❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍آشنایی حقیر با شهید بزرگوار آقای حاج شیخ محمد کیهانی بر می گرده به سال های 1380 و 1381 که با هم در خانه ای محقر در یک ساختمان در قم المقدسه مستاجر بودیم که همین همسایگی سبب آشنایی بنده و ایشان و همسرانمان شد بنده در تمام این سالها تا زمان شهادتشان با ایشان رفیق بودم و چند مرتبه ایشان را در قم زیارت کردم البته نکته کلام بنده در این است که حقیر ایشان را در سه بعد اخلاقی مشاهده کردم که هر کدام از این سه بعد شخصیتی در کسی باشد لیاقت شهادت پیدا می کند اگرچه یک بعد کافیست برای توفیق شهادت ولی ایشان جامع سه بعد بودند.
✍1-ایشان شدیدا حق الناس را رعایت می فرمودند من باب مثال وقتی ایشان منزلشان را تخلیه کردند مبلغی را بنده از طرف ایشان بابت پول آب و برق و گاز با صاجبخانه تصفیه کردم که در آن زمان اینقدر آن مبلغ ناچیز بود ارزش گفتن را هم نداشت بعد هم بنده بدون اطلاع ایشان از آن خانه رفتم و ایشان را ندیدم تا اینکه ایشان از طریق همسایه ها بنده رو پیدا کرد و آن مبلغ را برگرداند با اینکه مبلغ بسیار بی ارزش بود و از کمی اش بنده فراموش کردم ولی ایشان اجازه نداد تا من به او ببخشم و آنرا برگرداند این بعد رعایت حق الناس را خودم از نزدیک در ایشان دیدم.
✍2- ایشان نسبت به ولی فقیه چنان علاقه داشت عملا و لسانا این را ثابت میکرد.
از حیث لسان بنده یکروز بعد از ظهر با ایشان مشغول خوردن چای بودم که حرف ما درباره رفتن به کربلا بود که ایشان به من فرمود کربلای من خامنه ایست خامنه ای عشقه (البته منظور ایشان این بود کربلا رفتن بدون اطاعت از ولی فقیه فائده نداره و درست هم میفرمود و عملا ثابت کرد)
از حیث عمل هم مبنی بر فرامین رهبری توفیق رفتن به زیارت بارگاه حضرت زینب سلام الله علیها شدند و جزء مدافعان حرم شدند و به درجه رفیع شهادت نائل گشتند.
✍3- ایشان انسان بسیار خوش اخلاق و مودبی بودند که واقعا لبخند همیشه بر لبهاشون بود که واقعا به روایت امیرالمومنین علی علیه السلام عمل می کردند که فرمودند المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه که واقعا مصداقش در ایشان نمایان بود در ظاهر اهل لبخند و در باطن قلب تپنده و محزون برای مظلومیت حضرت زینب سلام الله علیها که واقعا مزدشان را هم از اهل بیت علیهم السلام گرفتند.
#شهید_محمد_کیهانی🌷
راوے : #حجت_الاسلام_مهدی_باقری
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
از چنگِ فـراق ،
نفسی نیست رهایی
هر روز کِشیم
بارِ عزیزی، به جدایی ...
#وداع_یاران
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از 🔺️/حتماعضوبشید👇
💖به والله معجزه میکنه👇
👌توسل به #حضرت_زهـرا«س»
🔷امام_صادق_ع:هرگاه #حاجت مهمّى داشته باشید به گونه اى که ازنظر روحى در فشار شدید باشید، این نماز را بخوانید ان شاالله حضرت زهرا«س»در پیشگاه خداوند براى برآمدن آن حاجت، شفاعت خواهد نمود.
❤️دست رد به سینه کسی نمیزنه👇
http://eitaa.com/joinchat/2184708096Cf5bb40178f
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣2⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 121
ولی خدمت آن خانم پرستار برای من گران تمام شد؛ دوباره هر گونه تغذیه غیر از سرم برایم ممنوع شده بود. چند روز بعد چهلم صادق بود و خانواده مجبور شدند به تبریز برگردند. آنها رفتند و من دوباره تنها شدم.
دلم عجیب گرفته بود. روزها را میشمردم... درست چهل ودو روز بود در بیمارستان امام رضا بستری بودم و در آن مدت فقط به مقصد اتاق عمل از اتاقم خارج شده بودم! گفتم: «با نماینده بنیاد شهید کار دارم.» آمد و حرف دلم را به او گفتم: «امروز چهل و دو روزه اینجام. امروز هر طور شده باید منو به حرم امام رضا ببرید.» گفتند که باید از دکتر معالجم کسب اجازه کنند اما دکتر اجازه نداد. من هم هر دو پایم را توی یک کفش کردم: «امروز من باید به زیارت برم. اصلاً تا به حرم نرم نمیذارم کسی دست به من بزنه!» بالاخره دلشان به رحم آمد. دکتر با شرایطی قبول کرد و قول دادند شب ما را به حرم ببرند. اتفاقاً پنجشنبه هم بود و با انتظار غریبی منتظر شب شدم.
