eitaa logo
سنگرشهدا
7.5هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
اینــان ؛ لشکریان غایـب عاشوراینـد ! ڪہ خــدا خواست کمی دیرتر به ڪربلا برسند تا سپرِ بلای زینـب باشنـد ... #شهدای_البوکمال #شهید_علیرضا_نظری #شهید_بابک_نوری_هریس #شهیـد_عارف_کایدخـورده iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 468 روی در کانکس اسلحه ها، قفل بزرگی بود که هر چه کردیم نتوانستیم بازش کنیم. اتفاقاً نیروهای اسلحه خانه به دزفول رفته بودند و کلید نبود. با ستاد تماس گرفتند تا لودرها بیایند اما همه اینها زمان میبرد و آتش منتظر ما نبود. به کانکس دیگر کاری نداشتیم هرچند تمام وسایل ذخیره گردان داشت میسوخت. همه نگرانیها از بابت مهمات بود و بچه ها از هر چه دم دستشان بود برای شکستن قفل کمک میگرفتند، میله و کلنگ و... ضربه های کلنگ هم کارگر نبود. بچه ها با کلنگ دو سر روی قفل میزدند اما قفل خیال شکستن نداشت. من هم خواستم امتحانی بکنم، کلنگ را از بچه ها گرفتم و با همه نیرویی که داشتم با لبه پهن آن روی قفل زدم. با ضربه دوم قفل پرید. حالا دیگر تعداد بچه ها زیاد شده بود. عده ای هم با صدای لودرها که تازه رسیده بودند، بیدار شده بودند. از گردان امام حسین هم «محمد رستمی» و عده ای دیگر برای کمک آمده بودند. بچه ها اسلحه ها را بیرون پرت میکردند تا از آتش دور شوند. به هر مصیبتی بود مهمات کانکس کوچک خالی شد چند دقیقه بعد از شکستن قفل، صدای انفجار از کانکس بزرگتر بلند شد. گویا گوشه آن کانکس هم آر.پی.جی و نارنجک گذاشته بودند. معلوم شد آتش به چادر مجاور کانکس هم رسیده و آن را که پر از پتوی نو بود، سوزانده. دیگر کسی نمیتوانست جلو برود. آفتاب داشت بالا می آمد که ماشینهای آتش نشانی از دزفول رسیدند و آتش را خاموش کردند. آن صبح نماز خیلی ها هم قضا شد! ساعاتی بعد دوباره به طرف کانکس رفتیم. واقعاً ناراحت کننده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 469 همه وسایل سوخته و از بین رفته بودند؛ پتوهای نو، موکتها، لباسهای کره ای که آن همه اصرار کردیم بدهند و ندادند، ظرف، پوتین، کتانی و کلاه آهنی که تویش سوخته بود اما بیرون کلاه هنوز سالم بود و فقط تیر و ترکش میتوانست سوراخش کند! آقا سیدفاطمی در بازار تبریز اعتبار خوبی داشت و کمکهای زیادی از بازار به گردان میشد. «امیر خردمند»، «حبیب رحیمی»، «حاج فیروز قادریان» و «سید یونس سیدفاطمی» برادر فرمانده گردان و عده ای دیگر کنار بقایای وسایل بودند. امیر که از شلوغ های گردان بود مزه پرانی میکرد. میخواست به سید یونس حرص بدهد در حالی که به اِکوی سوخته اشاره میکرد سینه زنان میرفت پیش سید یونس و با لحن عزاداری میخواند: «ای وای! کو بلندگوم ای وای... ای وای... لباسهای کره ای وای!...» بچه ها بین وسایل می گشتند، لباسها دیگر به درد نمیخوردند مگر اینکه بعضیها را با تکه های دیگر وصله میزدیم. بچه ها پاچه شلوارها را می بریدند تا به عنوان شورت استفاده کنند. امیر میگفت: «عیبی نداره! برای شنا که به سد دز رفتیم اینا به درد میخورن!» دو روز بعد سوار اتوبوسهایی شدیم که برای انتقال ما به سد دز آمده بودند، چادرهایمان را جمع کرده بودیم تا در منطقه سد دز دوباره برپا کنیم. طبق معمول با راننده ها مشکل داشتیم، جاده تا سه کیلومتر مانده به سد راه خوبی بود، باقی راه را هم سپاه از کنار کوه