سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و نهم : هنر در خدمت انسانیت(۳) برقکارها
وضع و اوضاع برق و سیم کشی اردوگاه خیلی افتضاح بود و دم به دقیقه یه جایی اتصالی می کرد و بخشی از اردوگاه خاموش میشد و بعثیا رو به وحشت مینداخت. برقکار بعثیا یکی بود بنام تحسین که خیلی وارد نبود و تا می رفت دماغشو خوب کنه، چشمشو کور می کرد.
بالاخره دست به دامن بچه ها شدن و گفتن اگه کسی هست که برقکاری بلده خودشو معرفی کنه. خب این فرصت طلایی بود تا از این طریق هم بخشی از مشکلات بچه ها و قطعی برق کم بشه و هم بواسطه خدماتی که اینا انجام می دادن، کمتر بهانه بگیرن و آسایش بیشتری برای بچه ها فراهم بشه.
احمد چلداوی که دانشجوی رشته برق بود، بعنوان برقکار کارشو شروع کرد و گاهی هم افرادی رو بعنوان کمک کار با خودش می برد. احمد میگه تحسین که از کارم خوشش اومده بود و دیگه افسرا کمتر بهش گیر میدادن، پرسید در روز چند بار چای می خورید؟ گفتم هفته ای یه بار. گفت من کاری می کنم که هر روز بهتون چایی بِدن. تا اون وقت ما وعده صبحانه نداشتیم،اما به برکت کار احمد و پیگیری تحسین بعد از چند روز وعده صبحانه برقرار شد و هر روز صبح چایی داغ می خوردیم.
تو یکی از روزای داغ تابستون برق اردوگاه کامل قطع شد. هوای داخل آسایشگاها مثل جهنم داغ شده بود و خودِ بعثیا هم کلافه شده بودن. ظاهرا برقکار خودشون هم رفته بود مرخصی.اومدن سراغ احمد چلداوی.احمد رفت و با یه انبردست و فازمتر کار رو انجام داد و برگشت. بنده خدا خیلی ترسیده بود. بدون تجهیزات ایمنی مجبورش کرده بودن نزدیک دکل و ترانس فشار قوی بشه و با هر زحمتی یه میله ی فولادی رو بجای فیوز سوخته جا داده بود و برق وصل شد. نگهبانا از خوشحالی داد میزدن برق اومد.کار احمد تاثیر زیادی در کاستن از حجم اذیت و آزارها داشت. ایشون هم برقکاری می کرد و با دست خالی بعضی وقتا جونشو به خطر مینداخت و هم مترجم بود.
خدمات برقکاری احمد چلداوی و تیمش تا ماهای واپسین اسارت ادامه داشت و خداوند هم مزد این زحمات را در ایران به او داد. با پشتکاری که داشت و توکل بر خدا موفق به اخذ دکترای الکترومغناطیس شد و بعد از مدتی درجه پروفسورای خودش رو از دست رئیس جمهور وقت دریافت کرد و بعنوان استاد تمام دانشگاه علم و صنعت خدمات علمی فراوانی ارائه داده و تالیفات ارزشمندی در این زمینه داره..مدتی هم رئیس دانشکده برق دانشگاه علم و صنعت بود که با روی کار آمدن دولت روحانی از کار برکنار شد و جامعه علمی کشور یک مدیر ارزشمند را از دست داد ولی همچنان در جایگاه استادی دانشگاه منشاء خدمات علمی فراوانی است.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و دهم :
هنر در خدمت انسانیت(۴)
هنرهای دستی
حفظ جان بچه ها و سالم برگشتن اونا به ایران و دامن خانواده ها مهمترین دغدغه ی بزرگترا بود. تعدادی از نگهبانا واقعا جلاد و خونخوار بودن و از دقایق و ثانیه ها برای شکنجه و آزار دادن بچه ها استفاده میکردن و در موارد متعدد افراط در خشونت و شکنجه سبب شهادت تعدادی از بچه ها شد. ازین طرف افراد باتجربه و شاخص به هر تدبیر و ترفندی برای کاستن از حجم خشونت ها و شکنجه ها متوسل می شدن تا بچه ها مقداری آسایش داشته باشن. یکی ازین تدابیر مشغول کردن نگهبانا بویژه جلادهای بعثی با هنرهای دستی بود. از تراش زدن قالب های صابون شروع شد. چن نفری با صابونایی که اندازه یه پاره آجر بودن زیرسیگاری و مجسمه های خوشکل درست کردن و به اونا هدیه می دادن. اونا مثل افراد ندید بدید چنان شیفته این هنرای تزئینی میشدن که گاهی کابلشونو فراموش می کردن و این غنیمت بود برای حفظ جان بچه ها.
