eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
✧✦•﷽‌ ✧✦• #سلام_شاه_ڪـــربلا تحویــل سال بہ وقت محــرم ست حول قلوبنــا بروضــة الحســین (ع) #معجزه #سائل_الکریم iD ➠ @sangarshohada 🏴
✧✦•﷽‌ ✧✦• #سلام_شاه_ڪـــربلا تحویــل سال بہ وقت محــرم ست حول قلوبنــا بروضــة الحســین (ع) #معجزه #سائل_الکریم iD ➠ @sangarshohada 🏴
روضه ی ناگفتہ ے حال ربابم بعد تـــو ... نیمہ ی پنهان من هستے پس از این عشق من.. 😔 #شهید_روح_الله_قربانی #وداع_همسر ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
😍 بہ اعتقاد من امروزه، ذڪر مستحبےبعد از نماز؛ ڪار فرهنگے و جهادے در فضاے مجازے است. اگر طبق سخنان حضرت آقا مشتاق فعالیت هاے فرهنگے هستید همین الان عضو کانال ما بشید😍⬇️ @shamim_koye_velayat
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ‌✍قبل از رفتن به عملیات از من خواست تا لباس نظامی‌اش را برایش آماده کنم. داشت لباس را می‌پوشید که دید دکمه‌ی شلوار سر جایش نیست و کنده شده است. رو به من گفت: - سریع یک دکمه بیاور. هر چه توی خانه گشتم دکمه‌ای پیدا نکردم. به خاطر عجله‌ای که داشت، دکمه‌ی ژاکتم را کندم و به شلوارش دوختم. تشکر کرد و از من خداحافظی کرد و رفت. ✍بعد از چند وقت، خبر شهادتش رسید. آن‌وقت‌ها با محسن در منطقه بودم، برای پیدا کردن جنازه‌اش به هرجایی که شهدا را می‌آوردند سر زدم؛ ولی خبری نشد که نشد.دست از پا شکسته و ناامید پس از گذشت چند ماه، به فریدون‌کنار برگشتم. هفت ماه نشده، خبر رسید که چند شهید گمنام آورده‌اند. برای شناسایی آن‌ها به بابلسر رفتم. مشغول جست‌وجوی پیکرهای شهدا بودم که ناگهان لباس یکی از جنازه‌ها، مرا به خودش جلب کرد. یک دکمه‌ی ژاکت زنانه روی لباس دوخته شده بود. بی‌اختیار فریاد زدم:پیداش کردم؛ این جنازه‌ی شهید من است. راوی: 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
جرعه‌اے آب خنڪ مےچسبد! به یاد #ارباب_تشنه‌لب ڪه فرمود: شیعَتے ما إن شَرِبتُم ماءِ عَذبٍ فَاذڪُرونے #السلام_علے_الحسین_الشـ‌هید_ع iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#آقاۍ_من خیالتان راحتـــ حاشا ڪه عمر و عاص‌ها بتوانند صلح حسنے را تڪرار ڪنند! فدائیان شما امتـــ عاشورا هستند.. و شاگردان #مڪتبـــ عباس؛ ڪه دو دستـــ داد و یڪ دستــ ، نداد.. iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
Javad MoghadamMoghadam-Shab3Moslemieh1397[01].mp3
زمان: حجم: 9.19M
🎧 🎧 🎶 حرف حرم شد دوباره 🎤 🏴 🌙 ╔══ ▪️════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ▪️══╝
دربین صفوف هیئت خالیست جاییست میان #روضہ هرشب خالیست امسال میان سینہ زن هاے حسین جاے مدافعان زینب خالیست امسال جات #خيلے_خاليہ تو هيئت بابا #شهید_حاج_محمد_پورهنگ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ لطف ارباب به زائرش حکایت خادم امام حسین(ع) و مرد عرب بادیه نشین #یا_اباعبدالله iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣2⃣7⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 275 تصمیم گرفته شد که همه از پشت خاکریز بلند شویم و مستقیم به طرف تانکها برویم شاید بتوانیم فراری شان بدهیم. چون تانکها هم میدانستند در فاصله ای که ایستاده اند موشک آر.