❣️پرسیدم:«علی تو خوشبختی؟»
گفت: راستش رو بگم؟
گفتم: "خب پس جواب مشخص شد. "
گفت : "ناراحت نمیشی؟ "
گفتم : "معلوم شد دیگه."
گفت: "در مقایسه با مردهای دیگه خیلی خوشبختم
اما اگه منظورت اون خوشبختی ایدهآله،
خوب اون خوشبختی فقط با شهادت به دست میآد.
دعا کن به اون خوش بختی برسم."
میدانم علی من حالا واقعا خوشبخت است.❣️
✍به روایت همسرشهید
#شھید_علی_تجلائی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
ایــــوب ! کجــایے؟؟؟؟
ڪہ ببـینی؟!
#یـڪ_زن
هفـتاد و دو لب تــشنہ ے بی سر دیـده...
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور
مَرحبا زینب، که طوفان کرده است
آنچه زهرا گفته بود، آن کرده است
او به بحر العشق، نوحِ کربلاست
عِشقِ او فَتحُ الفتوحِ کربلاست
#وفات_حضرت_زینب_س
#تسلیت_باد🖤
ว໐iภ ↬@sangarshohada 🏴
▪️تصویری ویژه از نجوای حاج قاسم سلیمانی در کنار مزار مطهر حضرت زینب سلام الله علیها
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#ڪلنا_عباسڪ_یازینب_س
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهوششم
💢فرار دانشجوئی(۷)
ماشین بعدی یه تاکسی بود که با اشاره دست من ایستاد. دوباره جلو نشستم و بچه ها عقب. تاکسی وارد یه پمپ بنزین شد مقداری از سر و وضع ما مشکوک شده بود و چون هوا هنوز گرگ و میش بود اومده بود زیر نور چراغای پمپ بنزین تا ماها رو ورنداز کنه. با دیدن سر و وضع گِلیِمون شکش به یقین مبدل شد. راننده سریع ما رو به شهر بلدروز نزدیک مندلی رسوند و وارد یه ترمینال شد. به عربی گفت «کروه» یعنی کرایه. فکر اینجاش رو نکرده بودیم و هیچ پولی همراهمون نبود. پیاده شدیم و راه افتادیم. دنبالمون کرد و وِل نمیکرد و شروع کرد به دعوا و سر و صدا. بقیه راننده های ترمینال هم با دیدن سر و وضعمون بهمون مشکوک شدن .گفتم ما کارمندای بیمارستان بعقوبه هستیم که وسط راه آمبولانسمون چپ کرده و باید بریم از گِل درش بیاریم. یکی از راننده ها گفت من شما رو می رسونم مندلی ما هم سوار ماشینش شدیم. دور و برمون پر شده بود از رانندههای ترمینال و منتظر مسافر بودن. تو اون شلوغی راننده تاکسی غیبش زد. ما با ماشین دوم راه افتادیم. کمی بعد جلوی دژبانی وایساد. نگاه کردم دیدم راننده تاکسی خودمون هم اونجاست. فهمیدیم که اونا با هم دست به یکی کردن و میخوان ما رو لو بِدن. دژبان دستور داد پیاده شیم. راننده تاکسی هنوز هم غر میزد و کرایه میخواست. منم مرتب میگفتم ما کارمندای بیمارستان بعقوبه هستیم، برید تلفن بزنید. هاشم و مسعود ساکت بودن و این شک اونا رو بیشتر میکرد. ما رو به اتاقی بردن. بیرون اومدیم که ببینیم اوضاع چطوره. چند نگهبان با کابل افتادن به جونمون. بازم سایه سنگین اسارت رو احساس میکردیم. بلا فاصله تو یه لحظه تصمیمم رو گرفتم و با یه یا علی فرار کردم. هاشم هم از طرفی دیگه در رفت و پرید داخل یه نخلستان ولی یه لنگه کفشش که لیست بچه ها توش بود به سیم خاردار گیرکرد و جاموند. نگهبان پشت سر من داد میزد «اذبحک» یعنی سرتو می بُرّم. دژبان بسمتم شلیک کرد ولی تیرها بهم نخورد. در طول جاده روی شونه خاکی میدویدم. به یه تاکسی رسیدم که چند تا مسافر داشت و راننده در ماشین رو باز گذاشته بود. راننده رو هُل دادم و نشستم پشت فرمان ولی از بدشانسی من سویچ دست راننده بود. از اتومبیل پیاده شدم و با سرعت از دیوار نخلستانی که کنار جاده بود پریدم داخل باغ.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهوهفتم
💢فرار دانشجوئی (۸)
