قصہی معراج سیمرغ راز بود
قصد او از زندگے پـرواز بود
لحظہی پـايـان او آغــاز بـود
مرگ او خود آخرين پرواز بود
امروز 15 آذرماه مصادف با سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری و «روز هوانیروز» در سال 1359 است.
«احمد کشوری» افتخار اسلام و هوانیروز است و به وسیله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارتشی نمونه لقب گرفته است. از شجاعت پدرش همین بس که رئیس ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال بوده و با سردمداران زر و زور مبارزه میکرد و در آخر مجبور به استعفا شد و سپس به کشاورزی پرداخت و از قدرت روحی مادرش چه چیز بالاتر از این که در هنگام دفن پسرش در حالی که عکس او را میبوسید و پرچم جمهوری اسلامی را که به دست خودش دوخته بود، بر سر مزار او میآویخت و فریاد میزد: احسنت، پسرم،احسنت پسرم.
#شهید_خلبان_احمد_کشوری
#سالـروز_شهـادت 🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
مصاحبه تلوزیونی شهید احمد کشوری و جمعی از همرزمان.
#سالروز_شهادت
#شهید_خلبان_احمد_کشوری🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 371
آن سوی اروند زیارتگاهی بود که ما باید از آنجا میگذشتیم، البته همه اینها بستگی به موفقیت غواصان در شکستن خط داشت. ما تا آن ساعت غواصها را ندیده بودیم اما با همه وجودمان دعا میکردیم خدا در فتح اروند و گرفتن جای پا یاریشان کند.
ساعت حدود ده شب درگیری شروع شد. مشخص بود بچه ها به خط زده اند. همزمان آتش توپخانه ما هم شروع شد؛ شلیک همزمان چهل موشک کاتیوشا، صدای غرش توپها و تانکها به هم آمیخته بود و نخلستان از این همه صدا و انفجار میلرزید. در همان لحظات، دستور آمادگی برای حرکت هم صادر شد. تکان نخورده بودیم که داد زدند: «عراق شیمیایی زد!» ستون پخش شد و همه دویدند دنبال ماسکهاشان. دقایقی بعد معلوم شد شیمیایی در کار نیست و دوباره فریاد «بدوید طرف قایقها» بلند شد. به سرعت به سمت ساحل اروند دویدیم. هنگام سوار شدن به قایقها به حدی عجله کردیم که نظم و سازمان به هم خورد و معلوم نبود اینها بچه های یک دسته اند که با هم سوار یک قایق میشوند یا نه؟ قایقها با نهایت سرعت حرکت میکردند تا نیروها را آن طرف برسانند. بچه هایی که روی قایقها کار میکردند از نیروهای اطلاعات بودند و کارشان را خوب انجام میدادند.
روی اروند تازه ابهت حادثه را دیدیم. درگیری شدیدی در ساحل دشمن جریان داشت. از یک طرف توپخانه ها شلیک میکردند و از طرف دیگر شلیکا و تیربار و... قایقها در محدوده خاصی مورد اصابت گلوله های دشمن واقع می شدند و معلوم بود خط هنوز کاملاً گرفته نشده.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 372
قایق بزرگ کمین از ساحل دشمن آتش سنگینی روی آب می ریخت اما قایق های حامل رزمندگان بدون تعلل پیش میرفتند. اولین قایقها به ساحل دشمن رسیدند، صحنۀ عجیبی بود. دشمن از روی تپه های مصنوعی کنار ساحل که روی آنها شلیکا و دولول گذاشته بود ما را یکریز میزد. ظاهراً این تجهیزات بیشتر به خاطر پدافند هوایی آنجا بود اما حالا آنها را طوری روی آب بسته بودند که تیرهاشان به نیروهای خودشان نمیخورد ولی قسمت وسیعی از آب را پوشش میداد. در پناه خدا به سلامت رسیدیم و قایق، سه چهار متر مانده به خشکی ایستاد. سریع داخل آب پریدیم. معلوم شد موانع خورشیدی مانع رسیدن قایقها به خشکی شده اند. باید به هر نحو ممکن از سیم خاردارها رد میشدیم. هوا سرد بود و در گل و لای ساحل غواصانی را میدیدیم که مظلومانه به شهادت رسیده یا بیرمق از شدت زخم و خونریزی میان آب و گِل شناور بودند.
