سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_یکم
💢شورای فرهنگی
تصمیم گرفتیم یه شورای فرهنگی تشکیل بدیم و برنامه ها رو با شَور و مشورت برنامه ریزی و مدیریت کنیم. شورا تشکیل شد و برای این که مدیریت متمرکز بشه و تصمیم گیری راحت تر صورت بگیره، پیشنهاد دادم که یه نفر بشه مسئول فرهنگی آسایشگاه.
با توجه به تجربه آقا رحیم، ایشان شد مسئول فرهنگی و قرار شد مسئول فرهنگی کارها رو با مشورت شورای فرهنگی مدیریت و اجرا بکنه. قرار گذاشتیم بدون اعتنا به نظر مسئول آسایشگاه، یه سری فعالیتا رو از کم شروع کنیم و به مرور گسترش بدیم. ابتدا برنامههای محدودی مثل اذان گفتن، قرائت و ترجمه روزانۀ قرآن و کلاس عمومی و تحلیل سیاسی آغاز شد. البته تمامی این کارا از نظر بعثیا ممنوع بود و مجازات شدید مثل سلول انفرادی و شکنجههای طاقت فرسا داشت، ولی از اونجایی که تا حدودی خیالمون ازداخل آسایشگاه راحت بود و می دونستیم زمینه جاسوس و خبرکشی وجود نداره با حفظ اصول ایمنی و گذاشتن نگهبان در دو طرف آسایشگاه این برنامهها اجرا میشد. گر چه بعد متوجه شدیم خبر بسیاری از این فعالیتا توسط یکی دو نفر از تیم پرویز به بعثیا داده شده بود و مشکلاتی رو برای تعدادی از افراد فعال ایجاد نمود که بعداً در جای خودش به اونا می پردازم.
یکی از برنامههای عقیدتی، فرهنگی، قرائت و ترجمه روزانه قرآن بود. هر روز بعد از بیدارباش و قبل از رفتن به هواخوری یه صفحه قرآن توسط یه قاری خونده میشد و طبق برنامه یکی از طلبهها مثل حقیر، محمد خطیبی و عبدالکریم مازندرانی ترجمه و مقدار مختصری توضیح داده می شد. این برنامه مورد استقبال بچه ها قرار گرفت و آسایشگاه یک، روزشو با انس با قرآن و تلاوت آیات الهی شروع میکرد. معمولاً برای اینکه ترجمه آیات بدون نقص انجام بشه گروه طلاب آسایشگاه با هم همفکری و مباحثه داشتن. سید قاسم موسوی هم از سادات خوش صدا با صدای ملایم در اوقات سه گانه گوشهای از آسایشگاه می ایستاد و اذان میگفت و برای اولین بار بعد از دو سال صدای اذان بصورت زنده در اردوگاه طنین انداز شد. رحیم هم یکی دو هفته یه بار یه تحلیل از وضع و اوضاع رو ارائه میداد و من و مازندرانی هم مباحثی مانند تاریخ اسلام و شرح آیات و مسائل اعتقادی رو میگفتیم. مدتی کار به همین منوال ادامه داشت و شیرازه کار از دست ارشد آسایشگاه خارج شد و شور و اشتیاق و رقابت خاصی بین بچهها ایجاد شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_دوم
💢توطئه ارشد آسایشگاه
بعد از چند ماهی که فعالیتا داشت اوج میگرفت و بچهها شُور و هیجان خاصی برای شرکت در کلاسا و سایر برنامهها از خودشون نشون میدادن، به یه مشکل بزرگ برخوردیم. ارشد آسایشگاه کنار رفت و یه آدم زمخت و بی منطق بنام علی کُرده رو بجای خودش قرار داد و مسئول بند(افسر بعثی) هم اونو بعنوان مسئول جدید آسایشگاه معرفی کرد و تأکید کرد که همه باید گوش بفرمان ایشون باشن و اگه کسی باهاش همکاری نکنه، بشدت تنبیه و مجازات خواهد شد.
