اینگونه غرق #خون شدند
وجب به وجب وطن را
با خون دل #دفاع ڪردند ...
هورالهویزه ؛ عملیات بدر ۱۳۶۳
محور لشکر۱۴ امام حسین (؏)
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
سخنے با علے اصغــر عزیــزم :
علےجان تو اوج شیرین زبانے تو دارم میرم ماموریت برام سختہ ولے چاره اے نیست ؛ مواظب مادرت باش وهمیشه به او خدمت ڪن وهیچ وقت به او بے احترامے نڪن ..
ازاینڪہ فرزند شهید هستے هیچ وقت ناراحت نشو چون من با خدامعامله ڪردم وخدا همیشه باشماست و چه همراه بهتر و خوبے جز خدا...
دوست داشتم وقتی که بازمیگفتے"دهدی جون" پیشت بودم ،ولے چاره ای نیست و من ودوستام رفتیم تا تو و امثال تو در آرامش زندگے ڪنید "دوست دارم نفسم"
#شهید_مهدی_علیدوست🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ای شهـــید؛
پنجشنبه است
نگاهت را ، خیرات دلم کن
که شیرین ترین حلواست . . .
#پنجشنبههای_دلتنگی
#شهدا_را_یاد_ڪنید
#با_ذڪر_صلوات🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شڪر خدا . . .
ڪہ رزق جنون دلِ مرا
زير لوای حضرت زهرا نوشتهاند
#یا_مولاتی
#یا_فاطمة_اغیثینی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شهدا اینقدر در این آشفته بازار
غرق شدیم که گذشته را فراموش کردیم
خدایا کمکمون کن
دوستان شهیدمون رو فراموش نکنیم و رفاقت تا قیامت رو حفظ کنیم..
#رفــاقت_تا_قیامت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و شصت و پنجم:
امید به آزادی
نهایتا عراق در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ آتش بس رو پذیرفت و بدنبالش مذاکرات مستقیم بین ایران و عراق آغاز شد. با شروع مذاکرات، دوباره امیدواری به بچه ها برگشت و وضعیت جدیدی در اردوگاه تکریت ۱۱ بوجود اومد. با برقراری آتش بس و شروع مذاکرات مستقیم بین ایران و عراق همه تصور می کردیم چن روز دیگه تبادل اسرا شروع میشه و ما برمی گردیم ایران. خیلیا خودشونو برای ایران و اینکه چجوری با خونواده هاشون مواجه بشن آماده می کردن. حرف و حدیثا همه در باره آزادی و وطن بود. اینکه هوایی برمی گردیم
یا زمینی!
روزی چن نفر تبادل میشن
و الان وضع و اوضاع ایران چجوریه.
هر کسی تو ذهنش نقشه ها می کشید. عده ای به فکر ازدواج بودن و عده ای ادامه تحصیل تو دانشگاه و حوزه و اونایی که بیکار بودن دنبال شغل مناسب برای خودشون می گشتن وخلاصه فکر و ذکر فقط آزادی بود و ایران.
لبها همه خندون و چهره ها بشاش و منتظر. غلغله و شور عجیبی بین بچه ها بوجود اومده بود. یه عده هم می گفتن همینکه سوار هواپیما شدیم جاسوسا و خائنا رو از پنجره هواپیما پرت می کنیم پایین. راستش تا اون روز سوار هواپیما نشده بودیم و تصور دیگه ای از هواپیما داشتیم. چیزی شبیه هلی کوپترهای نظامی بود که تو جبهه ها سوار شده بودیم. آزادی رو تو چن قدمی خودمون می دیدیم و می گفتیم همینکه پامون به خاک ایران رسید همه به سجده بیفتیم و خاک وطن رو ببوسیم. امیدوار بودیم با ورودمون به ایران، اتفاق بدی برای خونواده مون نیفتاده باشه و همه سالم و سلامت تو جشن آزادیمون شرکت کنن.