زده بود و آنقدرها بد نبود که راننده ها از رفتن به آنجا اکراه داشته باشند. با زحمت به سد دز رسیدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷 لوح| فرزندان روح الله 🔻 رهبرانقلاب: معجزه‌ی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام رحمه‌الله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد. ۱۳۹۷/۰۹/۲۱ #چهل_سال_پیروزی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 202 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_سجاد_طاهرنیا ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
طلوع هر صبحم را ، به نگاه تان پیوند می‌زنم ڪہ ختم به خیر گردد عاقبتم ... #صبحتون_شهدایی🌷 #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔻شهید صیاد شیرازی : «فقط یکبار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلو معروف » از چپ : پشت به تصویر #شهید_صیادشیرازی در مقابل #شهید_مرتضی_جاویدی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید ✍مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند. #شهید_مرتضی_جاویدی #معروف_بہ_اشلو #شهیدے_ڪہ_امام_خمینے_ره #برپیشانیش_بوسہ_زد #سالروز_شهادت🌷 📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شما را باید بلند دوست داشت مثل کــوه ؛ کوه هایـی کہ برفِ نوکِ قله‌شان را هیچ آفتابی آب نمی‌ڪند ... #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 470 قبل از هر کاری حدود صدوپنجاه نفر نیرو به گردان دادند و نیروهای گروهانها تکمیل شد، هرچند مثل همیشه تعدادی از نیروها در جریان آموزش کنار گذاشته میشدند. البته نیروهای باسابقه و خوبی مثل «حمید غم سوار» هم در میان نیروهای جدید دیده میشدند. آموزش شنا شروع شد. شنای نظامی سخت تر از شناییست که معمولاً همه بلدند. مسئول آموزش نظامی «هادی نقدی» بود، برای آموزش تعدادی از کادر گردان که شنا نمیدانستند آمده بودند. «قدرت توفیقی» هم به نیروها آموزش میداد. روی آب پله ایی نصب شده بود که به کمک همین پلها محدوده استخرمانندی درست میشد. زیر آب نرده هایی به موازات سطح آب قرار داده بودند تا اگر کسی در آب فرو رفت پایینتر نرود. عمق آب در محل آموزش حدود سه متر بود. روزهای اول بعضی از بچه ها از آب می ترسیدند و ما آنها را داخل آب هل میدادیم. عده ای چون عمق آب سد دز را شنیده بودند. ترس شان بیشتر شده بود. قرار بود این نیروها آنقدر در شنا مهارت پیدا کنند که برای آموزشهای سخت تر و در نهایت به عنوان نیروهای خط شکن بتوان از آنها استفاده کرد. در سد دز بودیم که هیئتی از طرف خانواده شهدا به دیدارمان آمدند. پدر علی پاشایی هم بین آنها بود. حضورشان به ما روحیه میداد. آنها از مشکلات شهر می گفتند، از مسائلی که در شهر میگذشت که ما بیخبر بودیم و البته شنیدن این حرفها برای ما از جهاتی خوب بود. آنها تأکید میکردند ما در هر حال پیروزیم. «حاج رضا داروئیان» نوحه خوان ما بود و عزاداریهای پرشوری برپا میکردیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣7⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 471 حضور پدران شهدا در جمع رزمنده ها حس خوبی می پراکند. آنها در چادرها همراه ما می ماندند و دو سه روزی که بودند در مراسم صبحگاه شرکت میکردند. آن روزها احساس خوبی داشتیم؛ احساس میکردیم پدر بالای سرمان