دژبان ترسید بیاد داخل نخلستان و برگشت. توی مسیر هاشم رو دیدم. گفتم از مسعود چه خبر؟ گفت نتونست فرار کنه. دلم خیلی براش سوخت. با خودم میگفتم در این مدت فرارِ ما او حتما داره کتک می خوره. شروع کردیم به دویدن و رسیدیم به برکهای که پر از گِل و جلبک بود. هاشم کمی آب خورد و به منم گفت بخورم. ولی من نتونستم. هاشم بلافاصله بالا اورد و حالش بد شد. مقداری دویدیم به یه دیوار فنسی رسیدیم از اون بالا رفتم و پریدم اون طرف. هاشم دستش شکسته بود نتونست بالا بیاد. اصلا متوجه هاشم نشدم هاشم داد زد احمد برگرد. برگشتم و با یه دست کمکش کردم و اونو بالا کشیدم. هاشم نتونست خودش رو نگه داره و از اون بالا با کمر خورد رو زمین. جای موندن نبود دوتایی شروع کردیم به دویدن. فاصله درختا با هم زیاد بود و راحت نمی تونستیم خودمون رو استتار کنیم. کل نخلستان توسط عراقیا محاصره شده بود. تصمیم گرفتیم خودمون رو دفن کنیم شاید اینجوری تا شب نتونن ما رو پیدا کنن. سطح زمین پر از شیار بود. تصمیم گرفتیم کفِ یکی از شیارها رو بکَنیم تا بتونیم خودمون رو داخلش زیر خس و خاشاکا پنهان کنیم. چیزی شبیه یه قبر کندیم و هر چه از دستم برمیومد از برگ و چوب و خاشاک روش ریختم و از هاشم هم خواستم همین کار رو بکُنه. قبرِ من خیلی خوب شده بود و کاملا پنهان شده بودم ولی مخفیگاه هاشم زیاد جالب نبود و چون دستش شکسته بود نتونست زیاد بکَنه و یه گودال کوچیک کند و توش قایم شد. مرتب زیر خس و خاشاکا ذکر میگفتیم. بعثیا چند بار از بالای سرمون رد شدن ولی متوجه ما نشدن. فرماندهشون بشدت عصبانی بود و داد و بیداد میکرد. ساعتی گذشت. نفسم داشت بند میومد و مرگ رو تو یه قدمی خودم می دیدم. راستش اگه دست خودم بود بین مرگ و اسارت حتما مرگ رو انتخاب میکردم ولی همه چیز دست خدا بود.
ناگهان یکی از نگهبانا متوجه هاشم شد و داد زد «واحدهم اهنا» یکیشون اینجاس. هاشمو بیرون کشیدن و چون هاشم نزدیک من مخفی شده بود خیلی زود پیدام کردن و از زیر اون همه چوب و خاشاک وگِل کشیدنم بیرون. طبق معمول شروع کردیم فیلم بازی کردن و خودمو به مرگ زدم. هنوز کاملاً بیرونم نکشیده بودن که شروع کردن به زدن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نودم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 4 📿 17 📿 18 📿 19 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_736_779)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان
#یک_میلیون_وششصدوهشتادوپنج_تومن
هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید فرصت زیادی نداریم
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
564
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ڪاش بـا هـر
«کُلّنا عَباسُڪِ یا زینب » م
« اَنتَ حَقاً جُندُنـا » را
از لبــانش بشنـوم ...
#لبیک_یا_زینب_س
#وفات_حضرت_زینب_س_تسلیت_باد
iD ➠ @sangarshohada 🏴
29.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ_قاسم_هنوز_زنده_است
🌷دست شـهید پیش خدارد نمےشود
🌷باید دعاڪنیم ڪه مارا دعاڪنند
🌷امـروز، حاج قاسم،ڪاش از بهشت...
🌷لطفےکند، یڪ نظرے هم بہ ماڪند
❣قهرمان من! دریافت نشان ذوالفقارت مبارک❣
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
#شهید_سیدمرتضے_آوینے
زینب گنجینہ دار عالم رنج است
او وارث بیتالاحزان فاطمہ است
وبیتالاحزان قبله ے رنج آدمے است
#وفات_حضرت_زینب_س_تسلیت_باد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
یک شب دلش شکست
به زینب گلایه کرد
فردا هنوز سَر نزده،
انتخاب شد ...!
📎 پ ن :
این فیلم را اگر هزار بار هم ببینیم .باز هم ارزش دیدن داره.😭
#وفات_حضرت_زینب
#حاج_قاسم_سليماني
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
💠امام حسن عسگری (ع) برات شهادتش را امضا کرد.