سده دشمن درست کنار آب بود و سنگرها پشت موانع خورشیدی. بعضی از سنگرها هم وسط نیزارها بودند که در نظر اول مشخص نبودند. عراقیها سنگرهای دیدگاه هم داشتند و بر منطقه مسلط بودند. بعد از سده، یک خاکریز بزرگ در منطقه بود که البته این خاکریز سنگری نداشت. با رسیدن موج دوم نیروها وضع ما بهتر شد. ظاهراً نیروهای عراقی که آنجا بودند یا ترسو بودند یا ضعیف چون با کمی تیراندازی، دسته جمعی از سنگر بیرون آمده و تسلیم میشدند. وقتی از سده بالا آمدم به طرف سنگر دیده بانی رفتم، میدانستم در محلها ی دیده بانی دوربین مادون میشود پیدا کرد. اتفاقاً از آنجا یک دوربین مادون قرمز پیدا کردم که برای من عالی بود. در ظلمت شب با آن، همه جا را نگاه میکردم و اوضاع را میدیدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سیزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷17🌷20🌷22🌷23🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_239_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#گذری_بر_سیره_شهید
✨مستشار نظامی بود اما با توجه به روحیه ای که داشت کار فرهنگی هم انجام می داد. می گفت: دوست دارم یه کار مثل کار شهید چمران انجام بدم.
فکرهای نو در کنار اخلاص باعث گل کردن کارهایش می شد. چند مدرسه را به صورت آزمایشی انتخاب کرده بود و به وضعیت آموزشی و بهداشتی دانش آموزان رسیدگی می کرد.
✨لوازم التحریر و محصولات بهداشتی و ورزشی برایشان تدارک دید.
از چند دندانپزشک قول گرفته بود که اوضاع دهان و دندان بچه ها را سر و سامان دهند.خانواده های بی سرپرست و فقیر را شناسایی کرده بود و از طریق دوستان عرب ماهانه کمکشان می کرد تا هم احتیاجاتشان رفع شود و هم عزتشان حفظ شود.
✨این کارش حسابی سروصدا کرد.
خانواده ها همه مشتاق بودند او را ببینند. مدیران چند مدرسه هم تقاضای اجرای این طرح را در مدارسشان داشتند. فکر می کردند یک تیم قوی و چند نفره پشت این ماجراست غافل از اینکه او تک و تنها همه چیز را مدیریت می کرد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :372
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 373
در کمتر از یک ساعت بچه های گردان ابوالفضل آن محدوده را پاکسازی و شلیکاهای روی تپه ها را خاموش کردند. گردان امام حسین هم از پشت سر رسید. مأموریت گردان امام حسین درگیری در خط اول نبود بلکه آنها باید با سرعت به سمت جادۀ آسفالته بصره میرفتند. آنجا تا کارخانه نمک فاصله کمی داشت، پایگاه موشکی عراق هم آنجا بود و قرار بود در مرحله دوم عملیات به آن سمت حرکت کنیم. در حین حرکت گردان امام حسین، آنها از نخلستانها مورد هدف قرار میگرفتند چون محور کاملاً پاکسازی نشده و تانکها و نفرات عراقی در منطقه و مخصوصاً نخلستان پخش و پلا بودند. آنجا دشمن خاکریزهای مثلثی شکلی داشت که نمونه اش را قبلاً در منطقه زید دیده بودیم. این سنگرها از یکطرف نزدیک جاده بودند و به شکل منحنی به وسعت دویست متر کشیده بود. قسمت عمده نیروهای دشمن آنجا تجمع کرده بودند و در واقع آنجا محل پشتیبانی نیروهای دشمن بود. در پاکسازی کنار آب اتفاق مهمی نیفتاد فقط با دیدن عراقی هایی که اسیر میشدند تعجب میکردیم چون اغلب سیه چرده، لاغر و کم سن و سال بودند و اصلاً به دشمنی که ما در اغلب عملیاتها سرسختی و قدرت آنها را دیده بودیم، شباهت نداشتند.