هر روز تلویزیون عراق با آب و تاب جلسات مذاکرات مستقیم بین هیئت های ایرانی و عراقی رو نشون می داد و اوایل جلسات در سطح معاونین وزرای خارجه بود و از طرف ایران محمد جواد لاریجانی تو مذاکرات بعنوان نماینده ایران شرکت می کرد. بعدا سطح مذاکرات رو به وزرای خارجه ارتقا دادن و آقای دکتر ولایتی با یه هیات و از طرف عراق هم طارق عزیز وزیر خارجه با یه هیات روبرو هم می نشستن و مذاکره می کردن. طارق عزیز هم مغرورانه همیشه یه سیگار برگ گوشه لبش بود و پوک می زد. ولایتی هم دائم لبخند می زد .مذاکرات طولانی شد و هر روز یه مشت حرف بی نتیجه رد و بدل می شد و هیچ نتیجه محسوسی مشاهده نمی شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و شصت و ششم:
بازسازی روحی- روانی
بعد از اینکه مشخص شد مذاکرات هیچ نتیجه ای نداره، سخت ترین شرایط بحرانی از نظر روحی در بین ما ایجاد شد. گر چه خبری از کتک و شکنجه به اون صورت نبود، ولی از نظر روحی همه بشدت تحت فشار بودیم. ظاهراً این بحران تا آثار ناگوارشو بر جا نمی گذاشت خاتمه پیدا نمی کرد. جز توسل و معنویت راهی دیگه برای غلبه بر این بحران روحی وجود نداشت. مجددا مباحث صبر و استقامت و اجر صابران رونق گرفت و هر کسی سعی می کرد خودش و دیگران رو با این دسته از آیات و روایات تسکین بدهد.
بالاخره بعد از مدت کوتاهی بحران روحی و رخوت و مشغله ذهنی، بچه ها با کمک همدیگه خودشون رو جمع و جور کردن و سعی کردیم تا زمانی که اینجا هستیم و هر چن سال دیگه طول بکشه، بهترین شرایط رو برای خودمون خلق کنیم. سعی کردیم از عمر و جوانیمون برای رشد و اعتلای علمی و عقیدتی استفاده کنیم.
سعی کردیم امید های کاذب رو از خودمون برانیم و همچنان به فضل و کرم حضرت دوست دلخوش کنیم. راضی شدیم به رضای خدا. بیاد آوردیم که ما برای چه پا به جبهه گذاشتیم. امام فرموده بود چه پیروز بشیم و چه شکست بخوریم در هر حال پیروزیم و به تکلیف عمل کرده ایم. بیاد آوردیم که نتیجه جهاد و استقامت یکی از اِحدی الحُسنَیین(پیروزی یا شهادت) است. و دل به خالق وسایل می بستیم و تسلیم رضا و تقدیر الهی شدیم و منتظر نظر خاصِ او ماندیم. خدایی که تا اینجای کار دستمون رو گرفته بود و از میون هزاران کابل و چوب و زیر شکنجه های فراوون سالم بیرون آورده بود. خدایی که به ما ثبات قدم داده بود و تو بدترین و سخت ترین شرایط کمکمون کرده بود تا ایمانمون رو از دست ندیم.
لذا آموزش و تعلیم و تعلم در دستور کار قرار گرفت و در حال زیستن، شاد ماندن و واقع گرایی بجای ایده آل فکر کردن و قنبرک زدن و غصه خوردن شد استراتژی ما در ادامه راه و خدا هم دستمون رو گرفت و وضعیت به حالت عادی برگشت و حتی بهتر هم شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#ششمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 8 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 22 📿 24 📿 25 📿 26 📿 29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s49_636)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
519
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛
بهاے این #بهانہها،
همنفس شدن است با شهدایی
ڪہ روزگاری در این #خاڪ زیستہ اند...
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
لم يبقَ في شوارعِ اللّيلْ
مكانٌ أتجوَّلُ فيه
أخذت عَيناكِ
كُلَّ مساحة الليل..
در خیابانهایِ شبِ شهر
جایی باقی نمانده تا به آن پناه ببرم
چشمانت!
همه مساحت شب را فرا گرفتهاند
پ.ن: انتشار برای نخستین بار...
💢عکسی دیده نشده از نوجوانی های سردار #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📸 #مزار_شهید_مهدی_ابوالمهندس در #وادی_السلام_نجف
⭕️مناجات شهید ابومهدی المهندس:
وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا و َيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ
ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﺪ، ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺷﺪﻥ [ ﺍﺯ ﻣﺸﻜﻠﺎﺕ ﻭ ﺗﻨﮕﻨﺎﻫﺎ ﺭﺍ ] ﻗﺮﺍﺭ میدهد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺎیی ﻛﻪ ﮔﻤﺎﻥ نمیبرد ﺭﻭﺯی میدهد.
#شهید_ترور
#شهید_جبهه_مقاومت
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟
#شهیدسیدابراهیم_اسماعیل_زاده🌷
#شهیدسیدحسین_اسماعیل_زاده🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
سخنان #زینب_سلیمانی دخترِ
#شهید_قاسم_سلیمانی به لهجهی عراقی و بازتاب وسیعِ این سخنان در رسانههایِ این کشور!