ظاهرا گزارش همه فعالیتا و برنامهها رو به بعثیا داده بودن و پدیده زشت جاسوسی که مدتها بود ریشه کن شده بود، دوباره احیا شد. علی کرده حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت و بعنوان سرباز اومده بود و در اواخر جنگ اسیر شده بود. بچهها می گفتن از فرقه اهل حقه(علیاللهی) و هیچ قرابت و تعلق خاطری به بچه بسیجیا نداشت. در اولین روز از مسئولیتش بلند شد و گفت از این به بعد باید همه سرشون بکار خودشون باشه و همه برنامهها و فعالیتای فرهنگی و کلاسا تعطیله و کسی حق نداره کوچکترین کاری در این باره انجام بده و تهدید کرد با افراد متخلف بشدت برخورد میشه و اونا رو به بعثیا معرفی میکنه.
اوضاع داشت از کنترل بچهها خارج می شد. یا باید تسلیم خواسته نامشروع اقلیتی نادان و ترسو میشدیم و تمام برنامه هایی که ماهها برای اونا زحمت کشیده شده بود کنار میذاشتیم و همه سر در گریبان خودشون می کردن و غصه میخوردن و یا این که باید کار دیگری میکردیم. یه روزِ تمام سکوت و بهت بر آسایشگاه یک حاکم بود و از سناریویی که پرویز راه انداخته بود، بچه ها بشدت عصبانی بودن و حالا همه داشتن پی به ماهیت اصلی این آدم میبردن. نمی شد دست رو دست گذاشت. ادامه این شرایط باعث میشد افراد بفکر فرو برن و در خلوت و تنهایی خودشون دچار انواع مشکلات عصبی و روحی بشن. با چند نفر مشورت کردم که چه باید بکنیم؟ و چه تدبیری برای مشکلی که پیش اومده بیندیشیم؟ بعضی معتقد بودن که مدتی صبر کنیم تا اوضاع مجدداً عادی بشه و بعضی نظرشون این بود باید در مقابل اونا ایستاد و بدون اعتنا به عواقب این کار فعالیتای خودمون رو ادامه بدیم. منم همین نظر رو داشتم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هفتمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 18 📿 19 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s52_184)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان متاسفانه پیچ سنگر شهدا رو از دسترس خارج کردن😔
instagram.com/_u/sangarshohada.official
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. دوباره فالو کنید...ممنون
🏴 #فاطمیه
امشب درحالی مراسم عزاداری در حسینیه امام خمینی برگزار می شود که این مراسم برخلاف گذشته یک غایب بزرگ دارد.
#جای_تو_همیشه_خالیست😭
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
522
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بعضی انسانها به زمین آمده اند
تا زمین قابل تماشا شود...
آمده اند که تاریخ؛
شکوه شرافت و آزادگی شان را به نظاره بنشیند...
آمده اند تا آبرو و اعتبار دنیا باشند
اصلا زمین،
از آمدن بعضی انسانها به خود می بالد...
و #حاج_قاسم عزیز ما یکی از همین انسانها بود..
#شهید_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حاج_همت:
« نشستن در پشت میز مذاکره با دشمن
برای ما خواری، ذلّت و افتضاح به دنبال دارد »
کتاب به روایت همت، ص ۳۹۲📚
"آمریکای عهدشکن" در کلام #حاج_همت :
« بلایی که در آخر ماجرای گرفتن لانهٔ جاسوسی آمریکا بر سرمان آمد
در مذاکرات الجزایر، آمریکایی ها بر سر هیأت نمایندگی ما شیره مالیدند
گروگان هایشان را صحیح و سالم از ما تحویل گرفتند
و از آن ۱۲ میلیارد دلار دارایی بلوکه شدهٔ ایران در بانک های آمریکا
حتی یک سِنت هم به ما تحویل ندادند
آیا برویم پشت میز مذاکره با دشمن ؟
پس پشت میز مذاکره
به ما چه می دهند ؟
هیچی ..... »
#به_روایت_همت_ص ۵۷۶، ۵۷۵📚
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
◾️همسر شهید لشکری به دیار باقی شتافت
منیژه لشکری، همسر وفادار سرلشکر خلبان شهید حسین لشکری و راوی کتاب «روزهای بیآینه» شنبه، 5 بهمن بر اثر وقوع حادثهای به دیار باقی شتافت.
