eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ محمد پامنبری حاج‌ آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه‌ شب‌ها پای منبر حاج آقا جاودان می‌رفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت می‌کرد که چهارشنبه‌ها به منبر حاج‌آقا جاودان بیاید. عزیزم * گلم * عشقم * مال تنهایی‌هامون بود و «محمدم» جلوی بقیه. مرا جلوی اقوام «سادات» و جلوی نامحرم و غریبه «سادات خانم» صدا می‌زد. برای خودش که «فاطمه جان»، «عزیز» و ... گاهی حس می‌کنم محمد امانت حضرت زینب سلام الله علیها دست من بود. سختی‌هایش باقی است اما وقتی به آخر سختی‌ها فکر می‌کنم، زیبایی‌ها به سراغم می‌آید. محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم... می‌گفت: همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا سلام الله علیها است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌دهد و از طرفی قدم‌هایش برکت زندگی است. راوی: همسرشهید🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#مثل_چمـران_بمیـرید چمران در این دنیـا شرف را بیمه ڪرد ... و در آن دنیـا هم رحمت خـدا را بیمہ ڪرد ... 📚صحیفه امام روح الله ج 14، ص491 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جمعہ یعنے عطرنرگس ‌درهوا سرمےڪشد جمعہ یعنے قلب ‌عاشق ‌سوی ‌او ‌پرمےڪشد جمعہ یعنے روشن از رویش ‌بگردد ‌این ‌جهان جمعہ یعنے انتظارِ مهدی ‌صاحب الزمان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @sangarshohada🕊
💢 اب زنید راه را هین کہ نگار میرسد..🌷 مژده دهید باغ را بــــوے بهار مے‌رسد پیکر مطهر شهیدان و ساعتی پیش وارد کشور شدند iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❤️ کجـــــایِ جهان بگـــــذارمت تا زیباتـــــر شود آن جـــــا ؟! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مردانے ڪه از خاڪ راه را پیدا ڪردند . آنها افلاڪیان خاڪی بودند ✌️🏻 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حسین_جان خَبر از حَـنجَره ی شاه وِلا مےآید خَبر از #قافلہ ڪَرب و بلا مےآید اَیُها النّاس‌بہ‌این‌نُڪتہ‌توجہ‌دارید؟ چند روز دگـر #ماه_بَـلا مےآید #لبیڪ_یا_حسیـن_ع ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣6⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 267 اینها را مصطفی پیشقدم میگفت. بی اختیار خنده ام گرفته بود. انگار نه یک جنگ سخت واقعی که یک شوخی کودکانه پیشرویمان بود. شاید هم «مرگ» پیش چشمانمان آنقدر کوچک شده بود که از وارد شدن در کامش واهمه نداشتیم. چشم به اسلحه فرمانده مان دوخته و آماده بودیم که یک رگبار همه را از جا کند. از کانال خارج شدیم، به دو... بچه ها با صدای تکبیر در وسعت دشت پراکنده شده و به سمت تانکها می دویدند؛ باید آنقدر نزدیکشان برسیم که مطمئن باشیم گلولۀ آر.پی.جی به تانکها میرسد. نورافکنهای تانکها ما را با روشنایی شان احاطه کرده بودند و حالا صفیر گلوله های رسامشان بود که از هر طرف بر ما می بارید. در آن نیمه شب پرالتهاب، ترس و تاریکی قبل از همه مرده بودند! فاصله ما با تانکها کمتر از هزار متر بود و اصلاً عاقلانه نبود این مسافت را با کولۀ سنگین مهمات، با قدمهای خسته آن هم در زمینی که گویی با تراکتور شخم خورده بود، بدویم و بعد شروع کنیم به انهدام تانکهای آماده استقبال! هیچکس در آن شرایط به فکر جانش نبود، بلکه این فکر بود که حالا که در کام آتش فرو میرویم حتماً مأموریتمان را هم انجام دهیم، حتماً! آنجا علاوه بر گروهان مصطفی پیشقدم، علی تجلایی، فرمانده گردانمان اصغر قصاب و تک و توکی از نیروهای دیگرِ گروهانها هم بودند. هر کس سعی داشت با تمام توان و سرعتی که دارد این فاصلۀ پرزحمت را بگذرد و به تانکها برسد. کوله پشتی من پر از گلوله های تیربار بود و همه فکر و ذکرم اینکه زود از این زمین سخت بگذرم اما ناگهان پایم به تکه کلوخی گیر کرد و سکندری خوردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 268 با آن سرعتی که میدویدم نتوانستم خودم را کنترل کنم و زمین خوردم. چه زمین خوردنی! کلاش یک طرف افتاد، من یک طرف. یکی دو بار دیگر هم زمین خوردنم تکرار شد. این مشکلات یک طرف بود و صدای امیر که مرتب صدایم میزد یک طرف! او که آر.پی.جی آماده با چهار موشک اضافه برداشته بود به سختی میتوانست پا به پای ما بدود. نوجوانی شانزده هفده ساله بود با جثه ای معمولی. هر وقت فاصله مان زیاد میشد، فریادش را میشنیدم: «سید! صبر کن! صبر کن منم بیام!» صدایش را هم دوست داشتم. سعی میکردم کمی آهسته کنم تا او هم برسد اما با این وضع کارم سختتر میشد. تا اینکه صدایم درآمد: «داداش! تو اینجا منو هم سر کار میذاری! از اینجا جدا میشیم! تو برو روی یک تانک دیگه... من رفتم...» «یاعلی» گفتم و از کنار امیر بلند شدم. وقتی صدای الله اکبر بچه ها را شنیدم، فهمیدم بچه ها به تانکها رسیدهاند. در آن هیاهو متوجه نبودم دو تانک مرا هدف گرفته اند. همین که بلند شدم آنها نورافکنهایشان را درست روی من انداختند! صحنۀ عجیبی بود؛ غرش رعب آور تانکها و بارش مدام گلوله های کالیبرشان که از هر سو به سمت ما میبارید و حالا این دو تانکی که من هدف مشترک شان شده بودم. فقط گلوله های نورانی رسام را که به سرعت از هر سو به من نزدیک میشدند و از اطرافم میگذشتند، میدیدم. تعداد گلوله ها آنقدر زیاد بود که با هر تاپ تاپ سینه ام میگفتم: «دیگه سالم نمیمونم!» با این همه بدون لحظهای مکث تا آخرین توان بر سرعتم اضافه کرده و دویدم. حدود شصت متر از امیر دور شده بودم که صدای جیغ و دادش متوقفم کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 68 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محرمعلی_مرادخانی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خنده هاشان خاڪی بــود... گریه هاشان آسمـــــانے... بےریا و خاڪے ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد ... #جمع_شهیدانمان_آرزوست #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