرفته بودم که به یکباره احساس کردم ضربه سنگینی به گردنم وارد شد. 🔸یهو سرم سنگین شد و بدنم بی حس. در واقع تیر مستقیم به گردنم خورد. یه لحظه بی اختیار رفتم زیر آب، وقتی احساس کردم زیر آبم، به خودم گفتم، محمود کارت تمومه داری شهید میشی. همونطور که منتظر بودم تا پرده ها از جلوی چشمم کنار بره و من اون دنیا رو ببینم، دیدم نه این حرفا نیست... ادامه خاطره در پست بعد... ✍️ علی محسن پور @sangareshohadababol
5️⃣🌴خاطرات عملیات کربلای چهار به روایت محمود محمدزاده @sangareshohadababol
6️⃣🌴خاطرات عملیات کربلای چهار به روایت محمود محمدزاده @sangareshohadababol
6️⃣🌴خاطرات عملیات کربلای چهار به روایت محمود محمدزاده 🌷ادامه خاطره از قسمت پنجم👈...بلافاصله تمام وسایلم مثل اسلحه، نارنجک و خشاب ها رو ریختم تو آب تا سبک بشم. به هر زحمتی بود خودم رو کشیدم بالای آب. حاجی شریفی به من گفت چیه محمود؟ گفتم تیر خوردم. گفت میخوای چیکار کنی؟ گفتم دستم رو بگیر با هم بریم. شاید به چند ثانیه هم طول نکشید که پاهام به زمین خورد. متوجه شدم به ساحل دشمن رسیدیم. به خواست خدا تنونستم روی پاهام بایستم. 🔹به نیروها گفتم ریسمان رو رها کنین، بزنین به خط دشمن. لازم به ذکر است که اون پنج نفر که پیش قراول ما بودن که قرار بود زودتر از ما برسن و معبر (میدون مین) رو باز کنن، تازه متوجه شدیم که هر پنج نفرشون که قبلا به اون اشاره کردم شهید شدن و نتونستن معبر رو برای ما باز کنن. درواقع ما به دَر بسته خوردیم. برای پیش بُرد کار ، به نیروها گفتم هر کسی از هر جایی که می‌تونه از سیم خاردارها عبور کنه و خط دشمن رو تصرف کنیم. طرف راستم حاجی شریفی و طرف چپم بیسیم چی📞 من بود (شهید دلدار). همونطور که مشغول هدایت نیروها بودم یهو دیدم سر حاجی شریفی کج شد و افتاد روی سیم خاردار، صداش کردم حاجی حاجی، دیدم جواب نمیده، وقتی دقت کردم دیدم تیر به گردنش خورده و شهید شد. 🔸چند لحظه ای نگذشت دیدم بیسیم چی ام📞 آقای دلدار هم گردنش افتاد، هرچه صداش کردم جوابی نشنیدم، رفتم جلوتر دیدم تیر به گردنش خورده و او هم شهید شد. هنوز خط دشمن رو تصرف نکرده بودیم که بیشتر نیروهام از ناحیه سر تیر خوردن و شهید شدن. نگاهی به اطرافم انداختم دیدم به غیر از خودم کسی نبود. انگاری آب سردی رو من ریخته شد. 🔹با شهادت این دو عزیز کمرم شکست. دو یار و رفیق چندین ساله ام رو از دست دادم... خیلی سعی کردم با بدن مجروحم از سیم خاردارها بالا برم. درواقع بدنم منو همراهی نمی کرد. همونطور که به اطرافم نگاه میکردم، یکی از نیروهام از راه رسید و بهش گفتم دستم را بگیر و کمکم کن تا از سیم خاردار بالا برم، گفت برادر محمدزاده، خودم مجروح هستم. پشت سر ایشون نفر بعدی اومد و کمکم کرد تا از سیم خاردار عبور کنم. وقتی از سیم خاردار گذشتم فاصله ام تا سنگر دشمن تقریباً ۵۰ متری می شد. مسیر هم باتلاقی بود. 🔸وقتی بالا رفتم دیدم یه نفر تو باتلاق گیر کرده و داره ناله می کنه، به همراهم که دستم رو داشت، گفتم بایست ببینم کیه. دیدم پدرمه، گفتم بابا چیه؟ پدرم از صدام متوجه شد که من هستم، گفت محمود زخمی شدی (چون میدید یه نفر دستم رو داره)؟ گفتم نه. بهش گفتم بابا تو زخمی شدی؟ گفت آره. گفتم کجات تیر خورد؟ گفت چشمم. دیدم خیلی ناله میزنه... ادامه خاطره در پست بعد.. ✍️ علی محسن پور @sangareshohadababol