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
اشاره مهدی رسولی به جای خالی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و اشکهای رهبر انقلاب
#فاطمیه🖤
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#معروف_بہ_اشلو
#شهیدے_ڪہ_امام_خمینے_ره
#برپیشانیش_بوسہ_زد
#سالروز_شهادت🌷
📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
🔹ماجرای #حاج_احمد با بانوی دو عالم حضرت زهرا(س):
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس میگفت: «کسی نفهمه زخمی شدم همینجا مداوام کنید»
دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه»
بستریش کردند از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت یکدفعه از جا پرید گفت: «پاشو بریم خط»
قسمش دادم گفتم:
«آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟
گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا(س) اومدند داخل فرمودند:
«چیه؟ چرا خوابیدی؟»
عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم»
حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:
«بلند شو بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارهایت برس»...
به خاطر همین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی حسینیه فاطمهالزهرا(س) ساخته است…
#شهید_احمد_کاظمی 🌷
#فرمانده_لشکرهشت_نجف_اشرف
#فرمانده_نیروی_زمینی_سپاه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
- بابای من یه خونه تو شمال
و یه ویلا تو کیش و
یه ماشین شاسی بلند به نامم کرده
بابای تو چی؟
-بابای من؟ یه #پوتین به ارث گذاشته...
پ.ن: جاکفشی ها؛ طلائیه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حاج_حسین_یکتا
:
بچهها به خدا از شهدا جلو میزنید،
اگه کوفـتِتون بشه لذَّتِ گناه کردن!
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#فاطمیه🖤
#مـــــادر هر که زمین خورده
فقط می داند
که چرا قــــوت زانوی #حسن
کم شده بود
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_سوم
💢"نبردِ نرم "
روز بعد با توکل برخدا سر صف آمارِ داخل آسایشگاه بلند شدم و بعد از مقدمهای کوتاه در باره ضرورت فعالیت و برنامههای فرهنگی و نقش اون در حفظ نشاط و سرزندگی بچهها ، اعلام کردم ما نمیخایم بین ما و ارشد آسایشگاه تنشی پیش بیاد و همه برادر و اسیر هستیم، ولی با توجه به خواستِ اکثریت، هر روز صبح کلاسی با عنوان تاریخ اسلام بصورت عمومی برگزار خواهم کرد و بدون این که اعتنایی به علی کُرده بکنم اولین جلسه رو با عنوان قضیه اصحاب فیل و ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آغاز کردم و با قرائت سوره فیل و اشاره به آیه «الم یجعل کیدهم فی تضلیل» بصورت تلویحی باطل شدن کید و نقشۀ مسئول قبلی و فعلی آسایشگاه و بعثیا برای متوقف کردن فعالیتا رو اعلام کردم. با این اقدام موجی از خوشحالی دوباره در بین بچه ها ایجاد شد و قرار شد از روزای بعد اذان و قرائت و ترجمه قرآن تداوم یافته و حتی بر حجم برنامهها افزوده بشه. این اقدام با حمایت قاطع بچهها همراه شد و باعث شد علی کُرده نتونه کاری بکنه و با این تصمیم بچه ها در ظاهر مقابله نکرد.