پی.جی ما به آنها نمیرسد هر چند وقت هم که یکی از تانکها جرئت پیدا میکرد و جلوتر می آمد به آتش کشیده میشد. این تصمیم در آن لحظات سخت میتوانست گره کار را باز کند. در یک لحظه با نام خدا از نقاط مختلف خاکریز جاری شده و به طرف تانکها دویدیم. هر کس با هر چه داشت شلیک میکرد و در این میان آر.پی.جی زن ها بودند که میتوانستند مسئله تانکها را حل کنند. دیگر نظم و هماهنگی ای در کار نبود. گوشم از صداها پر شده بود. در میان انفجارها و گرد و غبار و دود آتش دیدم که تانکها عقب میکشند. صحنه عقب کشیدن تانکها به پشت خاکریزها دلچسب ترین چیزی بود که آن روز میدیدم. این بار فرصت بود تا مجروحانی را که از دیروز در صحنه مانده بودند با خود به عقب بیاوریم. پیکر شهدا را هم تا جایی که میتوانستیم پشت خاکریز آوردیم. خاکریز دیگر شکل یک خاکریز را نداشت؛ برخورد صدها گلوله توپ و تانک و خمپاره آنجا را به کپه های خاکی به هم ریخته تبدیل کرده بود. دوام آوردن در آن آتش سهمگین ـ که من تا پایان جنگ کمتر نظیر آن را دیدم ـ کاری شبیه اعجاز بود. بعد از عقب نشستن تانکها خط آرامتر شده بود و فرصتی بود برای نفس تازه کردن. خورشید داشت خودش را در آسمان بالا میکشید تا شاید کمی از سرمای هوا بکاهد. به زودی دستور رسید آماده حرکت شویم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣7⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 276 فرمانده گردان امام حسین، اصغر قصاب به من گفت که جلوی ستون قرار بگیرم و نیروها را به منطقۀ قبلی برگردانم. در طول همه این جریانات اصغر آقا را که از سایر فرماندهان به ما نزدیکتر بود، بیشتر میدیدم. گاهی آر.پی.جی میزد، گاهی با کلاش تیراندازی میکرد و در همه حال حضورش و حرفهایش به بچه ها روحیه میداد. زیر آتش سنگین از سینه خاکریز بالا میکشید و صدا میزد: «بچه ها! زیاد پایین خاکریز نمونید! بیاین بالا!» با دیدن او ما دوباره جان میگرفتیم. در طول آن شب عراق چنان جهنمی ساخته بود که کمتر سابقه داشت... صحنه نبرد به قدری حساس بود که ایستادن در آنجا دل شیر میخواست و الحق حضور فرماندهانی مثل علی تجلایی و اصغر قصاب در آن منطقه بزرگترین دلگرمی ما بود. من آقا مهدی را ندیدم اما شنیدم و به خاطر شناختی که از او داشتیم میدانستیم او هم در خط اول نبرد، میجنگد. به دستور فرمانده گردان به راه افتادیم. من جلوی ستون بودم و بدون اینکه به پشت سرم نگاهی بیندازم به سمت خاکریز کنار دجله میرفتم. توپخانه عراق دوباره به کار افتاده بود و به شدت میزد. من میخواستم بدون فوت وقت بچه ها را به خاکریز قبلی برسانم. نیمی از راه را آمده بودیم که نگاهی به پشت سرم انداختم و در کمال تعجب دیدم فقط چند نفری پشت سرم هستند و حدود صد متر فاصله تا نیروی بعدی داریم. در طول ستون به دلیل آتش شدید دشمن عده ای از بچه ها زخمی یا شهید شده بودند و هر کس همانجا که افتاده بود، مانده بود. توی دلم گفتم: قشون از هم گسیخته . کمی صبر کردیم تا بچه ها نزدیکتر شدند و دوباره راه افتادیم. دقایقی بعد به جایی رسیدیم که فکر کردم دشمن شیمیایی زده است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