◽️ آخرین باری که على برگشت، حال و روز خوبی نداشت. سه روزی در محاصره بودند که به لطف خدا با کمک نیروهای عراقی آزاد شده بودند. دستش جراحت برداشته بود. هر چه به علی اصرار کردم که بیشتر بمان و بعد از بهبودی برو، قبول نکرد. گفت: من بمانم و همرزمانم آنجا باشند؟
◽️من چه فرماندهی هستم که سربازانم در میان نبرد و میدان کارزار باشند و من اینجا استراحت کنم. نه، من تاب ماندن ندارم. خیلی فرق کرده بود و نورانی شده بود. مثل همیشه نبود. برای رفتن عجله داشت. در نهایت بعد از چهار روز، دوباره راهی شد. مدتی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند.
◽️گویا ابتدا به شدت مجروح می شود و بچه ها تا او را به بیمارستان می رسانند در آنجا شهید می شود. می گویند تا مسیر رسیدن به بیمارستان على شهادتین می گفت. قبل از عملیات از یکی از دوستانش که در سامرا بود خواست که برایش دعا کند و او هم در محضر امام حسن عسگری (ع) برای علی و شهادتش دعا می کند و این گونه امام برات شهادتش را امضا نمود.
✍ راوی: همسرشهید
#شهید_علی_منعیات
#سالروز_شهادت🌷
◽️ولادت : ۱۳۶۴ خرمشهر
◽️شهادت : ۱۳۹۳/۱۲/۲۰ سامرا
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
شلمچہ ..
خلاصہ عشق است
و قطعہ ای از بهشت ..
مے خواهم بروم
بہ همان جایی کہ خاکش
کـــــربلاست ..
#دلتنگ_کـــــربلای_ایـــرانم ...😔
📎پ ن :
| ۲۰ اسفند، روز ملی راهیان نور گرامی باد|🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان
#یک_میلیون_وششصدوهشتادوپنج_تومن
هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید فرصت زیادی نداریم
سنگرشهدا
🎥 #ڪلیپ_قاسم_هنوز_زنده_است 🌷دست شـهید پیش خدارد نمےشود 🌷باید دعاڪنیم ڪه مارا دعاڪنند 🌷امـروز، حا
بِسـم ِ ربِّ الشـُّهداءِ والصِّدیقین
#دلنوشته❤️
سلام بر آنهایی ڪه از نفس افتادندتا ما ازنفس نیفتیم..
سلام بر دلاورانی ڪه قامت راست ڪردندتا ماقامت خم نڪنیم..
سلام بر مجاهدانی ڪہ بہ خاڪ افتاند تا مابہ خاڪ نیفتیم..
مینویسم حاج قاسم ولی میخوانند سرداردلها..
شما چه کردید که از جنوب لبنان تا افغانستان از محورمقاومت سوریه تا حَشدُالشَعبی عراق از یمن تا تا پاکستان این همه عاشقانه شما را دوست دارند محبوب همه ی دلها شدید..
حاج قاسم نیستید ببینید چگونه نه فقط ایران بلکه کل جهان و خاورمیانه در سوگ شما اشک میریزند..
از کدام رشادتتان بگویم از فرماندهیتان در جنگ ایران عراق لشکر ۴۱ثارالله کرمان؟یا از جانبازیتان؟یادرجه سرلشکری گرفتنتان از سیدعلی؟؟یا بگویم شهید زنده خواندنتان از زبان سیدعلی؟؟؟ یا ذالفقار علی بودنتان؟؟؟شما شهید بودید ولی هنوز ماموریتتان تمام نشده بود حضرت اقا خوب میدانستند چطوری شما رو صدا کنند شهید زنده حاج قاسم سلیمانی..خودتان میگفتید این لقب فقط برای دلخوشی هست من در پی شهادت واقعی هستم..
از پاوه و کردستان شروع کردید و با جنگ تحمیلی و ۳۳روزه لبنان و جنگ با داعش در محورهای سوریه وعراق ماموریتتان را به نحو احسن به پایان رساندید مزدهمه این مجاهدتها چیزی جز شهادت نبود..
چه پسوندهای که کنارت اسمتان امد و روز به روز اضافه شد جنتلمن های خارجی هم شما رو ژنرال بی سایه میخواندند..وحالا قشنگ ترین لقب را گرفتید سپهبدشهید حاج قاسم سلیمانی..