کم کم بعضی از اونا رام شدن و ارتباطی بین خود و بچه ها برقرار کردن و حتی گاهی خودشون صابون و برخی چیزای دیگه به بچه ها میدادن تا براشون درست کنن. بعدش ساختن چیزایی با چوب و سنگ هم اضافه شد و هم مشغولیتی برای بچه ها بود که کمتر به فکر فرو برن و تاثیر زیادی در کاهش شکنجه ها و اذیت آزارها داشت.
خیلی وقتا نگهبانایی که چیزی رو سفارش داده بودن مرتب سر میزدن و از پیشرفت کار جویا میشدن و بعضی وقتا کابل هم با خودشون نمیاوردن. گر چه بعضی معترض به این تدبیر بودن و نوعی سوء استفاده از طرف بعثیا و مماشات از طرف ما محسوب میشد، اما حقیقتا حفظ جان و سلامتی صدها انسانی که دهها هزار چشم انتظار داشتن برای ما اولویت داشت.
یه وقتایی تکه سنگ های صافی میاوردن و به بچه ها میدادن که به شکل قلب و غیره براشون در بیارن و افراد هم با ساییدن به کف سیمانی آسایشگاه سنگهای تزيینی جالبی را در میاوردن. بعدها حتی اجازه دادن بچه ها برای خودشون هم ازین چیزها درست کنند. ولی نامردها گاهی به بهانه تفتیش همه رو جمع می کردن و می بردن. ولی اصل برای مشغولیت سالم و تامین آرامش و آسایش بیشتر بود و اصلا مهم نبود که آنها حاصل رنج بچه ها رو به سرقت می بردن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 11 📿 12📿 14 📿 15 📿 18 📿 20 📿 23 📿 24 📿 25 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_630_461)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
چه گلستانے به پا میڪرد...
#شهید_گلستانے صبحگاه پادگان دوڪوهه را با خواندن این دعا :
.اللهم اجعل صَباحَنا، صَباحَ الْابرار
هنوز صدایش به گوش میرسد ...
#صبحتون_شهدایی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔔 شمارهی جدید نشریهی #خط_حزبالله منتشر شد:
♨️ #سخن_هفته: نقشه دشمن برای #بیثباتی کشور تا زمان #انتخابات؛ دستهایی در کار است
🔶 #اطلاعنگاشت: مروری بر #مطالبات رهبر انقلاب از دولت برای بهبود وضع زندگی مردم؛ با توطئه #ناامیدسازی مردم مبارزه کنید
✅ #انتخاب_اصلح: یک #انتخاب خوب گاهی دهها سال تأثیراتش باقی میماند
🔰#خاندان_ویرانی: #رضاخان به دستور #انگلیسىها آمد به دستور انگلیسىها هم رفت
❇️ #خاطرات_رهبری: روزی که پسرم من را نشناخت!
@Khattehezbollah
#اطلاعیه
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای شفای یک #مادرجوان که بیمارستان بستری هستند حالشون مساعد نیست به نیت اقا امام زمان عج ختم #14_هزارتا_صلوات و #14_هزارتاذکر_امن_یجیب بگیرم هرکس قصد دارد در این ختم شرکت کنه به ای دی زیر هماهنگ کنه
@R199122
اجرتون با بی بی ۳ساله🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله
#دلنوشته_همسر_شهید
.
.
بچه که بودیم صرافتی درجانم بود تا شبهای یلدا را تا سحرش بیدار بمانم، حتی بعد از تمام شدن مهمانی و خوابیدن بزرگ ترها. نمیدانم چرا ولی انگار با خودِ یلدا رودرواسی داشتم و تعارف که اول او برود وبعد من...
به نوعی با همهی منتظران سحر یلدا رقابت میکردم که در انتظار از پا درشان بیاورم و خسته نشوم
یلدا چیزی شبیه سال های فراق توست...
تا حالا شنیده ای که کسی از طولانی بودن شب یلدا گلایه کند و غر بزند؟
.
.
#در_این_شب_یلدا_ز_پی_ات_پویم
#تو_ای_پری_کجایی...
