eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 542 ناگهان حاجی میلانی را دیدم، معلوم بود بعد از نماز صبح خوابیده و حالا که حدود نُه صبح بود، بیدار شده اند. میخواستند بروند صبحانه بگیرند. حاجی میلانی تا مرا دید داد زد: «لوری...» بعد از ماجرای لورل و هاردی و بساطی که با شهید عبدالحسین اسدی راه میانداختیم هیچوقت مرا به اسم خودم صدا نمیزد. استقبال گرمی بود. بعد از روبوسی و خوش و بش وارد سنگرشان شدم. حبیب رحیمی هم آنجا بود. از دیدار هم خوشحال شده بودیم. با حبیب که آشنای قدیمی بودیم یاد خاطرات گذشته افتادیم. بچه ها مرتب می پرسیدند: «سید! میمانی یا نه؟!» جواب میدادم: «تو پدافند کم طاقت می یارم. حالا هم به خاطر جمع بچه ها چند روزی میمونم.» صحبتمان گل کرد و کشید تا ساعت دو ظهر. علی آقا پاشایی یکی را فرستاده بود و گفته بود: «برو سید نورالدین رو پیدا کن بیار ناهار بخوریم!» گفتم شب به سنگر آنها میروم. گفتند: «اینجا شب با عراقیها آتشبازی داریم.» بالاخره جمع و جور شدیم و آمدم پیش علی آقا. تا مرا دید دادش درآمد: «باباجان! اول کمی یه جا بنشین، ناهارت رو بخور بعد برو دنبال گشت و گذارت!» واقعیت این بود چنان با دوستان آخت بودم که دلم میخواست در همان اولین ساعات حضور به همه شان سر بزنم. کجای دنیا میتوانستم یک رنگتر و صادقتر از آن دوستان پیدا کنم؟! ساعت حدود دو و نیم بود که ناهارمان را در سنگر خوردیم. فضای سنگر کمی خفه بود؛ نور ضعیفی از روزنه داخل سنگر میافتاد، شبها هم معلوم بود فانوس روشن میکردند اما نتوانستم زیاد بنشینم. ناهارم را بیرون سنگر بردم و دم در نشستم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 543 داد بچه ها درآمد: «خطرناکه... اینجا تو یه چیزیت میشه ها؟!» واقعاً هم در آن ساعات سه راهی را شدید میزدند. فاصله آن سنگر تا سه راهی بیشتر از سی متر نبود. می گفتند معمولاً بعد از ناهار زمانی که بچه ها برای وضو گرفتن کنار تانکرهای آب در سه راهی میروند، عراق خط را حسابی میزند. به خاطر همین، بچه ها کمی نمازشان را به تأخیر می انداختند تا وقتی آتش میبارد کسی آن دور و بر نباشد. بعضی از بچه ها مثل علی آقا برای نماز به نمازخانه کوچکی کنار سنگر دسته علیرضا سارخانی میرفتند. همان روز اول فهمیدم بزرگترین مشکل بچه ها در آن خط کمبود دستشویی است. در کل خط یک دستشویی در نزدیکی سنگرهای نیروهای دسته حبیب رحیمی بود و یکی هم نزدیک سه راه. نیروهای علیرضا سارخانی هم که اصلاً دستشویی نداشتند و هر کس کار داشت کمی دور میشد و کارش را میکرد. ـ دستشویی درست کردن که زیاد سخت نیست، با وسایل ساده ای میشه اینجا یه دستشویی درست کنیم. هر روز میگفتم اما عملی نمیشد و با این شکل دستشویی رفتن واقعاً از اعمال شاق بود. یک روز خواستم بروم پیش حاجی میلانی، اتفاقاً درگیری هم شدت گرفته بود. به طرف سنگر بچه ها میرفتم که یکدفعه با صدای شلیک آر.پی.جی در گرد و خاک گم شدم! گیج شده بودم... بعد از دقایقی متوجه شدم آر.پی.جی زنی روی خاکریز رفته تا آر.پی.جی بزند اما عقب را نگاه نکرده. آتش عقبه آر.پی.جی تا ده متر میسوزاند، شانس آوردم طوری ام نشد. رفتم به طرف آر.پی.جیزن و دستم را گذاشتم روی شانه اش. تا آن لحظه متوجه من نشده بود. جا خورد. گفتم: «برادر! آر.پی.جی رو چه جوری میزنن؟» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷5🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷14🌷15🌷17🌷21🌷22🌷23🌷24🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 241 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمد_منتظرقائم ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