است. با حضور نیروهایی مثل حاج رضا داروئیان، فرج قلیزاده، «حسن وکیل زاده» که برادرزاده اسماعیل وکیل زاده و معاون گروهان سوداگر بود، اصغر علی پور، «صادق سبک دست» که معاون اصغر بود و خیلیهای دیگر میدیدم که واقعاً گردان خوبی داریم. حاج رضا با اینکه سن زیادی نداشت از مردان بزرگ جنگ بود. او در والفجر 8 معاون گروهان غواصی بود اما به عنوان تکتیرانداز به دسته آمده و مسئولیت چای دادن به بچه ها را هم به عهده گرفته بود. از اردوگاه شهدای خیبر میشناختمش. صادق هم که از اول جنگ در منطقه بود و با او از عملیات مسلم بن عقیل آشنا بودم. نیروهای شلوغ هم که جای خود داشتند؛ امیر خردمند و عده ای دیگر لباسهای کره ای سوخته را تبدیل به شورت کرده و موقع شنا می پوشیدند. محبت و ایثار بچه ها جو خوبی ساخته بود. در شرایط عادی، زمانی که آموزش و آمادگی عملیات در کار نبود، تمیز کردن اتاقها، دم کردن چای، شستن ظروف و این قبیل کارها چندان مهم نبودند، اتفاقاً بچه ها چون کار دیگری نداشتند با این کارهای کوچک سرگرم میشدند اما در شرایطی شبیه دوره آموزش در سد دز، هیچ کاری کوچک نبود. بچه هایی که زحمت این کارها را میکشیدند از صبح تا عصر در آموزش بودند و مثل بقیه خسته و کوفته از آب بیرون می آمدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷15🌷20🌷21🌷22🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 203 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حامد_احمدی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
چشمے بہ رهتـــــ دوختہ ام باز که شاید ... بازآئے و برهانیم از چشـم به راهے ... #سردار_بي_سر_جاويدالاثر #شهـید_حاج_عبدالله_اسڪندرے #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فکرش را نمی‌کردیـم ادامـه‌ ی راهِ تـان ... اینقـدر سخـت باشـد #جامـــــانده_ام iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ يك تيم روحيه درست كرده بوديم، با عمو حسن و يك روحاني و چند نفر ديگر. گردان به گردان مي رفتيم، قرآن مي خوانديم، حديث مي گفتيم، گوسفند قرباني مي كرديم و بچه ها را از زير قرآن رد مي كرديم. عمو حسن هم توي يك كاسه ي بزرگ حنا درست مي كرد و سر و دست بچه ها را حنا مي گذاشت. گاهي يكي مي پرسيد «عمو، شما كه واسه ي همه حنا مي ذاري، چرا ريش هاي سفيد و خوشگل خودت رو نمي ذاري؟» مي گفت «عمو جان، اين ريش ها بايد با خون خضاب بشه.» يادگاران، جلد 15 كتاب شهيد حسن اميري (عموحسن) ، ص 84 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سرمــا نمی ڪند اثر در گرمــــی دلم ، یاد تــو آتشی‌ست ڪہ گرمم نموده است ... #شهید_رسول_خلیلی #مدافع_حــرم🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️امام خمینی: در تمام صاحب منصبان دنیا، یکی مثل آقای خامنه ای سلّمه الله پیدا نمی کنید. iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣7⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 472 واقعاً بچه ها وقتی از آب خارج میشدند نای حرکت نداشتند، اما عده ای در آن حال غذا را آماده میکردند، پتوها را میانداختند و به بقیه میرسیدند. آن وقت بود که میشد دید مهربانی چه گلهایی داده است! روزهای اول، آموزش را از یک فاصله تقریباً سیصد متری شروع کردیم. جلیقه های زردرنگی میپوشیدیم و به ردیف وارد آب میشدیم. گاهی شبها