گردان امام حسین جلو رفته بود و چون دستور داشت تا رسیدن به جاده به هیچ وجه درگیر نشود، تلفاتی هم داده بود. ما هم در خط اول دشمن بودیم و تعداد چشمگیری از نیروهای دشمن بین ما و گردان امام حسین مانده بودند. هوا داشت رفته رفته روشن می شد و در گرگ و میش صبح بهتر میشد صحنه را دید؛ از یک طرف پالایشگاه فاو منهدم شده و آتش و دود آسمان منطقه را گرفته بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :373
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 374
سروصدای زیادی از سمت فاو می آمد و به نظر میرسید بچه های لشکر 25 کربلا به شهر رسیده و در حال پاکسازی هستند. هنگامۀ عجیبی بود. در همان لحظات بود که متوجه یک جیپ عراقی شدیم که به سرعت به طرف فاو میرفت. بلافاصله با تیربار، آر.پی.جی و هر چه که دم دست داشتیم آن را هدف گرفتیم. جای تعجب بود که هیچکدام از اینها نمیتوانست جیپ را متوقف کند و راننده جیپ که تنها سرنشین آن بود بی اعتنا به این باران گلوله به طرف ما می آمد!
ـ عجب سر نترسی دارد این مرد!
این فکر از ذهنم میگذشت که بالاخره جیپ با اصابت گلوله ها به چرخ هایش پنچر شد و ایستاد. تا راننده پیاده شد تازه فهمیدیم خودیست! نزدیکتر آمد و خودش را معرفی کرد. از فرماندهان رده بالای لشکر 25 کربلا بود و میخواست به طرف نیروهایش که در حال پاکسازی شهر فاو بودند، بروند. واقعاً عنایت خدا بود که میان آن همه گلوله سالم مانده بود. پیش ما معطل نشد و وقتی مطمئن شد ماشین درست بشو نیست دوان دوان به طرف شهر رفت.
ساعت حدود نُه صبح بود که قرار شد گروهان ما برای تأمین جاده حرکت کند. همان جاده ای که گردان امام حسین مأمور آن بود. البته نیروهای لشکر 25 کربلا و لشکر دیگری که در جناح دیگر ما بود به همراه عده ای از نیروهای لشکر عاشورا جلوتر جاده را بسته و پاکسازی کرده بودند اما موقعیت به گونه ای بود که نیروهای تدارکات نمی توانستند جلوتر بروند. عراقی ها آن قسمت از جاده را به شدت میزدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سیزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_397_680)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
محمدمهدی موقع راه رفتن در کوچه و خیابون همیشه سرش پایین بود؛ به گفته ی یکی از همسایگان که تعریف می کرد: هر وقت تو کوچه محمدمهدی را می بینم چانه اش به سینه اش چسبیده و نگاهش به زمینه و سرشو بالا نمی آورد. بله سرش را پایین می انداخت تا مبادا نگاهش به نامحرم بیافتد. یبارم یادمه رفت در خانه رو باز کرد تا وارد کوچه بشه ولی سریع درب منزل رو بست و برگشت. سوال کردیم چرا نرفتی؟ گفت: خانمهای همسایه تو کوچه دور هم نشستند؛ من برم خوبیت نداره. محمدمهدی در هر صورت تلاش
می کرد تا حرمتها و حریمها را حفظ کند و حدوداحکام الهی را رعایت
می کرد و چشمهایش را از گناه محافظت می کرد. و رضایت خدا برایش از همه چیز مهمتر بود.
#شهید_مهدی_دباغی
راوی : #مادرشهید🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
✍گلایهی مادر شهید مدافع حرم، #شهید_علی_اکبر_شیرعلی، از بی مهریهای مردم و زخم زبانهایی که به او می زنند!
از داغ شهادت پسرم نمردم اما از زخم زبانها . . .😔
#سالروز_شـهادت
#شهید_علی_اکبر_شیرعلی 🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
مدتی از پیروزی انقلاب گذشت. شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی حضرت امام در حال پخش بود. داشتم از کنارش رد می شدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. گفتم: شاهرخ، داری گریه می کنی؟! با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترین لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفمهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جونم رو برای این آقا فدا کنم.