روزی که خبرشهادت شما رو شنیدم هم خوشحال بودم وهم ناراحت..خوشحال بودم که به ارزویتان به حقتان رسیدید ان هم طوری که تمام روضه ها برایمان مجسم شد..
سرتان همچون سرورشهیدان جدا،دستتان مثل سقای لب تشنگان کربلا جدا..بدنتان ارباَ اربا چون علی اکبر و امان از دفن شبانه تان که خودش روضه ای دیگر بود..شما چه کردید که این همه عزت و مقام را یک جا به دست اوردید؟
وقتی که دست بی پیکرتان را دیدم یاد این جمله افتادم.دستی که به همه شهدا دست داده بود خودش را به قافله شهدا رساند...چقدر ذلیل بودند که شما را فقط توانستد با بالگرد به شهادت برسانند این یعنی اوج ذلت امریکا واسرائیل یعنی توان وجرئت رو در روی ومقابله با شما را نداشتند.
جاهلان نمیدانند که شهدا عند ربهم یرزقون هستند و از هر قطره خونتان یک قاسم سلیمانی دیگر تکثیر میشود ان شاءالله ازادی قدس نتیجه انتقام خون پاک مطهرتان خواهد بود..
قسم میخورم تا زنده ام از راهتان جدا نشوم تا ازادی قدس ونابودی اسرائیل همچون شما سربازی کنم برای وطنم،رهبرم،وهمیشه سرباز ولایت بمانم تا راهتان جاویدان خونتان پرثمر بماند..
#خادم_نوشت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#سالروز_ولادت
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
نزدیڪـ
#عید هستیم
ولے این عید خالے از وجود
پـــدرانے است ڪـہ
ڪودڪانشان چشم براهند..😔
#مدیونیم،
بہ آن پدرانے ڪـہ،
گذشتند از زندگے و فرزندانشان
📎پ ن:
فاطمه خانم و ریحانه خانم نازدانه های شهید حاج محمدپورهنگ
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهوهشتم
💢فرار دانشجوئی (۹)
چشمامو بستم و خودمو به خدا سپردم. بشدت میزدن ولی من اصلاً به روی خودم نمی آوردم. فرماندشون داد زد بابا این آدمه نزنین ببینیم مرده یا زندهس. سربازی نبضم رو گرفت و گفت «ایچذب حی» دروغ میگه زندهس. فرمانده دستور داد منو داخل یه پتو پیچیدن و با خودشون بردن. توی جیبم لیست بلند بالایی از بچه های اردوگاه تکریت ۱۱ و بعقوبة ۱۸ بود که میخواستم با خودم ببرم ایران. اگه دست عراقیا میفتاد شاید بشدت اونا رو شکنجه میکردن. توی صندلی عقب همون تاکسی که رانندهش ما رو لو داده بود جام دادن و راه افتادن. برای چند دقیقه کاملا تنها بودم. بهترین فرصت برای نابود کردن لیست بود. سریع کاغذ رو پاره پاره کردم میخواستم قورت بدم نشد دهانم خشک بود و پایین نمیرفت. ماشین قدیمی بود و سوراخایی کف ماشین وجود داشت و تکه کاغذا رو یکییکی انداختم پایین و خیالم راحت شد که حداقل فرار ما باعث درد سر برای بچه ها نشده.
خیلی زود به مقصد رسیدیم. منو پتوپیچ کنار مسعود و هاشم انداختن و شروع کردن به کتک زدن. هاشم و مسعود رو بیشتر می زدن و اما تو کتکزدن من کمی احتیاط میکردن. یکی از سربازا منو میزد. فرمانده نهیش کرد که مبادا بمیره. گفت دروغ میگه همین الان داشت مثل غزال میدوید حالا چی شده که مثل مرده افتاده؟ یه کارگر مصری رو آوردن که نگهبان نخلستون بود. متهم به همکاری با ما شده بود که ما رو پنهان کرده مقداری کتکش زدن خودشو خیس کرد. حالا دیگه کمکم چشمامو باز میکردم و وانمود میکردم که تازه بهوش اومدم. ازم پرسیدن این مصری با شما همکاری کرد. گفتم اصلاً ما اونو ندیدیم و نمیشناسیم از هاشم هم سؤال کردن اونم شجاعانه گفت: فرار کردن از دست شما مردانگی میخواد. منم یه مردَم، این بیچاره هیچ خبری از ما نداشت. مدتی گذشت. داشت باورشون میشد که حالم خیلی خرابه و دارم می میرم به همین خاطر یه آمبولانس اوردن و با مراقبتای ویژه امنیتی منتقلم کردن بیمارستان.