هم آموزش داشتیم؛ شبهایی که ماه نور بارانمان میکرد. با پیشرفت آموزش، مهارتهای جدیدی تمرین میشد، ساکت حرکت کردن از جمله این کارها بود هرچند شلوغی بچه ها که شروع میشد دیگر کسی ملاحظه شرایط آموزش را نمیکرد. اغلب بچه ها محض شلوغی سعی میکردند نفر جلویی را زیر آب ببرند. با پوشیدن جلیقه فرد در آب فرو نمیرفت اما باز هم اغلب بچه ها که برای اولین بار در چنان شرایطی آموزش میدیدند میترسیدند و ناگهان در سکوت نیمه شب و حین تمرین، صدای فریاد بلندی ستون را به هم میزد. آن وقت بود که مسئولان مجبورمان میکردند برگردیم و تمرین را از اول تکرار کنیم. روزها و شبها با برنامه فشرده آموزش و تمرین میگذشت. شبهایی که تمرین نداشتیم از زور خستگی زود میخوابیدیم. معمولاً برای صبحگاه بچه ها را به کوه های مجاور میبردند. در آن نزدیکی دو روستا هم بود که باغات باصفایی داشتند. اغلب برای صبحگاه تا روستا میرفتیم و باغ پرتقال را دور میزدیم و برمی گشتیم. این مسیر جاده نداشت و فقط راهی برای عبور یک نفر وجود داشت. بچه ها گرسنه و تشنه به باغ میرسیدند. چند بار کسانی که در باغ بودند، تعارف کردند که هر چه میخواهیم بچینیم، اما بچه ها دست نمیزدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣7⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 473 دقت در مسائل شرعی آنقدر زیاد بود که احتمالات و مستحبات را هم جدی میگرفتند و احتیاط میکردند. مراسم صبحگاه حدود چهار ساعت طول میکشید. بچه ها را آنقدر به کوه ها کشانده بودند که نیروها در آن شرایط، هم کوهنورد شده بودند هم غواص! به قول بچه ها فقط آموزش هوایی ندیده بودند. در این میان نیروهایی هم بودند که هر چه به آنها فکر میکردم شرمنده روح بزرگشان میشدم. اصغر علی پور، مسئول گروهان غواصی، یکی از آنها بود. میدانستم مشکلات زیادی در خانواده اش دارد؛ پدر و مادر پیر و بیماری داشت که در یکی از محلات حاشیه تبریز زندگی میکردند. اصغر آقا متأهل بود و همسر و دخترش هم پیش پدر و مادرش بودند. از طرف دیگر شوهر خواهرش به تازگی از دنیا رفته بود و مسئولیت خواهر و خواهرزاده هایش هم با او بود. وقتی در سد دز بودیم اتفاقات دیگری برای خانواده اش پیش آمده بود که مجبور شد سری به خانواده اش بزند. وقتی برگشت پرسیدم که چطور شد؟ خیلی دلگرفته بود. وقتی از اوضاع خانوادهاش گفت، منقلب شدم. ـ اصغر آقا! امکان نداره تو از خیر جنگ بگذری و به اون جنگ بزرگتر که تو شهر و خانوادته برسی؟ ـ آقا سید! من همیشه وقتی با خدا حرف میزنم در همه عملیاتها از خدا خواستم منو زنده نگه داره. چون در پشت جبهه مشکلاتی دارم و اگر بمیرم خانواده ام میمونن... اما این بار نه! این بار زنده ماندنم را از خدا نمیخوام. راضی ام به رضای خدا اما دلم میخواد دیگه شهید بشم... سعی میکردم او را از آن حال دلتنگی درآورم اما اصغر آقا طور دیگری شده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷20🌷22🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 204 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمد_مرتضوی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
او رود جنون بود ڪہ دریا میشد بابیرق افتاب برپا میشد پرواز اگر نبود معلوم نبود   این مرد چگونه در زمین جا می شد #شهید_دادالله_شیبانی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