غروب بود که من و دو سه نفر از مجروحان را با برانکارد به حیاط بیمارستان برده و سوار آمبولانس کردند. به راه افتادیم. شوق زیارت حرم، عجیب بانشاطم کرده بود. به حرم رسیدیم و طبق هماهنگی تا یکی از صحنهای حرم با آمبولانس رفتیم. ما را روی برانکارد داخل حرم بردند. چه رفتنی! شور و حالی داشتم نگفتنی. تا کنار ضریح برایمان راه باز کردند و دقایقی بعد به ضریح چسبیدیم. اشکهایم و صورت زخمدیده ام را به ضریح چسبانده بودم و با امام نجوا میکردم... دلم آرام گرفته بود؛ آرامِ آرام.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣2⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 122
در آن دقایق دور ضریح را خالی کرده بودند و به جز خدام حرم و ما چند مجروح کسی آنجا نبود. حدود ده دقیقه ملکوتی کنار ضریح مطهر امام رضا(ع) در فضایی غریب غوطه ور بودم و یکی از قشنگ ترین زیارتهای عمرم را به جای آوردم. وقتی ما را بیرون آوردند آنقدر سرحال و پرانرژی بودم که حس میکردم میتوانم همه روزهای نقاهت را به سرعت سر کنم و سر پا بایستم. در یکی از صحنها مراسم دعای کمیل برپا بود و ما همراه زائران حضرت رضا(ع) آن شب دعای کمیل زمزمه کردیم و دوباره به بیمارستان برگشتیم. احساس میکردم حالم خیلی خوب شده است.
روز بعد اجازه استفاده از مایعات دادند و به خیر و سلامتی آن روز کمی شیر خوردم. چند جرعه که روز اول و روزهای بعد رفته رفته غذای آبکی هم وارد لیست غذایم شد. مرتب میگفتم: «غذای منو زیاد کنید. چرا به من یه ذره غذا میدید!»
ـ چقدر برای خوردن عجله داری؟
ـ چهل و چند روزه هیچی نخوردم. باید تلافی این روزها رو دربیارم یا نه؟
به وضوح حال روحی و جسمی ام بهتر شده بود طوری که اطلاع دادند میتوانند مرا به بیمارستان تبریز منتقل کنند و این بهترین خبر بود. سرانجام در چهل و هشتمین روز مجروحیت از بیمارستان امام رضا مرخص و با هواپیما و تحت مراقبتهای پزشکی به سمت تبریز به پرواز درآمدم.
وقتی از هواپیمای مسافربری ـ که دسته های سه تا از صندلیهایش را باز کرده و مرا روی آنها خوابانده بودند ـ پیاده شدیم خسته و کمتوان بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷1🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷30🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s780_310)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#نوکـری_ائمـــه
✍چند روزی بود که شهید حجت برای کلاس درس حاضر نمی شد خیلی برام عجیب بود دلمو زدم به دریا و بهش گفتم آقا حجت چرا سر کلاس نمی آی .... پاسخ داد که یه کم سرم شلوغه، بعد گفتم بهر حال سر کلاس بیایین، گفت نوکری اهل بیت رو دارم برام کافیه گفتم خوشبحالت برای ما هم دعا کن ... برام عجیب بود چرا این حرفو می زنه با خودم گفتم ایام محرمه شاید تو حال و هوای محرمه این حرفو می زنه.
✍دوباره گفتم این روزا هر جا برید سرکار باید مدرک داشته باشد بسیجی باید زرنگ باشه بعد گفت زرنگ هستم در کنار نوکریم .. درسمم می خونم. همین نوکری رو ادامه می دم و به همه جا می رسم
✍این مطلب خیلی ذهنمو درگیر کرده بود تا روزی که شهید شد فهمیدم که حجت مدرکو از مدرسه امام حسین(ع) گرفت و مدرک نوکریش به همه جا رسوندش بالاترین و با عزت ترین مدرک رو با مهر قبولی اهل بیت را گرفت و چه زیبا نوکراش رو پذیرفتن ...
راوی:همکلاسی شهید
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آرمانهایتان را در ڪنار تصاویرتان
قاب گـرفتیم...
و هــر از گاهے با #یادش_بخیر
یادتان مے ڪنیـم..
#شهدا_عنایتی...😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
توی صحبتهـایش هميشہ
جبهه را به ڪربلا ربط میداد
می گفت : جبهه بدون ڪربـلا
بیمعناست و رزمنـده دور از
امام حسين علیهالسلام ، بیچـاره ...
اگه اينها نباشه ما با پارتيزانهای
جنگ جهانی دوم هيچ فرقی نداريم ...
🔹فرماندهگردان حضرت علیاکبر(؏)
🔸لشکر۳۲ انصارالحسین(؏) همدان
🔹شهادت : ۱۳٦۵ جزیزه مجنون
#شهید_حاج_رضا_شکری_پور
#سالـروز_شهـادت 🌷
@sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
جاری شدن خون از گوشه چشم
شهید #محمدحسین_حداديان
راوی: مادر بزرگوار شهید🌷
#پیشنهاد_دانلود
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣2⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 123
در مشهد از طریق بنیاد شهید به خانواده ام اطلاع داده بودم که به تبریز می آیم. چشمم دنبال آشنا میگشت که به زودی پیدایش کردم. دایی ام مستقیم سراغ من ـ که روی برانکارد در سالن فرودگاه بودم ـ آمد و پرسید: «شما با این هواپیما از مشهد اومدید؟!»