طلوع گرم #چشمانت مرا صادق ترین صبح است🌤 اگر نه کار خورشید جهان عادت شده ما را... #شهید_نجیب_الله_مرادی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
#امام_خامنه_ای: شهیدیعنے انسانے ڪہ دنیا،رفاه وحیات خود راڪف دست گرفتہ تااز ڪشور، #ناموس وارزش ها ڪہ در واقع ازیڪایڪ آحادمردم است دفاع ڪند.. #شهیدمحسن_قوطاسلو🌷 #شهیدارتش ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ✍بدانید پیروزی و موفقیت شما در دنیا بسته به عشق و دوستی شما نسبت به امام زمانتان دارد. آنها که عاشق مهدی (عج) هستند دیگر به هیچ چیز عشق نمی ورزند. تنها غم و ناراحتی آنها دوری از معشوق و اینکه چرا بیشتر آقا را دوست نمی دارند است. دلی که عشق مهدی (عج) در آن باشد هیچ وقت پیر نمی شود. ✍فرج امام زمان (عج) فرجی است که موجبات شادمانی حضرت زهرا (س) را فراهم می کند. ای خدا یاری کن تا در عشق او بسوزیم و بگرییم. ای خدا کوتاهی های ما را درباره ی او ببخش. ما را یاری کن تا وظایفی که در قبال او داریم به بهترین وجه انجام بدهید. 🌷 📚کتاب مهر مادر، صفحه 33 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✍قرار هر پنجشنبہ ی دلم؛ گوشہ ای از شهر، ڪہ آسمانش تو را در بر گرفتہ است... #شهید_حسین_معز_غلامی #پنجشنبه_شهدایی🌷 #سرداران_بی_پلاک iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
رجب هنگامه راز و نیاز است  برای عاشقان فصل نماز است  رجب درگاه غفران الهی  برای بندگانش باز باز است 🍃🌸پیشاپیش ولادت امام محمد باقر (ع) و حلول ماه رجب مبارک باد 🌸🍃 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
چند سالیست ڪہ همه خواب وخوراکم شده تو خنده و گریہ و این دلخوشےهایم همہ تـو... چشم را وا بڪنم روے تورا مےنگرم کلّهم آنچه ببینم و بگویم همه تـو❣ #شهید_سردار_طباطبایی_مهر🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | چشمت روشن؛ نذرت قبول! 🔹مادر شهید مدافع حرم می‌گوید سه گوسفند نذر کرده تا پیکر پسرش که در سوریه مفقودالاثر شده بود، به آغوشش بازگردد. حالا بعد از ۴ سال بیخبری، مقداری استخوان بدستش رسیده و میخواهد فرداظهر هنگامی که مردم شیراز پیکر مطهر پسرش را تشییع می‌کنند، نذرش را اَدا کند. 🔸مادر شهید «محمد باقری»؛ چشمت روشن؛ نذرت قبول! (ع)ﺷﻴﺮاﺯ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 544 ـ به طرف دشمن میزنن دیگه! ـ به عقب نگاه نمیکنن ببینن آدمی، مهماتی اونجا نباشه؟! آر.پی.جی زن نباید به فکر آتش عقبه اش باشه؟! آگه کمی غفلت کرده بودی من سوخته بودم! شروع کرد به معذرتخواهی. اتفاقاً او هم سید بود و بعدها به شهادت رسید. آنجا جریان سوختگی و اولین مجروحیت شدیدم از آتش عقبه برایم تداعی شد. از او جدا شدم و راه افتادم به طرف سنگر حاجی میلانی. عراق با خمپاره 60 شروع کرده بود به شخم زدن منطقه! راهم را به طرف سنگر تدارکات کوتاه کردم و آنجا منتظر شدم تا آتش کمتر شود. در آن چند روز دیده بودم که یک بار در ساعت یک و دو ظهر آتش شروع میشد و یک بار دم غروب. یعنی ظهر کسی خواب نداشت. شب هم توپخانه ها و خمپاره اندازها چنان آتشی به پا میکردند انگار میخواهند همدیگر را همان دم بکشند! به جز ساعات آتش هر وقت که ماشینی در خط تردد میکرد خمپاره میزدند. کمی در سنگر تدارکات ماندم تا آتش کمتر شد. رفتم به طرف سنگر حاجی میلانی. آنها هم سخت درگیر تیراندازی بودند. حبیب رحیمی که مسئول دسته بود، تیربارچی را در دو سنگر گذاشته بود و در سنگر وسطی یک آر.