2️⃣سالروز عروج ملکوتی
شهید عباس اكبرزاده نیازی
نام پدر : علی اكبر
تاریخ تولد :1344/10/09
تاریخ شهادت : 1365/11/10
محل شهادت : شلمچه
گلزار: مومن اباد (فکچال)
1️⃣9️⃣ کربلای پنج
شهید عباس اکبرزاده از شهدای غریب مسجد جامع شهیدبخارایی تهران به شمار می رود چون نه دوستان زیادی داشت و نه رفقایی که امروز از او خاطره ای تعریف کنند. امثال این شهید در میهن ما بسیار است که امروزهمه ما مدیون رشادت و از جان گذشتن آنها هستیم.
@sangareshohadababol
🌷🍀فرازی از زندگینامه شهید عباس اکبر زاده 🍀🌷
🌺 روز نهم دی سال هزار و سیصد و چهل و چهار در یکی از روستاهای شهر بابل پسری به دنیا آمد که نامش را عباس گذاشتند.
دوران کودکی عباس مقارن شد با دوران اوج گیری انقلاب مردم برعلیه حکومت پهلوی؛ درآن روزها عباس همراه با پدرش - که مردی مذهبی و مقید به احکام اسلامی بود- در راهپیمایی ها شرکت می کرد، خود عباس هم با پخش اعلامیه و نصب آنها بر روی دیوار و فعالیت در مسجد ده در راه پیروزی انقلاب تلاش می کرد.عباس علاوه بر درس خواندن در کار کشاورزی به پدر کمک می کرد . پس از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی با توجه به این که اوضاع معیشتی خانواده عباس زیاد مناسب نبود ، عباس نتوانست بیشتر از پنجم ابتدایی درس بخواند و مجبور شد برای کسب و کار به تهران بیاید. چون شغل برادر او خیاطی بود و از قبل آشنایی نسبی با این شغل داشت در تهران در محله بخارایی - که آن روزها خزانه فرح آباد نام داشت - در یک کارگاه خیاطی پیش آقای رضا دریاوران مشغول به کار شد. از آنجایی که کارگاه خیاطی در زیر زمین منزل حاج آقای فتوحی بود ، عباس توانست با شهید حسین فتوحی آشنا شود.
🌹شهید حسین فتوحی جزو اعضاء پاسداران انقلاب اسلامی بود . از طرفی چون کارگاه نزدیک به مسجد جامع شهید بخارایی واقع شده بود عباس خیلی دوست داشت که می توانست برای نمازجماعت به مسجد برود ولی به هر حال او شاگرد خیاطی بود و اجازه اوستای خیاطی برای رفتن به مسجد شرطی بود که موجب می شد عباس فقط گاهی اوقات برای نماز جماعت در مسجد حاضر شود. پس از شروع جنگ تحمیلی ، در سال 1360 زمانی که سن او به شانزده سالگی رسید برای دفاع از قرآن و اسلام اقدام به عضویت در نیروی مقاومت بسیج مستضعفیین در مسجد جامع نمود. پس از مصاحبه های اولیه از عباس از آنجایی که سطح معلومات دینی عباس زیاد نبود در کلاس های عقیدتی پایگاه مشغول به آموزش شد. اوقات فراقت زیادی نداشت و جمعه ها به نماز جمعه میرفت.
تاریخ شهادت شهید اکبر زاده 1365/11/10 در عملیات کربلای5 و گلزار این شهید در شهر بابل بخش بندپی غربی روستای مومن آباد ذکر شده است.
@sangareshohadababol
سالروز عروج آسمانی
شهید سید اسماعیل حسین زاده
فرزند : سید رجبعلی
تاریخ تولد : 1322/06/07
تاریخ شهادت : 1365/10/26
محل شهادت : شلمچه
نحوه شهادت : اصابت تیر مستقیم به پهلو
گلزار : آرامگاه معتمدی
2️⃣9️⃣کربلای پنج
رزمنده ای که شاهد وداع شهید اسماعیل حسین زاده وپسرش در اعزام به خط مقدم بود در یادداشتی که در همان دوران دفاع مقدس تنظیم شده نوشت:پسر مصمم به شرکت در عملیات و پدر بادلیل و حق ولایت سعی درمجاب نمودن پسر به ماندن در پادگان هفت تپه داشت و بالاخره پدر موفق شد و کاروان عازم شد.👇
@sangareshohadababol
شهید سید اسماعیل حسین زاده
🌴داستان از انجا شروع میشودکه بعنوان مدیر #مجتمع_رزمندگان بابل بهمراه تعدادی از دانش آموزان رزمنده و دوست همسنگر و یار غارم و بقول خودش برادران دوقلو ، آقای شهیری با دریافت خبر نزدیک بودن عملیات(معروف به نیروهای پیامی)عازم جبهه جنوب شدیم.
نیروی اعزامی ازبابل به پادگان #هفت_تپه که محل استقرار نیروهای لشکرکربلا ( مازندران) بود، رسید و اطراق کردو منتظر فرمان برای اعزام به خط مقدم شد.
🌴بعد از مدت کوتاهی خبر ،آماده شدن برای حرکت اعلام شد.طبق معمول همه شاد وشنگول شدند و #شوخیهای_عملیاتی اغاز شد،هرکدام ازبچه ها دیگری را نورانی میدید و یعنی که تو شهید میشوی.
