eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃ #خـــواب چند روز پيش يكي از دوستان خواب شهيد مرتضي رو ميبينه ميگفت شهيد مرادي رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت مرتضي رو ما هم هفته ايي يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟ گفت چنان مقامي بهش دادن از ما بالاتره سرش خيلي شلوغه اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم داداش مرتضی هم دلها تنگته #شهید_مرتضی_کریمی 🌷 راوے : دوست شهید ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
میزنم داد ڪہ تاڪَر بشود گوش فلڪ نوڪری خورده سرسفره ارباب نمڪ مادرم مشق شبم ڪرد برایم از عشق سَر زینب بہ سلامت سر نوڪر بہ درڪ #شهید_حسین_امیدواری 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
توگودال #شهیدپیداڪردیم هرچہ خاڪ بیرون میریخت بازبرمیگشت! اذان شدگفتیم بریم فردابرگردیم شب خواب جوونے رودیدم گفت دوست دارم گمنام بمانم بیل رابردارو ببر.. سرے است درگمنامے سرے عاشقانہ iD➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 355 چند نفر با شنیدن خبر عملیات به دلایل متعدد از مسئولیت استعفا داده و به شهر برگشته بودند و در مقابل عدهای از بچه ها از جمله چهار نفر از نیروهای کمیته تا خبر را شنیده بودند، خود را به منطقه رسانده بودند تا در عملیات شرکت کنند. در دسته فقط دو سه نفر را از قبل میشناختم، اولی خود رحیم افتخاری بود، «صمد اقدام نیا» و دوستانش «رضا گلولیان» و «محمد محمدی» را هم میشناختم. دیدار بچه ها و حضور در جمعشان همیشه مایه خوشحالی مان بود مخصوصاً که بوی عملیات در منطقه پیچیده بود. عبور و مرور آن همه رزمنده در کوچه های روستا حال و هوای عجیبی داشت. خانهه ا به روستا شکل باریک و بلندی داده بودند. همه چیز در روستا پیدا میشد؛ ظرفهای بزرگی به شکل بشکه که پر از خرما بود و شاید ذخیره سالانه اهل خانه. در باغچه ها گوجه فرنگی، کاهو، سبزیجات و تربچه کاشته بودند و محصول آماده استفاده بود. از فرماندهان در مورد استفاده از آنها سؤال کردیم و جواب شنیدیم که پول آنها پرداخت شده و مصرفشان برای رزمندگان اشکالی ندارد. با خیال راحت هر چه دلمان میخواست و در دسترسمان بود، میخوردیم. زمانی که در تبریز برف می بارید و سرما بیداد میکرد ما گوجه فرنگی تازه میخوردیم. داخل خانه ها هم با اینکه گِلی بود اما سفیدکاری شده و تمیز بودند. در هر خانه ای دسته ای از بچه ها مستقر شده بودند که گاه به خانه دوستانشان مهمانی میرفتند! مشکل بزرگ روستا آب مصرفی بود که شور بود و نمیتوانستیم برای آشامیدن از آن استفاده کنیم، برای همین به وسیله تانکرها آب شیرین می آوردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 356 شبها از روشنایی لامپ استفاده میکردیم و به واسطه وجود برق میتوانستیم از نوارهای دلخواه مان هم استفاده کنیم که بیشتر نوارهای نوحه، سخنرانی و قرآن بود. وقت خوردن غذا سفره پهن میشد و بچه ها کنار هم می نشستند. طبق معمول روزهای قبل از عملیات از نظر تغذیه به نیروها خوب میرسیدند. سفره که باز میشد حتی زمانی که همه گرسنه بودند، کسی دست به غذا نمیبرد مگر اینکه مطمئن میشد بغل دستی اش غذا گرفته است. چون کمبود قاشق هم داشتیم بچه ها سعی میکردند دیگران را قبل از خودشان سر سفره بنشانند. اینها تعارف خالی و یا ریاکاری نبود که اگر این طور بود یک روزه و دو روزه بود. در حالی که روح بچه ها با این خوی زیبا یعنی ایثار مدام و مقدم داشتن دیگران بر خود، تربیت و عجین شده بود. روزهای خوش قبل از عملیات در روستا صفای دیگری داشت. بچه ها به خانه یکدیگر پاتک میزدند. این کار اغلب از راه پشت بامها انجام میشد و کمتر کسی از این پاتکها غافل بود. همیشه قبل از عملیات موهایم را کوتاه میکردم. گرد و خاک و گاه گرمای روزهای عملیات اذیتم میکرد و با آن وضع جنگیدن برایم ناخوشایند بود. عادت به استفاده از کلاه هم نداشتم