سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۶
مجسمه مبتذل
🍃توی یکی از فلکه های شهرستان، مجسمه دختری با وضعیت بسیار بد و زننده ای نصب شده بود. حبیب الله آنقدر روی خودش کار کرده بود که به آن مجسمه که یک چیز غیر واقعی بود، نیم نگاهی هم نمی کرد. چشمانش را می بست. انگار یه خانم واقعی توی فلکه ایستاده باشد. به من هم می گفت رحمان مواظب باش. می دانست نگاه به مجسمه یا نقاشی یا هر چیز دیگری که صحنه زشت و زننده ای داشته باشد، مقدمه ای می شود برای نگاه به نامحرم.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 86
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردی
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۷
لوله فروش بهائی
🍃یک نفر بهایی که سینه چاک شاه هم بود در محله ما لوله فروشی داشت. یکی از همسایه ها می خواست خانه شان را لوله کشی کند. آنها می خواستند بروند لوازم موردنیاز لوله کش را از مغازه آن بهایی بخرند. حبیب الله فهمید و نگذاشت. گفت:از هر کس می خواهید بخرید اما از این بهایی نخرید. اینا مسلمون نیستند. خائن اند. نجس اند. نباید پولتون را بریزید تو جیب اینا که می خوان چیزی از دین تان باقی نمونه.
🍃صاحب خانه که می خواست خونه اش را لوله کشی کند گفت: ولمون کن بابا، بهائی مهائی چیه؟ کی حال داره بره مغازه لوله فروشی پیدا کند؟ حبیب الله گفت: خودم می روم. طرف تعجب کرد. حبیب الله پول را ازش گرفت و خودش رفت لوله ها را از مغازه ای دیگر که با ما خیلی فاصله داشت خرید. اما نگذاشت پول یک مسلمان در جیب یک اجنبی ریخته شود.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 110 الی 111
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردی سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۸
حجاب
🍃هر وقت شوهر خاله ام می آمد خانه مان، حبیب الله به مادرم می گفت: مادر چادر بپوش. مادرم می گفت: حبیب الله، این شوهر خواهرمه. منم که روسری و این طور چیزها تنمه. اما حبیب الله می گفت: شوهر خواهر و آدم غریبه هیچ فرقی نمی کنه. نامحرم نامحرمه. چه اونی که از اقوامه؛ چه اونی که نمی شناسیش. باید به بهترین حجاب در برابر نامحرم حاضر شد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 88
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷8🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_513_126)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
ڪوچہهای عاشقے شبگرد مےخواهد رفیق
طاقٺ وظرفیتے پردرد مےخواهد رفیق
چون شهیدان درجوانے دسٺ از دنیا بشوے
ترڪ لذتهاے دنیا مرد مےخواهد رفیق
#شهیـد_اسماعيـل_دقـایقـی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
hosseinsibsorkhi-@yaa_hossein.mp3
7.8M
🎧 #بشنوید🎧
#شب_جمعه
🎵کی میتونه غیر از تو، مرهم غم ها باشه..
🎙حسین #سیب_سرخی
#شور
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۹
خبرچینی
🍃یکی از بچه ها آمد پیش حبیب الله و برای اینکه خود شیرینی کند گفت: حبیب الله فلانی داشت پشت سر تو حرف می زد. یک مشت حرف پشت سرهم ردیف کرد که آن نفر درباره حبیب الله زده بود. علی القائده باید حبیب الله خیلی ناراحت می شد و از آن نفر تشکر می کرد که در جریان قرار داده اش. اما حبیب الله اخم کرد و گفت: فلانی اگه پشت سر من این حرف را زده تو چرا خبرچینی می کنی و اسم اون طرف را میاری و میگی چی گفته. می خوای رابطه ما دو تا را بیشتر بهم بزنی؟ عوض اینا سعی کن کاری کنی که رابطه ی دو نفر رو به هم جوش بزنی نه با سخن چینی رابطه ها رو بیشتر خراب کنی.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 126
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۰
آرزوی شهادت
🍃حبیب الله همیشه محاسنش را بلند نگه می داشت. من و خانواده اش همیشه بهش گیر می دادیم که این چه کاریه حبیب الله؟ چرا اینقدر ریشت را بلند می ذاری؟ می گفت برای یک روزی لازم دارم. می خوام روزی شهید شدم، محاسنم را با خونم رنگین کنم. آن موقع من و خانواده اش و هیچ کس دیگری نمی فهمید که او چه می گوید. واژه شهادت هنوز برای ما گنگ بود. اما او آرزویش را داشت و برایش برنامه ریزی می کرد. یه روز به من و بچه ها و با حالت خاصی گفت: من سه روز دیگر به شهادت می رسم.سه روز بعدش به شهادت رسید. دقیقا سه روز بعد!