#شهید_جاودیدالاثر
#خادم_شهدا
#شهیدمحمد_بلباسی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
حافـظ! تو خبـرداری از عالم
شیـدایــی
یلدای فراق آمد، رفته است
شکـیبایـی
برخیز و بخوان با ما«ای پادشه
خوبان»
دل بی تو به جان آمد، وقت است
که بازآیی
اَللّهُمَّ عَجِّلِّ لِوَلیِّکَ الفَرَج ...❤️
ما كه خود چله نشين تو شديم
مهدی جان!
اين شب چله اگر از تو خبر شد،
يلداست...
#یلدا_مبارک🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صد_و_یازدهم
💢بیگاری با اعمال شاقه
امَربَرها
دسته دیگری از اسرا که به بیگاری برده می شدن بچه هایی بودن که مجبور میشدن کارای شخصی نگهبانای عراقی رو مثل نظافت اتاق و شستن لباس و غیره رو انجام بدن.
زمان شاه در ارتش به اینجور افراد گماشته و عراقی به اینا امَربَر می گفتن. در هر بند تعدادی امربر انتخاب شدن و وقتی درِ آسایشگاها برای استفاده از هواخوری باز میشد، اینا بعد از اینکه کارای شخصیشون رو انجام می دادن، می رفتن برای جارو کردن اتاق نگهبانا و شستن ظرف و لباس و سایر کارای نگهبانا.
بعثیا نه تنها تشکری نمی کردن، بلکه همانند برده با این بچه ها رفتار می کردن و در حین انجام کار از هیچگونه تحقیر و آزاری خودداری نمی کردن. تنها امتیاز بچه های امربر این بود که از دستشویی راحتتر استفاده می کردن و به موقع حمام می رفتن. این امتیاز هم صرفا بخاطر این بود که یه وقت بعثیا دچار امراض مسری که بین بچه ها بود نشن.
زمانی که دم غروب امربرها به آسایشگاهاشون بر می گشتن خستگی در چهره شون موج می زد و از دست انداختن ها و تحقیر بعثیا شکایت می کردن، اما چاره ای جز صبر نبود. در اردوگاه تکریت ۱۱ هیچ چیزی به اختیار افراد نبود و تمام کارها و وظایف اجباری و تحمیلی بود و گریزی از اون نبود.
بعثیا از اینکه میدیدن یه ایرانی داره براشون نوکری می کنه، لذت می بردن و در عالم توهمات خودشون فک می کردن که اونا شدن ارباب و ایرانی جماعت نوکر و برده. تمام حقارتاشون در صحنه های نبرد و شکستای پیاپی شون رو با اینگونه اعمال رذالت بار جبران می کردن و جالب این بود که بر در و دیوار و جای جای اردوگاه آیاتی در تکریم اسرا و در تمجید از کرامت و بزرگواری و رفتار انسانی خودشون با اسرا نوشته بودن. شاید خودشون هم به این نوشته می خندیدن ولی به هر حال باید یه جوری تمامی شکنجه ها و آزار و تحقیرها رو توجیه می کردن و گناه تمام این رفتارای غیر انسانی رو به گردن ما می نداختن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صد_و_دوازدهم
💢کوله های خاکی
هر از مدتی فکری موذیانه به ذهن بعضی از افسرا و مسئولین بعثی اردوگاه برای آزار دادن بچه ها خطور می کرد. بعد از پنج شش ماه که مقداری شکنجه های عمومی کاهش پیدا کرد، ترفند بیگاری کشیدن های بی فایده از بچه ها در دستور کار اونا قرار گرفت. یه روز همه رو طبق عادت و روال همیشگی به خط کردن و دستور دادن که از یه طرف اردوگاه خاکها رو به سمت دیگه ببریم. به هر دو نفر یه گونی دادن و می رفتیم پر از خاک می کردیم و یه طرف دیگه خالی می کردیم.
یه کار کاملاً مسخره که هیچ عمران و آبادانی بدنبال نداشت. خاکها وقتی این طرف اردوگاه جمع می شد دوباره همون رو تو گونی ها می کردیم و برمی گردوندیم سر جای اولش. این کار در شدت گرمای تابستون انجام شد و روزها بطول کشید. ناگفته نمونه علیرغم اینکه کار سختی بود و گرما هم اذیت می کرد و گاهی هم دشمن کابل و چوبی رو چاشنی کار می کردن و افرادی رو می زدن، ولی همین قضیه دستمایه طنز و تیکه پرانی و خنده بچه ها شده بود و هر کسی طبق ذوق و سلیقه اش چیزی می گفت که بقیه رو بخندونه.
گاهی خودمون رو برده های قدیم فرض می کردیم و با سپاه اسپارتاکوس که از برده ها تشکیل شده بود همزادپنداری می کردیم که روزی پدر همین بعثی ها رو در میاریم.
