شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س❤️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :2⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
امروز یکی از بچههای اردوگاه ۱۳ را آوردند. رضا نام داشت و از بچههای لشگر ۲۵ کربلا بود. عراقیها به جرم بسیجی بودن، تاید به خوردش داده بودند. اسهال خونی گرفته بود. مشکل تنفسی داشت. ریههایش عفونت کرده بود، زیاد سرفه میکرد و از درد قفسهی سینه و تولید خلط و سر درد مینالید. رضا میگفت: در عملیات فاو که اسیر شدم بعثیها مرا از آیفای در حال حرکت، نرسیده به یک پادگان نظامی در حومهی بصره پرت کردند. به همین خاطر، کتفش شکسته بود و مهرههای کمرش آسیب دیده بود. ساعتها بعد در پادگان نظامیِ جبیلهی بصره بههوش آمده بود. میگفت: اردوگاه ما بهتر از بیمارستان تکریت است. گویا در اردوگاهشان دندانپزشک داشتند. داندانپزشکشان با تیغ و سیم خاردار دندان بچهها را عصبکشی میکرد. طوری که میگفت: سیم خاردار را داغ میکرد تا سرخ شود، بعد فرو میکرد توی لثه و سوراخ دندان بچهها. یکی دونفر از بچههای اردوگاهشان کار جراحی عمومی انجام میدادند. با سنجاق قفلی ترکشهای ریز و درشت را از دست و پای کسانی که ترکش در بدنشان جا خوش کرده بود، در میآوردند.
یکی از نگهبانهای اردوگاهشان از او خواسته بود به مناسبت جشن تولد صدام، برقصد. رضا قبول نکرده بود. دیگر اسیر همراهش درجهدار و از پرسنل لشگر ۷۷ خراسان بود. هر دو گوشش عفونت کرده بود. دچار اختلال شنوایی شده و از خارش و سوزش گوش و ناراحتی میگرن مینالید. در عملیات نصر شش که رزمندگان ارتفاعات ۶۲۰ معروف به تپهی سیدالشهدا را آزاد کردند، از شکم مجروح شده بود. به خاطر موج انفجار گلولهی کاتیوشا یک گوشش نمیشنید. پیراهن ارتشی او چند وصله داشت. هنوز یونیفورم زرد رنگ اسرای جنگی را به او نداده بودند. یکی از مجروحین دشداشهاش را به او داد. بعدازظهر دکتر وسام عبدالرحمن عزت، برای معاینه وارد آسایشگاه شد. او بر خلاف دکتر جمال آدم با وجدان، متین و مؤدبی بود. دکتر وصام به اسیری که در بیگاری زخمی شده بود گفت: مطابق کنوانسیون ژنو کسی نمیتونه از اسیر جنگی مثل برده کار بکشه! دکتر وسام از روی دلسوزی این حرفها را میزد. یکی از اسرا به دکتر گفت: از همان اوایل جنگ، عراقیها کنوانسیون ژنو رو رعایت نمیکردند. اونا اسیران پاسدار و بسیجی رو تابع مقررات بینالمللی اسیران جنگی نمیدونستن، به همین خاطر، صدام دستور داده بود اسرای سپاهی و بسیجی رو دستهجمعی اعدام کنن! تعدادی از اسرای آسایشگاه در بیگاری زخمی شده بودند و خون بدنشان دیر بند میآمد. دکتر وصام گفت: به خاطر سوء تغذیه و کمبود هموگلوبین، خون بدنتون دیر بند میآد و زخمهاتون دیر خوب میشه. دکتر وصام ادامه داد: به خاطر کمبود پروتئین، بیشتر اسرای ایرانی به بیماری اسکوربوت مبتلا هستن. بچهها پرسیدند: دکتر! باید چهکار کنیم؟ دکتر گفت: باید غذای پروتئیندار بخورید، البته تو عراق چنین غذایی رو به اسیر جنگی نمیدن. خیلی از بچهها به بیماری زخم زبان دچار بودند. این بیماری از کمبود ویتامین و مخصوصاً خوردن زیاد بادمجان به وجود میآمد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :2⃣8⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :3⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