با خنثی شدن این توطئه، مجددا و با قوت بیشتری برنامه ها تداوم یافت و در جلسۀ شورای فرهنگی با پیشنهاد آقا رحیم و تایید بقیه دوستان، مسئولیت فرهنگی آسایشگاه به بنده سپرده شد. در حالی که تجربۀ کافی برای مدیریت برنامه های فرهنگی نداشتم ولی از اون جایی که معتقد به کار تشکیلاتی و استفاده از خِرد جمعی بودم، سعی کردم از ظرفیت و استعداد همه افراد استفاده کنم و حتی با بچههای صاحبنظر در آسایشگاهای دو و سه هم مشورت میکردم و برای کیفی کردن فعالیتا از اونا مشورت میگرفتم. عبدالکریم مازندرانی بیشترین همفکری و مساعدت رو در این زمینه با من داشت و در واقع همۀ برنامهها رو با مشورت هم انجام میدادیم. از همه خواستم کمک کنن و هر کسی گوشهای از کارو بدست بگیره. یکی برنامهریزی کلاسا، یکی تشکیل گروه تئاتر، یک سرود، یکی مسابقات، یکی نشریه و یکی هم گروه خدمات و تهیه جوائز و به لطف خدا برنامههای متنوع و مفیدی اجرا میشد. یکی از کارای قشنگ بچهها این بود که رفتن با تیم پرویز و علی کُرده صحبت کردن و از اونا درخواست کردن که تو برنامهها مشارکت کنن و جوِ صمیمانه در بین همه(حزب اللهی و غیر حزب اللهی) بوجود بیاد و دوگانگی و اختلاف از بین بره. این حرکت مقدار زیادی اثر داد و تا حدودی اونا هم تو برنامهها شرکت میکردن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_چهارم
💢"تئاتر با تدابیر امنیتی"
نه وسایل گریمی در کار بود و نه سالن و صحنهای برای اجرا و نه حتی دفتر و خودکاری برای سناریو نویسی. با حداقل امکاناتِ ممکن که دفتر آن، کفِ سیمانی آسایشگاه و خودکارش یه تکه آجر یا کچ ساختمانی بود، امّا با همت و پشتکارِ تعدادی از افراد خوش ذوق، سناریوهایی نوشته، تمرین و اجرا میشد که چیزی از تئأترهای دست اول ایران کم نداشت. بچه ها شعار ما میتونیم رو در اسارت بخوبی آموخته بودن و باور داشتن که به اندازۀ امکانات کار کردن، صرفا راه و روش افراد ضعیف و بیاستعداده. علی بختیاری از افراد خوش ذوق در زمینه تئأتر بود. وقتی ازش خواستم که یه گروه تئاتر تشکیل بده و بچهها رو سرگرم کنه، بدون عذر و بهونه و نالیدن از نداشتن امکانات، با تلاش پیگیر و همت والا، گروهی رو تشکیل و آموزش داد. حداکثر کمکی که می تونستم بهش بکنم این بود که یه مداد بند انگشتی بعنوان امانت در اختیارش قرار بدم که بتونه روی جلد سیگار سناریوشو بنویسه و به بچهها آموزش بده.
چون این یه ذره مداد جوابگوی همه نیازهای ما نبود، فقط موارد ضروری رو با اون مینوشت و از کف آسایشگاه بعنوان تخته سیاه استفاده میکرد و تا نگهبان عراقی رد میشد پتو رو روی اون میکشید. برای دلگرم کردن علی بختیاری خودمم شدم یکی از بازیگراش و تو یکی از تئأتراش نقش دادستان رو برعهده داشتم. با همون حداقل امکانات تا زمان تبعید ما به اردوگاه ۱۸ در شهر بعقوبه، سه تئاتر زیبا و جذاب با رعایت اصول امنیتی و گذاشتن نگهبان در دو طرف آسایشگاه اجرا شد. بعد از مدتی خودمم یه سناریو بعنوان «سکاکی» نوشتم و با کمک علی بختیاری اجرا کردیم که مورد استقبال بچهها قرار گرفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هفتمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 18 📿 19 📿 22 📿 23 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s52_184)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان متاسفانه پیچ سنگر شهدا رو از دسترس خارج کردن😔
instagram.com/_u/sangarshohada.official
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. دوباره فالو کنید...ممنون
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
523
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
وَ چہ زیباسٺ ڪہ
ٺو ســـر بـدهے با دل و جان♥️
و ٺـــو خود جان و سر عـالم و آدم بـاشے...