نه کلاه آهنی و نه کلاه دیگر. گاهی از روی اجبار می پوشیدم! آنجا تا قضیه را مطرح کردم رحیم افتخاری زود گفت: «خودم بلدم سلمانی کنم.» با هم رفتیم زیر یک نخل. رحیم ماشینی داشت که با آن شروع کرد به خط انداختن روی سرم. ماشین بیشتر از اینکه موهایم را بچیند، آنها را میکند. بعد از مدتی یکی از بچه های کمیته پیش آمد و گفت: «تو بلد نیستی رحیم آقا، بده من!» موهایم را میکندند و روی بادگیر آبی رنگی که به همه داده بودند، میریختند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷11🌷12🌷27🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک زوج نیازمند کمک هزینه اولیه ازدواجشون فراهم کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 145 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_یارمحمد_مولایی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
رفتید ولے بہ یاد ما مے مانید در خاطر سرخ لالہ ها مے مانید سرباختگان راه عشق اـے #شهداء ما رفتنے هستیم و شما مے مانید #شهید_حسین_رحمانی #صبحتون_شهدایی 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
وضو در فراتـــــــ .. نماز در ڪربلا اما .. ڪدامیڪ بہ اندازه سرے ڪہ اربابـــــ بہ دامان بگذارد، لذتــــــ دارد ..؟؟ ڪہ ڪربلائــے، بسیار و حسینــے، اندڪ ! iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید ✍من یکی از همرزمان آقا سعید در سوریه می باشم که واقعا او را دوست میداشتم نه تنها من، بلکه هر کسی که او را می شناخت جذب رفتار و کردار او می شد. در سوریه دوره ای را دقیقا من کنار آقا سعید بودم او هر جمعه بعد از اذان صبح (ناشتا) اگر انار می دید یک انار می خورد و می گفت مستحب است پیامبر سفارش کرده و ببخشید چون دانه بهشتی داره با کسی شریک نمیشوم. ✍همیشه با وضو بود هر کس با سعید می افتاد مثل او می شد نفوذ خاصی در کلامش بودگاهی با او شوخی می کردم و می گفتم این داعشی ها اهل مذاکره نیستند و گرنه سعید رو اگه میفرستادیم همه آدم می شدند. می خندید و سرش را تکان می داد... سعید به محض فرصت قرآن می خواند و مطمئنم چندین بار قرآن را آنجا ختم کرد ... همیشه صبح ها بعد از خواب ناشتا چند لیوان آب ولرم می خورد و به همه ماها توصیه می کرد این کار را بکنیم می گفت خواص بسیاری دارد ... او بسیار شجاع و نترس بود . هر کسی که او را می شناخت می داند شجاعت از ویژگیهایی بارز او بود آقا سعید مطمئن باش ما همه پیرو راه تو هستیم و گوش به فرمان ولایت فقیه می باشیم پس دعایمان کن. راوے : #همرزم_شهید #شهید_سعید_سامانلو 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید: "بیاین خونه‌هامون یہ سر بهمون بزنید. چرا نمیاین؟! " نباید آب بشیم بریم تو زمین؟! @sangarshohada 🕊🕊
دیروز شما در قاب عڪسے جمع شدید ونفهمیدیم ڪدام‌تان حسینــے شدند؟! امــروز ما نظاره میڪنیم ایــن حلقــہ‌ے عاشــقانہ را، و افسوس مےخوریم: ڪہ جا مانده‌ایم .. iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 357 بعد یکی از برادران بسیجی وارد معرکه شد و خواست کار ناتمام آنها را تمام کند که نتوانست. سرم به وضعی درآمد که میگفتم کاش اصلاً هوس کوتاه کردن مو را نمیکردم. موهای کوتاه و بلند گلوله شده روی سرم منظره مضحکی ساخته بود. طوری که هر کس میدید از خنده روده بُر میشد. بچه ها قیچی آوردند و تا توانستند موهای بلند را هم قیچی کردند. بعد از یک ساعت از دستشان در رفتم و ترجیح دادم برای در امان ماندن از مزاح بچه ها روی سرم کلاه بگذارم! چهار پنج روز پیش از آغاز عملیات به دستور آقا سید همه برای آموزش جنگ نخلستان آماده شدیم. از آموزش نظامی، نیروهایی به همین منظور آمده بودند. برنامه شروع شد اما بیشتر به صحنه شیطنت بچه ها تبدیل شد تا آموزش. مربی نیروها را جلو میفرستاد میگفت: «پنج تا نخل جلو برید. اونجا پناه بگیرید و تیراندازی کنید.» کار ساده ای به نظر میرسید و ما شوخی میکردیم. واقعاً نمیشد برای نیرویی که در شور و حال روزهای قبل از عملیات بود چنان آموزشهایی برگزار کرد. مسئولان وقتی دیدند به آموزش تن نمی دهیم تأکید کردند آموزش را جدی بگیریم ولی بچه ها به کار خود بودند. محلی که در آن مستقر بودیم روستایی کنار کارون بود و حدود چهل تا چهل وپنج کیلومتر از خط عراق فاصله داشت. بچه ها کنار رود با تیر و آر.