آخرهای شب یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۶۸ بود، سرباز عراقی که لیسانس وظیفه و اهل استان کرکوک عراق بود، وارد آسایشگاهمان شد. عبدالمنعم نام داشت. خودش به دکتر وسام گفته بود پرستاران به اسرای ایرانی داروهای فاسد که تاریخ مصرفشان گذشته، میدهند. عبدالمنعم گفت: همهی کسانی که به نحوی با حزب بعث مخالفند تو عراق زندگی فلاکتباری دارند. فکر میکردم میخواهد دلمان را خالی کند و از بچهها حرف بکشد، حسین مروانی گفت: این آدم با ما صداقت داره. از شهادت آقازادههای آیتالله حکیم ابراز ناراحتی میکنه. او جریان دو نفر از چهرههای معروف شهرِ تکریت به نامهای دکتر حسینالجبوری استاد دانشگاه و سرهنگ عادلالجبوری یکی از فرماندهان گارد ریاست جمهوری را برایمان تعریف کرد و گفت: این دو نفر همشهری صدام بودند. در کردستان توسط عوامل سازمان اطلاعات و امنیت عراق "امن العام" ¹ با سَمِ کشندهی تالیوم مسموم شدند. هر دوتاشون از سوریه خودشون رو به انگلستان رسوندند و تحت درمان قرار گرفتند. عبدالمنعم گفت: اونایی که لقب تکریتی رو یدک میکشن، تو عراق جولان میدن. تکریتیها خیال میکنن چون همشهری صدامند، از نژاد برترند، درست مثل اسرائیلیها ... صدام به خاطر پیشروی شما ایرانیها در شلمچه و عقبنشینی نیروهای عراقی، تو یک روز ۴۹ افسر عالیرتبه رو به جوخهی اعدام سپرد.
دو روز بعد با اجازهی دکتر قادر ترخیصمان کردند. همراه سه اسیر دیگر دستهایمان را بستند و سوار ماشین کردند. باور نمیکردم روزی با دستهای بسته و یک پای قطع شده خیابانهای تکریت زادگاه صدام را ببینم. احساس غربت داشتم. با خودم گفتم: اگر الان ما را توی یکی از این خیابانها تحویل همشهریهای صدام بدهند، مردم تکریت تکهتکهمان خواهند کرد. ماشین در پمپ بنزین خروجی تکریت توقف کرد. دو دژبان مسلح مراقبمان بود. مردم عادی که در پمپ بنزین مشغول سوختگیری اتومبیلهایشان بودند، وقتی فهمیدند اسیر ایرانی هستیم، به تماشا آمدند. بعضی از جوانان ماجراجو دیگران را صدا زدند و با گفتن: مجوس ... الاسرای الایرانی ... حرس خمینی دیگرتن را برای تماشای ما فرا میخواندند. فردی که مسئول جایگاه سوخت بود، کارش را رها کرده بود و به دیدنمان آمده بود. برخورد تکریتیها با ما چهار نفر کینه توزانه بود. بعضیهاشان زیاد فحش و ناسزا میدادند. دژبانها به مردم تذکر میدادند نزدیک نشوند و متفرق شوند. چنان محو تماشای ما بودند که احساس کردم اولین بارشان بود ایرانی میبینند. خیلی از فحشهاشان را متوجه میشدم. بعضیها فحشهای رکیک میدادند. دو، سه نفرشان با پرتاب گوجهفرنگی و لنگ کفش کینهشان را بروز دادند. سوختگیری تمام شد. ماشین در حال خارجشدن از پمپ بنزین بود؛ پیرزن عربی که عقب یک تویوتای سبز رنگ مدل قدیمیِ رنگ و رورفتهای بود، لنگ دمپاییاش را به طرفمان پرت کرد. دمپایی به شانهام خورد و توی ماشین کنارم افتاد. میگویند: عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد. دمپایی پیرزن عرب، لنگ چپ بود و من پای راستم قطع بود. مدتی بود لنگ دمپاییام از چند جا پاره و فرسوده بود. این کار او را لطف خدا دانستم. شکر کردم که بالاخره در این گیر و دار پمپ بنزین، صاحب یک لنگ دمپایی آن هم پای چپ شدم! از بین همهی کسانی که به طرفم گوجه و لنگ کفش، پرت کردند، پیرزن عربی که لنگ دمپاییاش نصیبم شد را بخشیدم!