🍃یه روز توی پارک رد میشدم. پارک خلوت بود. دیدم نوجوانی دارد گریه می کند. آرام رفتم به سویش. دیدم داره میگه خدایا: شهادت را نصیبم کن. مرا در خونم بغلتان. تعجب سراپای وجودم را گرفت. نمی دانستم آن نوجوان کیست. فقط چهره اش را دیدم. چند روز بعد عکسش را دیدم. پایینش نوشته بود: شهید حبیب الله جوانمردی. تازه سرّ راز و نیازهای آن شبش را فهمیدم. دعایش چه سریع مستجاب شده بود.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 130 الی 131
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۱
شهادت
🍃23 مرداد مصادف با نهم رمضان با حبیب الله رفتیم تظاهرات. رئیس شهربانی آقای امیری بود که نه خدا و نه پیامبر را قبول داشت. با اسلحه اش بلندگوی مسجد را هدف قرار داد. دستور داد ماموران به داخل مسجد حمله کنند. مأموران از مسجد در حالی که دستشان قرآن و مفاتیح بود آمدند بیرون. بعد با تفنگ به قرآن شلیک کردند. با فندک قرآن را آتش زدند.
🍃حبیب الله با دیدن این صحنه ها همچون پروانه ای بال بال می زد. با همه وجود فریاد می زد: بی مذهب ها. شما اگر با ما دشمن هستید، چکار دارید به کتاب خدا. بزنید به سینه های ما. حبیب الله مدام جلوتر می رفت. گفتم برگرد عقب خطرناکه. گفت مگه نمی بینی دارند قرآن را آتیش می زنند. سنگهایش را پرتاب میکرد به سمت ماموران.
🍃پاسبانی صدا زد از اینجا برو. دلت به حال خودت بسوزه. آن پاسبان به سمت حبیب الله شلیک کرد. تیر به ران حبیب الله خورد و افتاد توی بغل من. حبیب الله دستانش را به خونش زد و به محاسنش کشید و بریده بریده گفت: رحمان... رحمان... بهت نگفتم... یه روزی... محاسنم... رو به خونم... آغشته می کنم...؟! گفتم چیزی نشده الان می بریمت بیمارستان. گفت: نه رحمان. دارم به آرزویم می رسم. مطمئن باش شهید می شوم.
🍃آب برایش آوردند بخورد. حبیب الله گفت: نه دوست دارم مثل امام حسین (ع) تشنه شهید شوم. کسی نمی دانست آن موقع برای غریبی امام حسین (ع) گریه کند یا حال و روز حبیب الله را دریابد. بردیمش بیمارستان. خانواده اش را خبر کردیم. رفتیم بیمارستان. اما پزشک گفت: حبیب الله شهید شد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 132 الی 141
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷8🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_513_126)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهدا
🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالرروز_ولادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
سلام همسنگری های عزیز...
خواهر یکی از خادمین سنگر شهدا بیمار هست وحالش مساعد نیست التماس دعا داره...برای سلامتیشون ختم ذکر #امن_یجیب و #ایت_الکرسی گرفتیم هدیه میکنیم به روح #شهید_مجید_قربانخانی .ان شاء الله که به حق ۳ساله امام حسین ع شفای عاجل پیدا کنه..لطفا تعداد ذکر های خودتون به ای دی زیر بفرستید...
@FF8141
تا الان ذکرختم شده
1210 امن یجیب
210 ایت الکرسی
التماس دعا🌹🌹
May 11
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۲
دفن شهید
🍃فردای شهادت حبیب الله رفتیم بیمارستان جنازه اش را تحویل بگیریم. گفتند دیشب ساواک جنازه را بردند. مستقیم رفتیم قبرستان. از مسئول آنجا پرسیدیم کسی را به تازگی اینجا دفن کردند. گفت: نه، من چیزی نمی دانم. نمی دانستیم چه کنیم. خواهر شهید رفت داخل غسال خانه. یکدفعه چشمش خورد به لباسهای خونین حبیب الله. رفتیم پیش غسال قبرستان. اول خودش را زد به اینکه من خبر ندارم و چیزی نمی دانم. پسرش به پدرش تشر زد که راستش را بگو. محاله که تو ندانی. غسال گفت اگه جایش را نشانتان بدهم. ساواک مرا می کشد. بالاخره محل دفن را نشانمان داد.
🍃باور نمی کردیم داخل آن قبر حبیب الله باشد. آنها روی قبر را حسابی خاک مالی کرده بودند تا چیزی مشخص نباشد. قبر را شکافتیم و حبیب الله را آوردیم در جایی که هم اکنون قبرش هست دفن کردیم. پدرش مثل ابر بهاری اشک می ریخت می گفت خدایا خودت دادی، خودت گرفتی.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 142 الی 143
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات