❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 504
قرار بود برویم و با دوربین منطقه را دید بزنیم. به هر حال دیدن بهتر از ندیدن بود، هرچند کیفیت حمله در عقل نمی گنجید! به رغم همۀ نگرانیها، عمیقاً امیدوار بودم و این را به نیروها هم انتقال میدادم. در عین حال که می دانستم منطقه لو رفته و عبور بیش از ده گردان غواصی به نظرم محال می آمد. اما اطمینانی در من بود که تحفۀ عملیات بدر بود. در بدر بود که مطمئن شدم لطف و عنایت و یاری خدا با ماست و با خودم میگفتم که این بار هم مکر دشمن چاره میشود!
آن شب حدود ساعت یک جلسه تمام شد و به چادر برگشتم. عده ای از بچه ها خوابیده بودند اما چند نفر مثل حبیب و حسین از فکر آن سه نفری که بیرون در حال آموزش بودند، نمی توانستند بخوابند. سعید و رحیم باغبان بین خودشان قرار گذاشته بودند سعید نیمه شب برگردد و رحیم کار آموزش را ادامه دهد. دیدم سعید دارد می آید. رحیم هم آماده رفتن بود. نگاهشان کردم، داشتند از سرما می لرزیدند. به طرف آب رفتم. آن دو نفر هم کنار آب از سرما می لرزیدند اما هیچ جیزی نگفتند. من هم چیزی نگفتم فقط از سعید پرسیدم: «وضعشان چطوره؟»
ـ بهتر از من کار میکنند!
باور نکردم. خودم لباس غواصی پوشیدم. سعید هم به چادر نرفت و این بار همراه رحیم طرف آب رفتیم. از هجوم سرما قلبم میخواست از جا کنده شود. هنوز داخل آب نرفته لرزه به جانم افتاده بود اما اگر خودم وارد آب نمیشدم و فقط بچه ها را تماشا میکردم خوبیت نداشت! همه با هم وارد آب شدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 505
گفتم که از عرض رودخانه عبور کنند حرکت در عرض رود کارون سخت بود چون سرعت و فشار آب غواص را از مسیر منحرف میکرد و این انحراف گاه تا بیست و پنج متر هم می رسید. برای همین تأثیر قدرت و سرعت در فین زدن هنگام عبور از عرض رودخانه مشخص میشد. باید آنقدر سریع و محکم فین میزدیم که بر سرعت آب غلبه میکردیم. در نور کمرنگ مهتاب نگاه میکردم و میدیدم که رحیم و سعید از آن دو نفر عقب ماندند. آب آنها را به اینطرف و آنطرف میکشید اما آن دو نفر از شدت اشتیاقی که داشتند غواصی را خوب یاد گرفته بودند و بعد از آن همه تمرین، در دل سرد شب به زیبایی پیش میرفتند. واقعاً دلم از آن همه شور و شوقی که در آنها میدیدم به وجد آمده بود؛ اراده میتواند آدم را به کجاها برساند؟... به هم رسیدیم و دیدم می خواهند بیشتر کار کنند. «خسته نباشین...» گفتم و به طرف چادرها برگشتم. ساعت به دو و نیم شب رسیده بود و اذان ساعت پنج و نیم صبح بود. روی هم رفته فقط سه ساعت وقت استراحت داشتم. قرار شد بعد از نماز صبح دوباره برای تمرین با آن دو نفر بروم.
آن روز حال بچه ها دیدنی بود. آن دو نفر دوباره به تمرین غواصی رفتند. بیرون آب هر کس به کاری مشغول بود؛ یکی نامه مینوشت، یکی وصیت نامه! آخرین سفارشها، آخرین تقاضاها، آخرین معامله با دنیا... یکی تجهیزاتش را آماده میکرد، یکی حرفهایش را روی نوار ضبط میکرد، چند نفر دور هم نشسته و با هم حرف میزدند، آن طرف بچه های گروهان اصغر علی پور در حال آموزش و تمرین جنگ کانال بودند. عده ای پی حنا بودند و من حنا را دست رضا داروئیان دیدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷14🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷🌷26🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
اولین گام از #گام_دوم_انقلاب توسط پاسدار جوان اصفهانی برداشته شد
#حادثه_تروریستی_زاهدان
#شهید_امید_اکبری: ان شاءالله سریع شهید می شویم.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رهبر انقلاب گام دوم را ترسیم فرمودند
و نقطه اصلی بیانیه ، امیدوار کردن مردم است.
اما این روز نامه های زنجیره ای و غربگرا، حتی ذره ای از افتخارات این کشور رو بازگو نکردن و تیتر انحرافی میزنند، چرا که برا نا امید کردن مردم دست به هر کاری میزنند و خواهند زد.
🔹مردم باید اینها رو بشناسند
#گام_دوم_انقلاب
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
رضایت مادر خیلی برای آقایوسف شرط بود . آقایوسف می خواست بره زیارت آقا امامزاده هاشم مادر گفت : راضی نیستم الان بری هواگرمه روزه داری مریض میشی امشبم که باید بری تهران سر کارت خسته میشی . آقایوسف رفت اما زنگ زد و به مادر گفت : الان رو پله های حرم امامزاده هاشم نشستم . اگه بگی راضی نیستم نمیرم
زیارت برمی گردم خونه ؛ مادر می خندید و می گفت : باشه باشه قبول راضیم ازت برو به زیارتت برس . مادر هم همیشه به پدرمادر خودشون احترام می گذاشتن و ماهارو که نوه بودیم ترغیب و تشویق به احترام گذاشتن میکردن . پدر بزرگ ما به مادر می گفت : تو دیگه کی هستی همیشه لبخند رو لبته حتی اگه ناراحت باشی پیش ما نشون نمیدی . اگر آقایوسف آنقدر به پدر ومادر احترام می گذاشت بخاطر حرمت و احترامی بود که مادر به والدین خودش
می گذاشت و این سنت خداست . اگه من هم یکبار ناخواسته بی احترامی
می کردم به پدر یامادر، همون لحظه آقایوسف می گفت : و بالوالدین احسانا یادت رفت ؟؟
#راوی_برادرگرامی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