#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷
#سالروز_شهادت
منبع: کتاب شاهرخ حُر انقلاب اسلامی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 375
قرار شد دو گروهان برای تأمین آنجا حرکت کنند. یکی گروهان حاج قلی و دیگری گروهان «رسول طالبی».
ما تا زیارتگاهی که قبلاً به وجود آن در منطقه توجیه شده بودیم، پیش رفتیم. مرقد یکی از یاران حضرت امیر بود با گنبد و ساختمانی کوچک که اتفاقاً خیلی تمیز نگهش داشته بودند. کنار این زیارتگاه کانال بزرگی دیدیم که تازه حفر شده بود؛ شبیه کانالهایی بود که ما در شهر کنار جاده ها برای لوله کشی آب یا انتقال برق درست میکنیم و استفاده نظامی نداشت. از همانجا حرکت شروع شد. به خواست برادر مولایی، گروهان حاج قلی از سمت راست و گروهان رسول طالبی از چپ شروع به حرکت و پاکسازی کردند. منطقه نخلستان بود و بچه ها باید از همین کانال تا نزدیکی جاده پیش میرفتند. در سمت راست که به طرف فاو بود عراقیها مقاومت چندانی نشان نمیدادند. تعدادشان به طرف لشکر 25 کربلا کمتر هم میشد. بنابراین، پاکسازی آن سمت زیاد سخت نبود و بچه های گروهان ما توانستند به هدف رسیده و با لشکر 25 کربلا الحاق پیدا کنند. البته من کنار زیارتگاه ماندم و با بچه ها جلو نرفتم. بچه ها بعد از پاکسازی اطراف جاده کنار زیارتگاه برگشتند اما درگیری در سمت چپ پیچیده تر بود. تعداد عراقیها در سمت چپ کانال خیلی بیشتر بود و مقاومتشان به حدی بود که بچه های گروهان رسول نتوانستند جلوتر بروند. در آن قسمت عراقیها تانک هم داشتند و بچه های ما را به شدت میکوبیدند. در واقع مجبور شدیم در آن قسمت خط مانندی به طرف عراقیها تشکیل دهیم تا نیروهای تدارکات بتوانند عبور کنند. در همین لحظات بود که دو هلیکوپتر از طرف عراقیها آمدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 376
بچه ها به طرف هلیکوپترها تیراندازی میکردند که همهمه برخاست: «تیراندازی نکنید، هلیکوپترهای خودمان هستند!» دقت کردیم و هلیکوپترها را که نزدیکتر رسیده بودند، دیدیم؛ هوانیروز خودمان بودند. واقعاً در والفجر 8 نیروی هوایی عالی کار کرد. ساعت ده صبح روز عملیات، هلیکوپترهای ما در فضای منطقه، عملیات میکردند در حالی که در عملیاتهای قبلی معمولاً یکی دو روز بعد از آغاز عملیات تازه سروکله هلیکوپترها برای شکار تانک پیدا می شد. صحنه آتش باری هلیکوپترها وقتی از وسط نخلستان موشک میزدند و بیرون می آمدند، دیدنی بود. در نخلستان تانکهای عراقی وسط نیروهای ما گیر افتاده بودند و کارشان تمام شده بود.
نزدیک منطقه تانکها یک دستشویی بود و من در آن شرایط به دستشویی احتیاج داشتم اما عراقیها انگار آنجا را نشان کرده بودند! من تا آنجا برسم دهها گلوله اطرافم بر زمین نشست. خنده ام گرفته بود! به هر مصیبتی بود رفتم و برگشتم. امیر تعجب کرده بود: «چی شده داری میخندی آقا سید؟»
ـ هیچی بابا! دستشویی هم نمیذارن بریم!
دور و بر زیارتگاه شلوغتر شده بود. جاهایی مثل انبار هم آن دور و بر بود که بعضی از بچه ها آنجا سرک میکشیدند برای پیدا کردن سیگار! در لشکر سیگار کشیدن قدغن بود اما در عملیاتها این قانون نقض میشد و از فرمانده گرفته تا نیروی ساده، سیگاری های لشکر لو میرفتند! حدود ظهر که درگیری کاهش یافته بود عدهای از بچه ها به طرف انباریها رفته بودند تا سیگار پیدا کنند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