برزان تکریتی برادر ناتنی صدام ریاست این سازمان را برعهده داشت. صدام برای این که جنایات و اسرارش مخفی بماند، از نزدیکان خود برای ریاست این سازمان استفاده میکرد. این سازمان وظایف جاسوسی و ضدجاسوسی را در ارتش بر عهده داشت، یکی از وظایف این سازمان خنثی کردن کودتاهای احتمالی از طریق عملیات شنود و تعقیب و مراقبت بود.
مردم بعضی شهرهای شمال عراق مانند تکریت و موصل از دیرباز بعثینشین و دارای تفکرات تکفیری هستند. کما این که وقتی داعش به عراق حمله کرد، این شهرها بدون هیچ مقاومتی تسلیم داعش شدند. پس نباید اخلاق چنین مردمی را به کل مردم عراق خصوصاً مردم شریف مرکز و جنوب عراق که عاشق ایران و محب اهلبیت علیهمالسلام هستند تعمیم داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :3⃣8⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :4⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
سرهنگ عراقی به همراه سروان خلیل فرماندهی اردوگاه برای بازدید وارد کمپ شد. از مدتها قبل حسن بهشتیپور دنبال فرصتی بود تا از عراقیها بخواهد برای من یک پای مصنوعی تهیه کنند. به او گفته بودم عراقیها قبول نمیکنند، همین عصایی را که به من دادهاند از سرم هم زیاد است! بهشتیپور با ضرب و تفریق برایم محاسبه کرد قیمت یک پروتز پای مصنوعی چقدر است. او گفت: یه پروتز پای مصنوعی شصت الی هفتاد دینار که بیشتر نمیشه، حقوق یک ماه پنجاه اسیر ایرانی، هر اسیر ۱/۵ دینار، یک ماه میشه هفتاد و پنج دینار. کافیه پنجاه نفرمون از قید این ماهی ۱/۵ دینار بگذریم، مشکل شما حل میشه. بهشتیپور و دوستانش میدانستند زندگی با یک پای قطع میان آن همه اسیر سالم سخت است. بارها اتفاق افتاده بود، وقتی نگبهانها با کابل و باتوم به جان بچهها میافتادند، من به زمین میافتادم و زیر دست و پای بچهها لگد میشدم. برای عراقیها اهمیت نداشت یک اسیر قطع عضو چه میکشد و چه به روزش میآید. از پیشنهاد بهشتیپور خوشحال شدم. خوب بود میتوانستم من هم در اردوگاه راه بروم. بهشتیپور در راهروی کمپ جلوی سرهنگ بازدید کننده را گرفت و قضیهی پروتز پای مصنوعی را مطرح کرد. حرفهای بهشتیپور با مزاق سرهنگ و سروان خلیل سازگار نبود. احساس کردم به آنها برخورد که بهشتیپور گفته از حقوق ماهیانهی تعدادی از اسرا مشکل تنها جانباز قطع عضو ملحق را حل کنید. سرهنگ گفت: مگه عراق فقیره که از ۱/۵ دینار حقوق اسرای جنگی این کارو انجام بده! بهشتیپور به سرهنگ گفت: سیدی! من میدونم عراق کشور غنی و ثروتمندیه، شما با نفتتون میتونید هرکاری که بخواید انجام بدید، مهم اینه که مشکل تنها اسیر قطع عضو این کمپ حل بشه، چطوریش مهم نیست! سرهنگ به بهشتیپور قول داد مرا به هلال احمر عراق ببرند و برایم پروتز مصنوعی تهیه کنند. هیچ وقت جرأت نکردم به سروان خلیل بگویم آن سرهنگ که بود، قولش چه شد، ماهها دلم را به قولی خوش کرده بودم که هیچ وقت عملی نشد. ¹
بعدازظهر چند اسیر جدید را به کمپ آوردند. نام خانوادگی یکی از آنها رجوی بود. گویا از اردوگاه بعقوبه آمده بود. او با تیغ با یکی از اسرا درگیر شده بود. عراقیها او را به کمپ ما تبعید کرده بودند. قبل از این که بازداشتگاه او را مشخص کنند، با کابل به جانش افتادند. رجوی برای این که از ضرب و شتم عراقیها خلاص شود، به نگهبانها گفت: من از بستگان مسعود رجویام، شما حق ندارید منو کتک بزنید! مطمئن بودم عراقیها را سر کار گذاشته؛ اما سعد باورش شده بود او از بستگان رجوی است. تا مدتی با او کاری نداشتند. بعدها که چند نفر از اردوگاه بعقوبه به کمپ ما آمدند، یکی از اسرای عربزبان که او را میشناخت به حامد گفته بود این رجوی در بعقوبه هم از نام رجوی سوءاستفاده میکرد. دستش که رو شد، نگهبانها به خاطر این سوءاستفاده تلافی کردند!