چیزی که همیشه ذهن منو به خودش مشغول می کرد این بود که این بندگان خنگول خدا، حالا که به هر طریقی می خواستن ما رو به بیگاری بکشن، چرا تو کارای خوب که برای خودشون هم منافع و عایداتی داشته باشه بکار نمی گیرن. می تونستن برای ساخت و ساز و امور کشاورزی و غیره از وجود ما استفاده می کردن، ولی از بس حقد و کینه داشتن واقعا شاید حتی به این مسئله ساده هم عقلشون قد نمی داد و ترجیح می دادن فقط اذیت کنن و عقده هاشونو روی سر ما خالی کنن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 12📿 14 📿 15 📿 18 📿 20 📿 23 📿 24 📿 25 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_616_961)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
دفاع از ولایت فقیه 12.mp3
4.4M
فایل های صوتی سلسله کلیپ های 👈 #دفاع_از_ولایت_فقیه
#مدیریت_راهبردی_رهبری
🎤 با توضیحات استاد احسان عبادی، از اساتید مهدویت کشور و پژوهشگر تاریخ معاصر
🎬 قسمت 2️⃣1️⃣
📃 موضوع : در سال 76 ، جامعه مدرسین اسامی چند مرجع تقلید را برای رجوع مردم، معرفی می کند. یکی از اسامی ، اسم مقام معظم رهبری می باشد. آیت الله منتظری به این قضیه شدیدا واکنش نشان می دهند و سخنرانی تندی علیه رهبری انجام می دهند که...
iD ➠ @sangarshohada🕊
#خاطرات_شهید
من یک حق داشتم!
خاطره ای از یک شهید نماینده مجلس . . .
وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت صد و سیزدهم :
بیگاری با اعمال شاقه
نظافتچی ها
بچه ها متأثر از فرهنگ ناب اسلامی، ایرانی کارها رو بین خودشون تقسیم کرده بودن و بر اساس بضاعت و امکاناتی که داشتیم حداکثر استفاده از حداقل امکانات می کردیم و با همان آب خیلی کم و مواد شوینده که قطره چکانی در اختیارمون قرار می دادن سعی می کردیم نظافت رو رعایت کنیم، اما همه چیز به دست ما نبود. مثلاً در مدت حدود ۱۸ تا ۲۰ ساعتی که پشت درهای بسته داخل آسایشگاهها بودیم و بجای توالت از سطل استفاده می کردیم، طبیعی بود که فضای آسایشگاه بدبو و متعفن بشه و کاری از دست ما ساخته نبود و این چیزی بود که دشمن بعثی به ما تحمیل کرده بود.
بچه ها در حد توان تلاش داشتند تا سر حد امکان بهداشت فردی و جمعی رو رعایت کنن، ولی اونا بخاطر تحقیر کردن ما عمداً ما رو در مضیقه و فشار قرار داده بودن. هر وقت برای سرشماری وارد آسایشگاه می شدن یه دستشون کابل بود و با یه دست دماغشون رو گرفته بودن و بعد شروع می کردن به فحاشی که شما کثیف هستید و نظافت رو رعایت نمی کنید. بعضی وقتا مسئولین نظافت شامل مسئولین سطل دستشویی و حمام و توالت و کسانی که وظیفه شستشوی کف آسایشگاهها رو بعهده داشتند رو زیر ضربات مشت و لگد و کابل می گرفتن که چرا شما خوب نظافت نکردید و آسایشگاه بو میده!!!
نه اینکه نمی دونستن علتش چیه ولی خودشون رو به خریت می زدن که بتونن شروع کنن جفتک پرانی و شکنجه کردن بچه ها به بهانه های واهی. به هر حال نظافتچی های مظلوم که سطل پر از نجاست رو باید ۱۰۰ متر می کشیدن و می بردن خالی می کردن و می شستن و بر می گشتن، گاهی یه کتک مفصل هم می خوردن.
یه بار که من مسئول جفت کردن و شستن دمپایی ها بودم، با همون آب کمی که در اختیار داشتم دمپایی ها رو که گلی شده بودن شستم و مرتب چیدم، قیس نگهبان جلاد و قوی هیکل بند سه وراد شد و پرسید کی این دمپایی رو شسته؟ من بلند شدم. اشاره کرد برم نزدیک. اول چند تا سیلی محکم زد و بعدش تا سر حد مرگ با کابل تمام بدنمو سیاه کرد، هیچ وقت هم نفهمیدم چرا؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