پی.جی به طرف بشکه های دویست لیتری که به عنوان هدف آنجا گذاشته شده بود، تیراندازی میکردند. با هر انفجاری بشکه ها جابهجا میشدند و دوباره بچه ها آنها را بلند میکردند. هدف از این تیراندازی ها عادت کردن به سروصدای انفجارها بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 358 در آن شرایط من نه در تیراندازی فعال بودم و نه برای آموزش به نخلستان میرفتم، بلکه بیشتر وقتم در باغچه ها میگذشت! از آنجا که گوجه فرنگی دوست داشتم در باغچه ها میگشتم تا گوجه هایی را که از دست بچه ها در امان مانده بودند، پیدا کنم. گاهی با امیر یا بعضی بچهه ا تا دو سه کیلومتر برای پیدا کردن گوجه فرنگی و کاهو و... جلو میرفتیم. به هر حال همیشه از گوجه فرنگی بهره مند بودیم. برای بعضی بچه ها که از مناطق گرم کشور به جنوب آمده بودند، دیدن صیفی جات در آن فصل سال زیاد جالب نبود، اما ما که چند روز قبل از برف و سرمای تبریز به منطقه برگشته بودیم واقعاً از خوردن گوجه فرنگی لذت میبردیم. تدارکات انواع خوردنیها را به منطقه سرازیر کرده بود؛ عسل، کمپوت و خیلی چیزهای دیگر. بچه ها به فکر حمام بودند تا در چند روزی که آنجا هستند بتوانند به راحتی استحمام کنند. اولین بار دسته ما دست به کار ساخت حمام شد. بچه ها زحمت کشیدند تا جایی را که قبلاً طویله بود به حمام تغییر کاربری دادیم. بشکه ای دویست لیتری را پشت بامش گذاشتیم و زیر بشکه هم منبع حرارتی گذاشتیم که با تلمبه زدن روشن میشد. به بشکه یک شیر وصل کرده بودیم که آب نیم گرم بشکه از طریق آن به حمام میرسید. در هر حال آب بشکه باید مرتب پر میشد و آب هیچوقت گرم نبود، اما بهتر از هیچ بود. بچه ها ابتکار به خرج داده یک کیسه نایلونی به سر شیر بسته بودند که با چند سوراخ شبیه دوش شده بود و در آن وضعیت وقتی پر میشد، به وظیفه اش عمل میکرد! حمام را با پتو محصور کرده بودیم، دستشویی هم در گوشه دیگر آنجا بود و صد البته برای استفاده از حمام بچه ها باید نوبت می ایستادند. بعد از این ابتکار، بقیه دسته ها هم حمام هایی ساختند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷11🌷12🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 146 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_ظفر_حسینی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
از هر چہ هست و نیست گذشتم ولے هنوز در مرز چشمهاے تو گیرم فقط همین … #شهید_حاج_احمد_کاظمی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
☫ ﷽ / اینجا، ایران هفتاد سال قبل است؛ بی‌خبر وارد کشور می‌شدند و کنفرانس برگزار می‌کردند، شاهِ از همه‌جا بی‌خبر، سراسیمه به دیدارشان می‌رفت تا از دور نگاهشان کند..!! 🔰اینجا ایران امروز است؛ بیش از ۴۷۰ بار در بیست و نه سال، سران جهان در این اتاق آجری به دیدارش آمدند و متواضعانه در مقابلش نشستند تا از او دستورالعمل بگیرند.. ▫️ششم تا نهم آذر ماه، سالروز #کنفرانس_تهران #دیپلماسی_عـــــلوے 🇮🇷 @sangarshohada 🕊🕊
✍محکمہ #خون شهدا! محکمہ عدلے‌ست ڪہ ما را در آن؛ بہ محاکمہ مے ڪشند... ۸ آذر سالروز شهادت دانشمند هسته‌ای #شهید_دکتر_مجید_شهریاری iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
✍محکمہ #خون شهدا! محکمہ عدلے‌ست ڪہ ما را در آن؛ بہ محاکمہ مے ڪشند... ۸ آذر سالروز شهادت دانشمند هست
