eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
همین کہ تو هر صبح در خیال منی ؛ حالِ هر روزِ من خوب است ... #شهید_حسین_خرازی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ڪاش تقدیر شهـادت بہ سرانجام شود.. و ڪسےهست کہ میلش شده گمنام شود عشق یعنے حرم بےبے و من مےدانم! بایداین سربرود تادلم آرام شود... #سردار_بی_سر❤️ #شهیدحاج_عبدالله_اسکندری ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
🔺قابل توجہ #مردم_شریف_خرمشهر ❌کانال دروغ پرداز و مخالف مردم را بشناسید! ⭕️ ادمین ترکیه نشین این کانال روز گذشتہ نیز اقدام بہ انتشار متنی بر علیہ امنیت مردم آبادان نمود. @sangarshohada 🕊🕊
❌عوامل آموزش دیده ای کہ با هویت نامشخص از اعتراضات بہ حق مردم شریف خرمشهر سوءاستفاده نمودند را بشناسید 🔺حضور مسلحانہ در برابر حافظان امنیت و آسیب بہ اموال عمومی @sangarshohada 🕊🕊
4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فوری 🔺غیور مرد خرمشهری فتنه ی وابستگان به سازمان مجاهدین خلق را برملا کرد ⭕️ببینید و منتشر کنید ❌پروژه تکراری کشته سازی دشمنان @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ همسرم مثل شهدا بود..متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی مهربان بود..روزی یک ساعت میخواند..علاقه اش به شهدا توصیف ناپذیر است.. کتاب های شهدا رو میخواند و هر سال راهیان نور میرفت..با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل می‌شد خیلی صبورانه رفتار می‌کرد؛خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛به عنوان زن خانه مرا درک می‌کرد. اکبر برای خیلی تلاش کرد..خالصانه برای سپاه کار کرد.می‌گفت حاضرم برای سپاه مجانی کار کنم... 🌷 راوے : ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آنها ایستادند تا ما نفس بڪشیم با هر #عقیده_اے هستید این ها قابل احترام هستند.. #خیلی_برایتان_کم_گذاشتیم😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شهادت ... بالاترین درجه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن برسد و با خونش پیامی می‌دهد به بازماندگان راهش ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رفتے ولی ڪجا ڪہ بہ دل جا گرفتہ ای دل جای توست ، گرچہ دل از ما گرفتہ ای ... #جاویدالاثر_شهید_عباس_آسمیه #سالـروز_ولادت 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
: ✍ هر چیز دارای سیماست ، سیمای دین شما نماز است 📘 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 145 در جریان احداث اردوگاه جدیدی برای لشکر عاشورا قرار گرفتیم. محل این اردوگاه نزدیکی سه راه حسینیه و حدود سی و پنج کیلومتر مانده به خرمشهر بود؛ اردوگاهی که به نام «شهدای خیبر» معروف شد. آن روزها مقارن با ماه مبارک رمضان بود و بچه ها روزه بودند، بنابراین قرار شده بود عصر نیروها به محل اردوگاه منتقل شوند، در طول شب تا نزدیک صبح کار کنند و صبح دوباره با ماشینها به اهواز برگردانده شوند. هوا گرم بود و در آن شرایط فقط شبها میشد کار کرد. در دل سیاه شب زیر آسمان پرستاره کار کردن صفای دیگری داشت. منطقه، بیابانی وسیع بود و لودرها قبلاً جای سنگرها را کنده بودند؛ سنگرهایی در عمق دوونیم متری زمین و ابعاد حدود دو در سه متر. خاکبرداری سنگرها انجام شده بود و ما باید گونیها را پر از خاک کرده و دیوارها را درست میکردیم. سقف سنگر را هم با کمک الوارها می پوشاندیم. یک ستون عمودی در وسط سنگر برای الوارها میگذاشتیم و بعد روی آنها تراورس گذاشته و نایلون میکشیدیم و در آخر روی آن خاک میریختیم. چندین شب پیاپی برنامه کاری ما همین بود و بچه ها خسته میشدند. معمولاً ساعت دو سه نیمه شب، از شدت خستگی هر کس پتویی برمی داشت و در گوشه ای میخوابید. یک شب خواب بودم که صدای بلندی شنیدم. از شدت خواب و خستگی حال بیدار شدن نداشتم اما صدا هر لحظه بیشتر میشد. فکر کردم هر چه هست الآن میگذرد و تمام میشود اما تمام شدنی نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 146 با همان حال خواب آلودگی پتو را از صورتم کنار زدم و رویم را که برگرداندم دیدم مقابل چرخهای لودر هستم! وحشت، خواب را از سرم ربود! در یک ثانیه بلند شدم و پا به فرار گذاشتم و لحظاتی بعد لودر خاموش شد! دقایقی بعد تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است؛ بین نیروها «محمد» نامی بود که نیروی تبلیغات و مسئول هماهنگی ساخت مسجد بود اما در هیچ کاری کمک نمیکرد، نه مسجد و نه حتی سنگر خودشان. چند بار که پرسیدیم گفت: «من یک روز لودر میارم و کارمو میکنم.» ظاهراً آن شب تصمیم گرفته بود با لودر کارش را انجام دهد! راننده لودر که اهل بناب بود با دیدن پتوهایی که جابه جا روی زمین پهن شده بودند فکر میکند بچه ها پتوها را آنجا رها کرده و رفته اند. محمد هم بغل او نشسته و خبر نداشته که زیر هر پتو یکی خوابیده است. راننده میگفت: «حیفم آمد پتوها زیر چرخهای لودر پاره شوند. فکر کردم جوری از روی پتوها رد شوم که پتوها وسط دو چرخ سالم بمانند و بتوانم برشان دارم.» اتفاقاً پتوها هم در یک ردیف نبودند و او در گذر از دو سه پتویی که پشت سر گذاشته بود واقعاً هنر کرده بود! خلاصه با روشن شدن جریان، لودرچی از ترس خشکش زده بود. حتی بعد از پیاده شدن از لودر نه حرف میزد نه حرکتی میکرد. بچه هایی که لودر از رویشان رد شده بود، باور نمیکردند چنین اتفاقی افتاده است، فقط سر علی نمکی ـ پسر دایی ام ـ در تماس با لاستیک چرخ کمی زخمی شده بود. به لطف خدا، آن شب در آن حادثه بلایی بر سر کسی نیامد ولی بچه ها به خاطر عمل غیرمسئولانه آن فرد، یک لقب ناجور به او دادند که تا مدتها به همان اسم صدایش میزدیم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