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✹﷽✹
یک ڪوچہ ویڪ نگاه تاروڪم سو
✦⇠مسمارِ در و غلاف تیغ وبازو
✦⇠حق دارد، اگر ڪہ مادرم مےگیرد
یڪ دست به دیوار و یڪے بر پهلو
یافاطمہ الزهرا سلام الله
علیها اشفعے لے فے الجنہ
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊
#مهدی_جان
دَستِ من گیر
ڪہ ایـن دست ؛
همان است ڪہ من
سالها از غم هجران تو
بر سَــر زده ام . . .
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوشصت_و_هفتم
💢دومین تبعید در اسارتگاه
طبق سنت نامبارک بعثیا، بازم نوبت به یه جابجایی و تبعید دیگه فرا رسید. بعد از حدود یه سال و نیم در بند سه(آسایشگاههای ۷ و۸) بودن، در مرداد ماه سال ۱۳۶۷ یه روز بصورت ناگهانی اومدن داخل آسایشگاها و اسم تعدادی رو خوندند و گفتن وسایل و پتوهاتون رو جم کنید، قراره جای دیگه ای برید.
بازم جابجایی و تبعید! انگار سقف آسمون رو سرم خراب شده بود. از قبل جاسوسا و مسئول آسایشگاهایی که با بعثیا همکاری می کردن، اسم تبعیدیا رو داده بودن. طبق معمول اسم نازنین بنده هم در بین تبعیدیا بود. منو ناصر -همون خائن و جلاد معروف- که همیشه با هم سر شاخ بودیم معرفی کرده بود. ناصر هم که پیِ فرصتی می گشت که از شر منو و چن نفر دیگه برای همیشه خلاص بشه.
اسما خونده شد و چاره ای جز بستن بار و بندیلمون و خداحافظی با بچه ها نبود. توی این مدت دوستان زیادی پیدا کرده بودم و خیلی از برنامه ها رو با هم داشتیم. از حفظ قرآن گرفته تا برخی کلاسها و آموزش ها.
زمانی که داشتیم میرفتیم، وقت هواخوری شد و بچه های آسایشگاهای ۷ و ۸ و۹ اومدن داخل محوطه مشغول قدم زدن شدن. جوهر محمدیان که بچه اسلام آباد و همزبونم بود و تو آسایشگاه نُه بود و اکثر وقت هواخوری رو با هم بودیم و قدم می زدیم و مثل داداش بزرگترم بود ، تا متوجه شد منم جزو اخراجیا هستم اومد بغلم کرد و با دو تا دستاشو به گردنم چسبید و مثل مادری که بچه اش جلو چشمش مرده باشه گریه می کرد و شر شر اشک می ریخت. دلم داشت آتیش می گرفت. جوهر خیلی به من وابسته شده بود و منم عجیب بهش علاقه داشتم. خیلی نترس و مقاوم بود. تو جبهه بارها زخمی شده بود و بخشی از روده هاشو برداشته و به جاش روده پلاستیکی گذاشته بودن. با داشتن زن و سه تا بچه و وضعیت وخیم جسمی ، بازم دل از جبهه نکنده بود و این بار آخری توی یه عملیات گشتی شناسایی در منطقه غرب اسیر منافقین شده بود و اونام تحویلشون داده بودن به عراقیا.
هر چه التماس کرد که به اون هم اجازه بدن با من بیاد قبول نکردن و از هم جدا شدیم. صحنه های جدایی اسرا دقیقا مثل شبای عملیات تو جبهه ها بود که بچه ها با چه عشقی همدیگه رو در آغوش می کشیدن و حلالیت می طلبیدن و گریه می کردن. اینم یه نوع دل کندن بود و هیچکه نمی دونست آیا آینده ای وجود داره یا نه. یه بار دیگه همدیگه رو می بینیم یا دیدار به قیامت میفته! کم کم بقیه دوستان هم اومدن و برخی آهسته اشک می ریختن. بالاخره از دوستانی که بشدت با هم مانوس شده بودیم جدا شدیم و دسته اخراجیا به سمت بند یک حرکت کرد. خیلی دور نبود. فقط دویست سیصد متر. با حسرت نگاه به عقب می کردیم، انگار داشتن می بردنمون پای چوبه دار.
خداحافظ دوستان عزیز ، ان شاء الله وعده دیدار به ایران یا به قیامت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوشصت_و_هشتم
💢تبعیدی ها در آغوش یاران جدید
با دلی گرفته و چهره ای مغموم و چشمی گریان وارد بند یک شدیم. یه تعدادم از بند چهار اورده بودن. تعدادی از بند یک و دو هم جدا کرده بودن و جای ما بُرده بودن. بعد از ساعاتی توقف در محوطه بین بند یک و دو، بالاخره تبعیدیای بندِ سه و چهار رو بین شش تا آسایشگاه تقسیم کردن و من به آسایشگاه یک از بند یک داده شدم. طبق رسم و رسوم اسارت ، تعدادی از بچه ها به استقبال ما اومدن و خوشآمد گفتن، در آغوش کشیدن و دلداری دادن. دیگه همه با تلخی های جابجایی و جدا شدن ناگهانی از دوستای قدیمی آشنا بودن و می دونستن الان ما تو چه وضعیت نابسامان روحی روانی هستیم.