شش ماه بعد از آزادیام اولین پروتز پای مصنوعیام را در مجتمع هلال احمر در میدان ونک تهران تهیه کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وهشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷16🌷18🌷19🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_495_826)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
1_6728478.mp3
زمان:
حجم:
3.96M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء پنجم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
⇦ڪلام حق امروز هدیه به روح
#شهید_حسین_امیدواری🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
▪️تهران، خانه برادران افغانستانی است.
✖️ما اگر با سران آمریکا مخالفیم بخاطر #روحیه_استکباری بهمعنای خودبرتر بینی، تکبر و سوءاستفاده از قدرت برای زورگویی به ملتهاست! حال بسیار باعث تأسف است که در جمهوری اسلامی، #واداده هایی که با پروژههای برجام، تسلیم مقابل مستکبرین را تئوریزه میکردند؛ حال برای تهدید غرب، ضعیفکُشی میکنند و با همان روحیه استکباری، #برادران_افغانستانی مقیم ایران را تهدید به اخراج میکنند. این درحالیست که #انقلاب_اسلامی و نظام انقلابی امامت-امت، اساساً به مرزهای جغرافیایی محدود نیست و داعیه جهانی #مستضعفین را دارد و اصل ترس مستکبرین از روحیه انقلابی به همین دلیل است. حتی با نگاه سرزمینی هم بخش مهمی از امنیت امروز مردم ایران مدیون شهدای مدافع حرم #فاطمیون است. فلذا این رویکرد نژادپرستانه، غیرانسانی و ضداسلامی طرح شده توسط عراقچی قطعاً محکوم است و #عذرخواهی دولت و وزارت خارجه و #استعفای_عراقچی حداقل واکنش لازم برای جبران این خسارت است
#اخراج_غربگرایان
#شهدای_فاطمیون
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
به تیترهای این مجله غربگرا دقت کنید
در حال القای #عملیات_فریب علیه مردم است.
تیتر آخر رو ببینید
غرب پرستان حتی اگه آمریکا با میلگرد آجدار کبودشون کنه، بازم میگن مذاکره
مگه از مذاکره برجام چه گُلی به سر مردم زدید که مجددا ادعا میکنید؟!
مردم خسته شدند از تفکر شما
با مذاکره و ادعای تعامل و گشایش راهها پیاز رو 15 تومن و هم قد دلارتون کردید.
چرا اینها از رو نمیرن؟!
عدم مذاکره برا مردم اینقدر بدیهیه که خود مسئولین مذاکره کننده جرأت گفتن این کلمه مشمئزکننده جلو مردم رو ندارن
پ.ن: ضرب المثل استفاده شده: اینقد هوا بده که اگه سگ رو با میلگرد آجدار هم بزنی، نمیاد بیرون
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#افعانــــی_با_غیـــــرت
عراقچی متن زیر را بخواند:
شهید رجب غلامی یکی ازشهدای افغانی دفاع مقدس تخریب چی بود. پس از باز کردن معبر مین به سیم خاردار های حلقوی میرسید که به هیچ عنوان نمیشد ان را قطع کنه ،به روی سیم های خاردار می خوابد و در حالی که غرق در خون بود، بیش از ۱۶۰نفر از روی بدن او عبور میکنند...😔
#شهید_رجب_غلامی🌷
#افغانی_باغیرت
#فاطمیون
#تخریبچی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