پی.جیزن. تیربارها به نوبت کار میکردند و گاهی آر.پی.جیز ن که محل تیربار دشمن را پیدا کرده بود، بلند میشد و آر.پی.جی میزد. حبیب از بچه های گل جبهه بود؛ رزمی کار بود و مهربان و باصفا. چه میدانستم آخرین روزهای زندگی اوست... حدود یک ساعت این درگیری به شدت ادامه داشت تا اینکه کمتر شد و بچه ها رفتند داخل سنگر. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 545 این جور وقتها کار نگهبانها خیلی سخت میشد. یک روز قصد کردیم با حاجی میلانی و «سید اسماعیل کهن مویی» به حمام برویم. پیاده به راه افتادیم. نزدیک کانال ماهی که رسیدیم عراقیها ما را دیدند. باران توپ و خمپاره باریدن گرفت. بیست، سی گلوله توپ در منطقه ریختند. پشت خاکریزهای اطراف جاده پناه گرفتیم. جاده را چنان میکوبید که به حاجی میلانی گفتم: «خبر داری! الآنه که از این ترکشها قسمت ما بشه!» ـ نه بابا چیزی نمیشه... تا خواستیم بلند شویم باز چند گلوله توپ دیگر دور و برمان افتاد. معلوم بود به جاده و کل کانال ماهی دید دارند. سه تایی تصمیم گرفتیم خودمان را به سمت دیگر جاده برسانیم. وقتی به دو از جاده میگذشتیم یک گلوله درست به محل قبلیمان افتاد! حاجی میلانی می گفت: «اگه اونجا مانده بودیم الآن هیچی ازمون نمونده بود!» زیر آن آتش به خودم نهیب میزدم: «تو که دو سه روز دیگه برمیگردی حالا چه هوس حمام کردی؟!» از خیر آن حمام گذشتیم و بالاخره بعد از دو سه ساعت معطلی زیر آتش به خط رسیدیم. بعد از ناهار باز صحبت دستشویی پیش آمد در حالی که عراق دوباره شروع به آتش کرده بود و بدجوری سروصدا میکرد. طولی نکشید خبر زخمی شدن دو نفر از بچه ها در خط پیچید. ـ حاجی میلانی و سید اسماعیل کهن مویی زخمی شده اند. سید از هر دو پا زخمی شده بود و حاجی میلانی از ناحیه شکم، زخم بزرگی داشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷5🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷14🌷15🌷17🌷21🌷22🌷23🌷24🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 242 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_امید_صمدپور ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بس ڪه آن لبخند سحردل فریبی ساخته است آدمی مثل من از دنیابه سیبی ساخته اسٺ خاڪیان بالاتر از #افلاڪیان می ایستند عشق از انسان چه موجودغریبی ساخته است #شهید_جواد_سجادی #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
⚡️خدایا ⚡️ بہ رد پاهایشان بہ قطره قطره خونشـان بہ قلب پر #اضطرابمـــان بہ اشتیاق قلبشــــان قسم مےدهیم عاقبتــ ‌مارا ختم به شهادتــ ڪن! #شهيد_حاج_سید_حمید_تقوی_فر🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مستمندان سبدکالا ک شامل برنج روغن ومرغ و حبوبات هست رو جمع کنیم تهیه کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
سنگرشهدا
#دست_هاے_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مس
اولین کمک ۵۰۰۰۰واریز شد تا بتونیم در این وضعیت اقتصادی دل خانواده ای رو شاد کنیم ان شاء الله کلید این قدم خیر رو با نام نامی امیـــــرالمومنین حضرت علی ع و مدد روحانی شهید مدافع حرم محمد پورهنگ آغاز میکنیم
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت #فرمانده_دلهـا #شهید_ابراهیم_همت #سالروز_شهادت🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