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍اوایل ازدواجمان بود نیمه های شب از خواب بیدار می شدم می دیدم مجید نیست می رفتم می دیدم در اتاق مشغول است.این رویه مجید بود، بسیار به ندرت اتفاق می افتاد نماز شب مجید قضا شود، به ویژه در ماه های اخیر به شدت در نماز شب گریه می کرد و صدای الهی العفو شبانه او همچنان در گوش من زنگ می زند. ۸ آذر، سالروز شهادت دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری توسط مزدوران استکبار و رژیم صهیونیست🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پنجشنبه ‌ها ، نبودنت بر شانۂ بغض تنهایی‌مان خیـراتِ اشڪ می ڪنـد ... #پنجشنبه_های_دلتنگی #یاد_شهدا_باصلوات🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
dardodel_alamdar.mp3
3.3M
🎧 #بشنوید🎧 اینبار دلنوشته شهدایی 😔با صدای خود شهید علمدار 😭سوز این دلنوشته دل سنگ را خورد خواهد کرد ...... #پیشنهاد_دانلود iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 359 اولین باری که به آن حمام رفتم دو دقیقه طول نکشید که داد و بیداد بچه ها بلند شد: زود باش بیا بیرون. پنج نفر از بچه ها در آن مدت از کنار تانکر تا کنار بشکه باید آب را دست به دست میدادند تا بشکه پر شود. برای همین هیچکس نمیتوانست بیش از چند دقیقه در حمام جا خوش کند. از دیگرکارهای جمعی که در ده انجام میشد نمازهای جماعت گردان بود. بچه ها کنار نخلها زیلوهایی پهن میکردند که میتوانست همه بچه های گردان را در خود جا بدهند. صحنه های عجیبی را میشد در نمازهای جماعت دید. معمولاً در فضای باز و در میان جمع، خیلی از بچه ها خجالت میکشیدند در حال و خلوت خود باشند اما نمازها حال و هوای دیگری داشت. سر نمازهای مغرب و عشا که هوا رو به تاریکی میرفت، کمتر کسی را میتوانستی پیدا کنی که گریه نکند. این گریه ها گاه از سر شوق بود و گاه توسل و عرض نیاز به خداوند سبحان و پیشگاه اهل بیت(ع). از وقتی طرح عملیات را شنیده بودم، فکر میکردم کار به مراتب سخت تر از همه عملیاتهای پیشین است، حتی از بدر و آن تجربه بزرگ! عبور نیروهای غواص از اروند وحشی و شکستن خط دشمن و... بچه ها گاهی به شوخی میگفتند «بدر همه چیز ما را گرفت.» در بدر علاوه بر فرماندهان، نیروهایی از دست رفتند که بیشترشان از ابتدای جنگ در جبهه بودند. مدام با خودم کلنجار میرفتم: «دیگه کی میتونه جای آقا مهدی رو پر کنه؟... مگه جای اصغر قصاب در لشکر پُر میشه؟!» نیروهای موجود را با نیروهای بدر مقایسه میکردم و فکر میکردم حالا قدرت و تجربه نیروها پایینتر است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 360 با این همه ایمان و امید به رحمت خدا مطمئنم میکرد که در جبهه «غیرممکن» نداریم. فکر میکنم در ذهن بیشتر بچه های قدیمی لشکر این مسائل میگذشت. هر چه جلوتر میرفتیم به مسئله عبور نیروهای غواص از دل اروند و حمله به خط مستحکم عراقیها با آن همه موانع نفوذناپذیر بیشتر فکر میکردیم. آن وقت سال یعنی بهمن ماه 1364، غواصان خط شکن باید از آبی که جریان تند و جزر و مد آن در منطقه معروف بود، عبور کرده و به نقطه مورد نظر در ساحل دشمن میزدند. روز و شبی نبود که به این مسائل فکر نکنم. اینها را فقط با توکل به رحمت خدا ممکن میدانستم و ناخودآگاه وجود من هم لبریز از توسل میشد. در آن روستا میشد بسیجی هایی را دید که از اول تا آخر نماز جماعت گریه کرده اند و بیش از ده دقیقه در سجده هستند. چنان میلرزیدند که انگار زمین هم با آنها میلرزید. بعضیها را میشناختم. کسانی مثل رحیم افتخاری که تنها به یک عکس از کودک نوزادش قناعت کرده بود تا در جبهه بماند و کمبود نیرو را در وسع خودش جبران کند. امیر را میدیدم که چقدر فرق کرده بود. با آن سن کم، سالها بود در جبهه بود و راه صد ساله عرفا را در آن شبها برای خودش کوتاه میکرد. روزهای قبل از عملیات، روزهای پر از خنده و سرخوشی بود و شبهایش صحنه های دیدنی اوج گرفتن ها. خانه ای که محل استراحت ما بود به قدری کوچک بود که اول شب وقتی همه برای خواب جمع میشدند پاهایمان روی دیگری می افتاد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