❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
✍️ #خاطرات_شهید
مے گفت آدم ها سہ دستہ اند:
۱.خام ۲.پختہ ۳.سوختہ
-خام ها ڪہ هیچ...
-پختہ ها هم عقل معیشت دارند و دنبال ڪار و زندگے حلال اند...
-سوختہ ها عاشق اند. چیزهاے بالاترے مے بیینند و مے سوزند، توے همان عشق...
#خودش_هم_سوخت...🕊
#شهید_مجید_پازوکی
#بمناسبت_سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#آهنگران_میخوند :
یاد شبهایی که بسیجی میشدیم
شمع شبهای دوعیجی میشدیم..... این مصرع آخر میدونین یعنی چی.... ؟؟
عراق تو منطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب میشه و شعله ور میشه
بچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر میکردن و فسفر به تن این بچه ها میچسبید و با هیچ وسیلهای خاموش نمیشد و آنها میسوختن ...
میسوختن...
میسوختن ....
و صبح باد ، خاکستر این بچه ها رو با خودش میبرد......
کی فهمید ؟؟
کی دلش سوخت ؟؟
کی میدونه کی سوخت !!
کی میدونه چرا داد نزدن و سوختن😭😭
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣1⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 317
با امیر برای تحویل زمین رفتیم. متری هفتاد تومان که به دلیل جانبازی تخفیف هم دادند و من با حدود پنج هزار تومان که البته آن را هم از امیر قرض گرفتم، صاحب زمین شدم. قرار شد بدهی امیر را سر وقت پرداخت کنم. برادرم وقتی منطقه را دید گفت: «من خونه ام را به تو بدم در قبال این زمین!» نپذیرفتم. چند ماه بعد محله آماده تر شده بود. برادرم پیشنهاد کرد که زمین را در قبال خانه و ماشین به او واگذار کنم باز قبول نکردم. به تدریج با زحمت و همت پدرم کار ساخت خانه آغاز شد. برادرم دوباره به حرف آمده بود: «در قبال خانه و ماشینم فقط یه طبقۀ این خونه رو به من بده.» این بار جواب دادم: «حالا وقتش رسیده که با هم کمی حرف بزنیم. یادته چند ماه پیش به من گفتی معلوم نیس بعد از جنگ چه وضعی داشته باشم. منی که پنج هزار تومان نداشتم به زمین شهری بدم حالا خدا چنین خونه ای نصیبم کرده. میخوام بدونی خدایی که من به خاطر او تلاش کردم هیچوقت منو ول نمیکنه تا در جامعه سرافکنده بشم.» البته برادرم تأکید میکرد که از سر دلسوزی و نگرانی آنطور گفته است... برای چندمین بار به من ثابت شد که مهربانی و لطف خدا از تصور ما چقدر برتر است.
زحمت ساخت خانه با آقاجان بود. همه تلاش او این بود که سروسامانی پیدا کنم. چیزی که من اصلاً به فکرش نبودم. زحمتهای پدرم شرمنده ام میکرد. چه در روزهایی که مجروح میشدم و زحمت هایم برای خانواده چند برابر میشد و چه ایامی که برای مرخصی می آمدم و از راه نرسیده در فکر رفتن بودم. آقاجان میگفت: «تو توی کوه بزرگ شدی، همونجا هم زندگی میکنی. طبیعت تو با کوه میسازه!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣1⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 318
من هم شوخی اش را تکمیل میکردم: «آقاجان! خدا برای من جای اون کوهها رو با این شهرها عوض نکنه، اون کوه و بیابون می ارزه به هزار تا شهر!» نگرانی عمده آقاجان زخمهای ماندگاری بود که من هر سال از جنگ سهمیه می گرفتم! به پدرم حق میدادم. او سالها در شرایط تنگی معیشت و سختی روزگار زحمتمان را کشیده بود تا روزی بتوانیم یاور زندگی اش باشیم. اما جنگ همه چیز را به هم زده بود. من نه تنها در کنارشان نبودم بلکه آنها دار و ندارشان را خرج من میکردند و همیشه درگیر مسائل من و مجروحیت هایم بودند.
گاهی افراد خانواده و فامیل می پرسیدند که در جبهه چه کارهایی میکنیم و من وقتی از چند و چون عملیات میگفتم، ناباورانه نگاهم میکردند. مثلاً وقتی از شب دوم بدر و حجم آتش دشمن میگفتم با حیرت و تردید می پرسیدند: «پس چرا تو چیزیت نشد؟» آن وقت دوباره دلم برای جبهه له له میزد؛ جایی که آنقدر به خدا نزدیک بودیم که با رگ و پوستمان میفهمیدیم اگر خدا بخواهد ما را ابراهیم وار از آتش بیرون می آورد!
هر وقت چنین گفت و گوهایی پیش می آمد، عجیب احساس غربت میکردم. فکر میکردم مردم شهر واقعاً شناخت خوبی از چیزی که در جبهه می گذرد، ندارند. اغلب فکر میکردند ما لذت زندگی و خانواده خوب و آسوده، بدن سالم و رفاه را نمیدانیم. نمیدانیم میشود در خانه ماند و روی فرش و تشک و دور از سروصدای انفجار خوابید. درک نمیکردند زندگی در جبهه طعم دیگری دارد و برادرانی در جبهه هستند که میشود در این دنیا به محبت خالصشان و آن طرف به شفاعت شان دل بست!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷17🌷18🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1045_980)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