در این اثنا متوجه بگو مگوهای آقای #حسین زاده با اکبرآقا (دانش اموزمجتمع رزمندگان) شدم. از نزدیک #شاهدماجرای بین پدر و پسر شدم .طوریکه ازصبح اختلاف بین پدر وپسر برسر اجرای دستور فرمانده اینکه یاپدر و یا پسر( اکبراقا) میتونند در عملیات امشب شرکت نمایند ،حل نشده بود.پسر مصمم به شرکت در عملیات و پدر بادلیل و حق ولایت سعی درمجاب نمودن پسر به ماندن در #پادگان_هفت_تپه داشت و بالاخره پدر موفق شد و کاروان عازم شدو
🌴نگاه حسرت پسر هنوز در ذهنم حذف نشد. #نزدیکهای غروب افتاب به منطقه جنگی رسیدیم.ماموریت گردان ما حمایت #گردان_حمزه قایمشهر بود که در دفاع از #لشکر رسول الله تهران که محاصره شده بود، تعیین گردید.
در منطقه موقعیت سنگرگرفتیم ( در زمین خالی بصورت درازکش )،سمت راست #مرتضی_قربانی فرمانده لشگر کربلا و بعد از او آقای حسین زاده و جلوتر آقای شهیری و آقای #غلام_اوصیا ،فرمانده گردان هم مثل #شیرفعال و حاضر درجلوی خط مقدم موقعیت را بررسی واعلام میکرد..
🌴کمی عقب در پشت سرما بلدوذر در حال کار برای احداث #دیوارسنگر برای بعدی ها بود ،آن شب زمین زیر شکم مان مثل گهواره تکان میخورد ،انگار داریم تاب میخوریم از انفجار خمسه خمسه دشمن( از انواع توپ که توسط توپخانه شلیک میشود) .
دشمن که سنگر سازی پشت سر ما را رصد کرده بود ،در مقابل ما با چند دستگاه تانک شلیک مستقیم میکرد بقصد از کار انداختن بلدوزری که در ده متری ما مشغول کار بود.نزدیک صبح شد دیگه باید از #دیوارهشت_متری پشت سر ما ( سنگر احداث شده) بالا میرفتیم و خودمان را حفظ میکردیم. دستور برخاستن گردان یکی یکی از آخر داده می شد( برای حفظ ارامش، تا هول نکنند) نوبت من شد وبرخاستم و بعد هم آقای قربانی، حالا نوبت آقای #حسین زاده شده بود، اما هیچ حرکتی نکرد،خیلی سریع با آقای قربانی برگشتیم، بالای سرش و هرچه صدایش زدیم هیچ پاسخی نشنیدیم ، سریع جابجایش کردیم ومتوجه شدیم در زیر آش بارهای دیشب با ترکش توپ های ارسالی #شهید شده وبرحمت خدا رفته است .
🌴مشکل حمل #شهیدحسین_زاده بعلت روشنایی هوا ودر تیررس مستقیم عراقی ها بودن بسیار سخت بود،با توجه به خاکریزی که دیشب ایجاد شده بود، فقط باید باید او را به آن سوی خاکریز می رساندیم وبه #عملیات خود ادامه می دادیم، برای اینکار بایددر دید تانک و از همه بدتر باید از دیواره سنگر احداث شده بالا میبردیم،
موقعیت تصمیم گیری خیلی سخت شده بود و ما درحال چه کنیم چه کنیم بودیم که دیدم #دلاورگردان غلام اوصیا بدون هیچ ترسی شهید را بدوش گرفت و با شجاعت به بالای خاکریز برده و به اون طرف انتقال داد.
@sangareshohadababol
#ڪـــــلام_شهـــــید
🍁شهید احمد متوسلیان
آخرين نفـــــری که از عمليات بر
ميگشت خــــودش بود يک کلاه
خود ســـــرش بود افتاد ته دره
حالا آن طـرف دموکراتها بودند
و آتششان هم سنگــــين تا نرفت
کلاه خود را برنداشت ، برنگشت.
گفتيم: اگه شهــيد می شدی …؟
گفــت: اين #بيـت_المال بــــود.
@sangareshohadababol
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی:یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها به دنبالش بودیم هم درمسئله قاچاق مواد مخدر فعال و هم تعداد زیادی از بچّههای ما را شهیدکرده بود را با روشهای پیچیده اطّلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیرکردیم و به زندان انداختیم.خیلی خوشحال بودیم.او کسی بودکه حکمش مثلاپنجاه بار اعدام بود.درجلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم،من این مسئله را مطرح کردم وخبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم ومنتظر عکسالعمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند:همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم،اما بلافاصله با تعجب بسیارپرسیدم«آقا چرا؟من اصلامتوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟چرا دستور دادیدآزادش کنیم؟» رهبری گفتند: «مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟»بعد از این جمله من خشکم زد.البته ایشان فرمودند:«حتما دستگیرش کنید.»و ماهم دریک عملیات سخت دیگردستگیرش کردیم.مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی.
📚 کتاب «ذوالفقار»
@sangareshohadababol