خرم آن روز ڪہ پرواز ڪنم تابردوست بہ امید #سرڪویش پروبالے بزنم.. من بہ خودنیامدم اینجا؟ ڪہ به خود باز روم. آنڪہ آورده مرا بازبرد تاوطنم.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پشت چشمان تو شهریس پر از ویرانے هر ڪسے #چشم تو را دید دلش ویران شد.. ڪافر آمد ڪہ ڪمے ڪفر بگوید از تو... یڪ نظر ڪرد بہ چشمان تو با ایمان شد...!!! #شهید_امیر_سیاوشی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 546 ناراحت شدم. با یک پانسمان موقت آنها را به عقب بردند در حالی که هنوز دشمن به کارخودش بود. بعدها شنیدیم که در اورژانس خط سوم بی دقتی میکنند و زخم سید اسماعیل را طوری میبندند که اصلاً خون نمیرود، به اهواز که میرسند پای اسماعیل کبود شده بود و تصمیم میگیرند پایش را قطع کنند. بعد از عمل و قطع یک پا وقتی سید میفهمد که میخواهند پای دیگرش را هم قطع کنند نمیگذارد. ما هم وقتی شنیدیم ناراحت شدیم چون اهمال کاری بعضیها باعث قطع پایش شده بود. حاجی میلانی هم که اهل شوخی و مزاح بود و با خنداندن بچه ها به آنها روحیه میداد، جای خالی اش بدجوری تو چشم میزد. آن روزها حاجی میلانی معاون دسته حبیب رحیمی بود. در آن چند روز که در خط بودم دو سه بار با بچه ها به طرف کمین رفتم. جای خطرناکی بود. بچه ها میگفتند جلوتر از کمین جنازه یکی از شهدای ما افتاده است. تصمیم گرفته بودند آن جنازه را بیاورند. ظاهراً شهید در عملیات کربلای 5 شهید شده بود اما تا آن روز نتوانسته بودند پیکرش را به عقب منتقل کنند. پنج شش روز آنجا بودم. با خودم میگفتم فردا برمیگردم. بهتر دیدم به بچه ها سر بزنم و بگویم که هر کس نامه دارد بنویسد تا من عقب ببرم. بچه ها ورقه های امتحانی را نوشته بودند ولی کسی آنها را عقب نبرده بود، میخواستم ورقه ها را هم ببرم. داشتم به طرف سنگر میرفتم که دوباره یکی از بچه ها آر.پی.جی زد و من در گرد و خاک گم شدم. نگاه کردم... همان آر.پی.جیزن بود! گفتم: «داداش! ما یه بار اومدیم این خط، بذار سالم برگردیم. این بار دومه این کارو میکنی ها!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 547 رفتم به سنگر علیرضا سارخانی. گفت: «نامه مینویسم و صبح میارم به سنگر علی آقا.» شب شده بود. پرسیدم: «چند نفر تو کمین هستن؟!» ـ سه نفرن! میخواستم همان شب بروم پیش آنها تا اگر نامه ای، امانتی دارند بگیرم. راه کمین هم بد بود. کانال کم عمقی بود در دید عراقیها. وقتی نیمخیز آن کانال را به سوی سنگر کمین میدویدم دو تا خمپاره ناقابل انداختند. سالم به کمین رسیدم و احوالپرسی کردیم. دیدم بچه ها با دقت دارند جلو را دید میزنند. گفتم: «چی شده؟» ـ عراقیها اونجا دارن حرکت میکنند. دقت کردم. واقعاً عراقیها دیده میشدند. نگو عراقیها مرا دیده ا ند که آمده ام به سنگر کمین. گفتم: «اگر نامه ای چیزی دارید بدید فردا میخوام برم شهر.» بچه ها حواسشان به تحرک دشمن بود، گفتند: «آقا سید! اوناهاش! پشت تانکه، عراقی اومده!» ـ باباجون! کمین اینجوریه دیگه. اگر هم بیان میزنیمشون... اینقدر ترس نداره... با اینکه واقعاً حضور در آن شرایط خوف انگیز بود اما نمی خواستم بچه ها روحیه شان را ببازند. برایشان از کمینهای شلمچه و پاسگاه زید میگفتم: «شما که اون کمینارو ندیدید. اونجا عراقیها اونقدر نزدیک میشدند که ازشون اسیر هم گرفتیم!...» میخواستم با این حرفها تحمل شرایط کمی برایشان آسانتر شود. سنگر کمین جای نسبتاً بزرگی بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷9🌷11🌷12🌷14🌷15🌷17🌷21🌷22🌷23🌷24🌷27🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