هنوز چند دقیقه از شهر بلدروز دور نشده بودیم که ماشین از یه مسیر فرعی و خاکی رفت و وارد یه بیمارستان صحرایی شد. نگهبانا با خشونت برانکارد رو بلند کردن و با فحش و ناسزا بُردنم داخل. بخاطر سهلانگاری در مراقبت از ما بیچارهها بشدت تنبیه شده بودن و دقِ دلشونو روی من خالی میکردن. پزشکیار وقتی خشونت اونا رو دید فریاد زد این چه رفتاریه مگه نمی بینید حالش خرابه؟ یه سُرم قندی به من وصل کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهونهم
💢فرار دانشجوئی (۱۰)
حوالی ظهر منو بسمت «ردهه السجن» همون بیمارستانِ بعقوبه که از اون فرار کرده بودیم بردن. داخل اتوبوس نماز ظهر و عصرم رو خوندم. به بیمارستان که رسیدیم دو سرباز اومدن و جفت دستامو با دستبند به تخت بستن و یکیشون همون نجِم بود که از دستش فرار کرده بودیم و بخاطر فرار ما حسابی تنبیه شده بود. نجم حسابی از خجالت ما درومد.
با تموم وجود با کابل و هر چه دستش میومد می زد و یه نگهبان دیگه هم که تو بیمارستان با ما خوشرفتاری کرده بود و زورش میومد که ما قدرنشناسی کردیم به کمک نجم اومد و با بیرحمی تموم حتی بدتر از نجم و به قصد کشت میزد. روی تخت دراز کشیده بودم و دستام هم که به تخت قفل بود و هیچ عکسالعملی نمی تونستم انجام بدم. داشتم از هوش می رفتم که یه اسپری آوردن و داخل بینیم زدن. داشتم خفه میشدم و چند بار تکرار کرد. احساس کردم قصد داره منو بکشه و کارو تموم کنه، لذا با تموم وجود داد زدم که بقیه نگهبانا متوجه بشن و بریزن داخل و این ترفند من جواب داد.
شب که شد با همون حال نمازمو خوندم. فردای همون شب ما رو به ملحق اردوگاه ۱۸ منتقل کردن و اونجا هم حسابی بساط شکنجه بر پا بود. هاشم و مسعود رو هم آوردن. دیگه فیلم بازی کردن فایده نداشت فقط سعی میکردیم نقاط حساس بدنمون ضربه نخوره که لااقل زنده بمونیم. بعد از کلی شکنجه ما رو بردن به قلعه یعنی همونجایی که با بقیه بچه ها بودیم و از اونجا رفته بودیم بیمارستان.
🔅 حال و هوای داخل قلعه
اجازه بدید موقتاً ادامه داستان رو از حال و هوای داخل قلعه رو خودم براتون بگم.
شب اولی که بچهها فرار کردن. هیچ خبری نبود و تا روشن شدنِ هوا خود عراقیا هم متوجه نشده بودن. ولی با روشن شدن هوا و با دیدنِ جای خالی بچه ها در بیمارستان، اردوگاه شده بود مثل صحنه عملیات و عراقیا با اضطراب و عجله دستهدسته میومدن و میرفتن. همین که خبر فرار سه نفر توی زندانِ قلعه پیچید سریع همه ما رو فرستادن داخل اتاقامون و درها رو قفل کردن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نودم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 17 📿 18 📿 19 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_736_779)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان
#یک_میلیون_وششصدوهشتادوپنج_تومن
هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید فرصت زیادی نداریم
💢 ماجرای دزدین حاج قاسم
https://eitaa.com/sangarshohada/15594
💢تماس تلفنی شهیدبا نویسنده کتابش
https://eitaa.com/sangarshohada/15315
💢فیش حقوقی حاج قاسم
https://eitaa.com/sangarshohada/15760
💢شهیدی که مادرش را شفا داده
https://eitaa.com/sangarshohada/15999
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
565
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍ "فَـهُــوَ حَـسـبُه"که می خوانم
انگار کسی دستی به قلبم می کشد و
من #آرام می شوم...
انگار کسی می گوید خیالت راحت من هستم
و من تمام ِ دلشوره هایَم را می سپارم به باد...
انگار همه برایم می شود #تـــو
و تو می شوی همه ی من....
عشق یعنی تپش این دل بارانی من
لطف پیدای #تو و گریه ی پنهانی من
📎پ ن : دلتنگی بیداد میکند
خدایا دلم آرامشی میخواهد از جنس خودت..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_هادی_طارمی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