#سرباز_ولایت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#فرازے_از_وصیت_نامہ
فرمانده گردان امام حسين (عبدالمهدی) عشق وافری به امام و ولایت داشت از این رو در وصیت نامه اش به امت حزب الله این گونه خطاب می کند:
✍ای امت به پا خاسته ی پشتوانه ولايت فقيه و رهرو راه امام امت باشيد. چون هر دو مانع ديكتاتورى مى شود. در حال حاضر كشورهاى استبدادى و استعمارگر از ولايت فقيه مى ترسند چون ولايت فقيه مخالف حركت استبدادى و انحرافى مى باشد. امام را هرگز تنها نگذاريد...
#شهید_عبدالمهدی_ماندنیپور
#سالروز_شهادت 🌷
#شهدای_فارس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#و_فَدَيناهُ_بِذِبحٍ_عظيم
عاشقے ڪہ سن و سال نمیشناسدتمام آنچہ ڪہ دارم و در توانم هست رامیگذارم تا #حـــرم پابرجا بماند..
#شهید_رضا_اسماعیلی
#ذبیح_21_سالہ
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#و_فَدَيناهُ_بِذِبحٍ_عظيم عاشقے ڪہ سن و سال نمیشناسدتمام آنچہ ڪہ دارم و در توانم هست رامیگذارم تا #
#خاطرات_شهید
آقارضا اسماعیلی داستان جالبی دارد. آقارضا یک جوان افغانستانی ساکن مشهد بود. یک جوان ورزشکار ونائبقهرمان وزن ۵۵کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود . اوحدودأ ۱۹ سال داشت ودر دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تحصیل بود. گذشت و گذشت و گذشت تا سوریه شلوغ شد. اوایل بیتفاوت بود، هنوز خبری نبود، اما کمکم توجهش جلب شد. تا اینکه یک روز شنید حرم خانم زینب(س) را در دمشق تهدید کردهاند. گفتند خرابش میکنیم و جسارت میکنیم و تا نزدیکیهایش هم رسیدهاند. نمیدانم شاید سر ساختمان بود، شاید هم باشگاه، شاید هم پیش همسر تازهعروسش… اما طاقت نیاورد. بلند شد و رفت.
چه کار میکرد؟ مینشست و نگاه میکرد؟ هر روز خبرش را میشنید که حرم عقیله بنیهاشم را تهدید میکنند و دم نمیزد که سوریه به ما چه مربوط؟ آقارضا رفت به رزم. اما یک عادت داشت بدون این سربند «یا علی ابن ابیطالب» به رزم نمیرفت.عشقش همین یک سربند بود و با همین سربند هم اسیرش کردند.
آن روز قرار بود مجتبی بیاید سمتشان. مجتبی رفیق چندین و چند سالهاش بود. قرار بود بیاید به محلی که آنها منتظرش بودند. آمد اما آنها را پیدا نکرد، رد شد و رفت. رفت تو دل دشمن و زدندنش. آقارضا طاقت نیاورد. ناسلامتی رفیقش بود. زد به دل دشمن.
با همان سربند اسیرش کردند. دشمنان اهل بیت(ع). و اتفاق دوباره تکرار شد؛ «ذبحوا الحسین(ع) من قفاها»
#ذبیح_فاطمیون
#شهید_رضا_اسماعیلی🌷
#شهید_بی_سر
#سالروز_شهادت
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#شهدای_فاطمی
🔹دیدم داره در بدر دنبال #سربند_یا_زهرا میگرده، بهش گوشزد کردم که همه سربندها برای ما مقدس هستند...
سید میرحسین گفت:
"درست میگی، آفرین، اما بدان که هر کسی به فراخور حال و دلش...
🔹ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا(س) هستیم من دیشب خواب عجیبی دیدم، آقا امام زمان(عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند یا زهرا(س) را بسته به پیشانی ام و بهم گفتند: سلام من را به همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند"
#شهیدسیدحسین_شبستانی🌷
شهادت: کربلای ۴
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