ـ بله!
ـ یک مجروح دیگه هم قرار بود با این پرواز بیاد. شما اونو ندیدید؟!
ـ کی بود؟
ـ سید نورالدین عافی!
بندۀ خدا مرا نشاخته بود. لابد خستگی و بیحالی صدایم را هم عوض کرده بود. گفتم: «دایی! من نورالدینم. منو نشناختی؟!» نگاهش عوض شد. سرم را به سینه فشرد و گریه کرد. باور نمیکرد این نورالدین است که به این حال و روز افتاده. خیلی گریه کرد. دست آخر گفتم: «آقا دایی، برای من گریه نکن، خیلی گرسنه ام، یه چیزی بیار بخورم.» سریع برایم از بوفه فرودگاه بیسکویت خرید. دقایقی بعد آمبولانس رسید و مرا به بیمارستان امام خمینی تبریز رساند.
در بیمارستان امام وضعم بهتر بود. از همان روز اول هر روز اهل خانه، دوستان و آشنایان به ملاقاتم می آمدند اما هر کس که برای بار اول می آمد خواسته یا ناخواسته کمی گریه میکرد. مرتب میگفتم: «مگه چی شده که شما اینطوری میکنید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣2⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 124
چند وقت دیگه بلند میشم و با هم برمیگردیم جبهه!» با پسردایی ام «حسن نمکی» خیلی رفیق بودم، از بچگی تا روزهایی که به جبهه اعزام شدیم با هم بودیم. دیدن آنها از یک طرف و بهبود زخمها و تغذیه هم از طرف دیگر حالم را بهتر میکرد. به جز شکمم وضع زخمهای دیگرم خوب بود. در بیمارستان امام زیاد نماندم. به سرم زده بود از بیمارستان مرخص شوم. مرتب به برادرانی که از بنیاد شهید به دیدنم می آمدند می سپردم اجازه ترخیص مرا بگیرند و به خانه بروم. همه میگفتند: «وضع شکمت خرابه، با این وضع نباید مرخص بشی!» اما واقعاً از محیط بیمارستان خسته شده بودم. اصرار میکردم برایم از شکم بندهای کشی بخرند و دکتر را قانع کنند مرا مرخص کند. بعد از یک هفته دکتر اجازه داد به خانه بروم. دستورات دارویی و وسایل پانسمان و باندکشی برای بستن شکمم دادند و از بیمارستان خلاص شدم.
در راه خانه و نرسیده به ده، به زیارتگاه «پیر ابودجانه» رسیدیم. با شروع جنگ شهدای روستا در جوار پیر دفن میشدند و میدانستم صادق هم آنجاست. وقتی آنجا رسیدیم اشاره کردم. ماشین را نگه دارند تا مزار برادرم را ببینم. قبول نمیکردند میگفتند: «با این حالت خوب نیست... بریم خونه!» محال بود او را ندیده به خانه برگردم.
ماشین کنار جاده نگه داشت و من به کمک اطرافیانم به طرف مزار برادر شهیدم رفتم. همه گریه میکردند، جز من! به سنگ مزار «شهید سید صادق عافی» برادر و همرزمم که در کنار خودم شهید شده بود، نگاه میکردم و میگفتم: «برای چی گریه میکنید؟!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷5🌷6🌷7🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s780_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#اطلاع_رسانی
مراسمات استقبال و تشییع
پیڪر مطهر شهید مدافع حـرم
#پاسدار_سیدفاضل_موسوی_امین
آیین استقبال :
چهارشنبه ۳۰خرداد (امروز)
ساعت ۱۹:۳۰ فرودگاه بینالمللی اهواز
وداع با پیڪر پاڪ شهید
چهارشنبه ۳۰ خرداد | ساعت ۲۱
در زادگاهش شهرک رزمندگان اهواز
مراسم تشییع:
پنجشنبه ۳۱ خرداد | ساعت ۸ صبح
اهواز شهرک رزمندگان از مسجد امام خمینی (ره) بسمت بهشت آباد
قطعه شهدای مدافعحرم
@sangarshohada
سنگرشهدا
مـسـیر بِهِشـت خَطِّ #شلوغے دارد آن هم اگـر وعده ے «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون» را د
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍زمانی ڪه در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به امیر می گفتند. محاسنت را ڪوتاه ڪن اگر دست داعش اسیر شوی محاسنت را می گیرند سرت را می برند.
❥●•شهید سیاوشی می گفت: این اشڪ ها و گریه هایی ڪه برای #امام_حسین (ع) ڪرده ام، به محاسنم ریخته شده است . من محاسنم را نمی زنم وخود ارباب نمی گذارد ،این سر من دست داعشی ها بیوفتد.
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