گریه های جوهر محمدیان هنوز جلو چشمام بود و آزارم می داد.
هر آسایشگاه ده گروه داشت و بچه ها به گروهای نه و ده نفره تقسیم شده بودن که با هم و داخل یه ظرف غذا می خوردن. مسئول آسایشگاه پرویز، از بچه کرمانشاه بود و گرایش به منافقین داشت، اما اینو پیش بچه ها بروز نداده بود و طوری مزورانه رفتار کرده بود که بچه های آسایشگاه ازش راضی بودن. این قضیه رو فقط من می دونستم اونم بخاطر اطلاعاتی بود که جوهر محمدیان و حیدر ارباب پور در باره ش به من داده بودن. جوهر می گفت وقتی اسیر شدیم این پرویز و یکی دیگه ما رو لو داده بودن و از عراقیا تقاضای پناهنده شدن به منافقین کرده بود ، ولی بعثیا ترتیب اثر نداده بودن و با بقیه فرستاده بودنش اردوگاه. تعجب می کردم چطور تونسته بود بچه ها رو فریب بده و خودشو تو دلشون جا بزنه. می دونستم یه روزی زهرشو خالی می کنه. با تعدادی از بچه های شاخص حرف زدم و ماهیت اونو براشون شرح دادم ولی باورشون نمی شد و می گفتن تو این مدتی که ارشد آسایشگاه بوده با بچه ها کنار اومده و خوشرفتاری کرده. دیدم بی فایده اس و زمان می خاد تا اینا به ماهیت اصلیش پی ببرن. چن نفر هم نوچه دور و بر خودش جمع کرده بود و پیش عراقیا هم خرش می رفت. لذا بدون اینکه باهاش سر شاخ بشم سعی کردم که بدون ایجاد حساسیت و تنش باهاش رفاقت گونه رفتار کنم و زمینه رو برای مسائل فرهنگی آماده کنم. بچه های گروه یک که اکثرا اصفهانی بودن منو بردن پیش خودشون و شدم همسفره اونا.
خیلی بچه های باصفا و مؤمنی بودن. همه اهل حال و معنویت. سرشون تو دعا بود و حفظ قرآن و بحثای مذهبی و خیلی شبا برای گرفتن روزه مستحبی نماز شب پا می شدن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#ششمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 12 📿 13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 22 📿 24 📿 25 📿 26 📿 29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s51_636)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
520
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
عطــــر ِ شما
پیچیده میــان ِ خاطراتـــــم!
پس عمیق تـــــر نَفَس میکــشم !
به امید وصال شما..
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
در بغداد دیدمت! به شکل میلیونها چهرهی عراقی.
و صدایت را شنیدم که از هزاران حنجرهی عربی فریاد میزدی آمریکا برو بیرون.
این سه هفته که ما گیج عزای تو بودیم، تو خودت لحظهای نایستادی! شهر به شهر رفتی... ذهنها را بیدار کردی... مقاومت علیه اشغال را ترسیم کردی... و سربازان تازه نفس به سپاهت آوردی!
این سه هفته که ما ایستادیم تا اشکهایمان را پاک کنیم تو بیشتر از همیشه فرماندهی کردی...
تو؛ زندهترین سردار ! 🖤
#مکتب_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدان_زنده_اند 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان #سوریـــــــہ اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،،
بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہدنیا آمـــــــد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتے بہ فرودگاه دمشق رسید درگیرے سختے پیش آمد و دوباره بہ جبهہے مقاومت بازگشت..
از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مےفرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا!
من الان بعد از #صــــد_روز به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم،
...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم..
{محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار #بـےبـےزینب رو زمین است..
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هم خودشان #خاکی بودند
هم لباس هایشان ..!
کافی بود #باران ببارد
تا عطرشان در سنگرها بپیچد
#مردان_بی_ادعا
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
اینــان ؛
لشکریان غایـب عاشوراینـد !
ڪہ خــدا خواست
کمی دیرتر به ڪربلا برسند
تا سپرِ بلای زینـب باشنـد ...
#شهدای_البوکمال
#شهید_علیرضا_نظری
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهیـد_عارف_کایدخـورده
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