eitaa logo
سنگرشهدا
7.2هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
اینــان ؛ لشکریان غایـب عاشوراینـد ! ڪہ خــدا خواست کمی دیرتر به ڪربلا برسند تا سپرِ بلای زینـب باشنـد ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
●طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. ●معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... ●پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر... کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟ 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شرح دعای ندبه 37.mp3
12.84M
منتظر کسی‌ست که؛ ۱. آینده را بشناسد ۲. برای ساخت آینده برنامه ریزی کند ۳. شروع به ساخت آینده کند. و برای بکار بستن این سه، باید دو اصل را در زندگی خود پیاده کند... کدام دو اصل و چگونه باید آن‌ها را بکار ببندد؟ 🎤 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 6 «حسن نمکی»، «سید محمد و سید علی حسینیان» که دو برادر بودند، «سید محمد ایزدخواه» و سه نفر دیگر که بعدها راه شان از ما جدا شد و گرفتار موادمخدر شدند. عجیب است که از همان وقتها در بعضی چیزها با هم اختلاف داشتیم. معمولاً وقتی در کوچه باغها میرفتیم ما به انگور، گردو و گیلاس های باغ مردم که منظره های قشنگی درست میکردند، دست نمیزدیم اما آن سه نفر راحت میچیدند و میخوردند. یادم هست با اینکه گیلاس دوست داشتم اما باغ ما هیچوقت محصول گیلاس نداشت. بنابراین، آقاجان هر وقت میپرسید: «چی بخرم؟» زود میگفتم: «گیلاس!» با دوستانم در کنار درس و کار، فوتبال هم بازی میکردیم. تا دو سه سال قبل از انقلاب تیم داشتیم و اسم تیم مان هم «رستاخیز» بود! خبر نداشتیم رستاخیز اسم یک حزب سیاسی است. این حزب در تبلیغ خودش پیراهن هایی که اسم «رستاخیز» رویشان چاپ شده بود به بچه های ده داده بود و ما موقع بازی تنمان میکردیم. بیخبر از همه جا! در میان خاطرات کودکی، ایام ماه محرم برای همه بچه ها روزهای ویژه ای بود. بین خانه ما و مسجد ده فقط خانۀ عمویم فاصله بود. بنابراین، هر وقت در مسجد برنامه ای بود ما هم میرفتیم. داییام «حاج علی اکبر نمکی» بزرگ ده بود، سواد خوبی داشت و به رساله وارد بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه:7 اغلب در مسجد از بچه ها نماز و احکام میپرسیدند و هر کس نمازش را درست میخواند جایزه میگرفت؛ یک قران یا دو قران... روزهای محرم مسجد شور و حال دیگری داشت. از بچگی ماه محرم را دوست داشتم و یکی از دلایل این علاقه سفره های بزرگ احسان و پلو در ماه محرم بود! آن روزها تا این حد استفاده از برنج مرسوم نبود و در طول سال بیشتر از دو یا سه بار برنج نمیخوردیم. گاهی رشته را مثل برنج دم کرده و میخوردیم. اما مطمئن بودیم دهه محرم یک پلو خورشت حسابی خواهیم خورد! از روزگار کودکی گاهی حرفهایی میشنیدیم که در ذهن کوچک ما سؤالهای بزرگ درست میکرد. آقاجانم که در روزگار جوانی عضو حزب بود یک سرنیزه قدیمی داشت که همیشه قایمش میکرد. ما که به این چیزها علاقه داشتیم کنجکاو بودیم آن را ببینیم و دست بزنیم. اما او میگفت: «آدمای شاه پیداش میکنن!» میپرسیدم: «مگه آدمای شاه عِلم غیب دارن!» و جواب میشنیدم «آره!» با این حرفها طبیعی بود که از شاه و آدمهایش بترسیم. در سال 1350 خانواده ما با یکی از اهالی ده، سر آب درگیر شدند. آنها که از نزدیکان کدخدا بودند و نفوذ زیادی داشتند، از ما شکایت کرده و گفته بودند ما به شاه فحش میدهیم! نتیجه این شد که پدر و عمویم را گرفتند و چهل پنجاه روز در زندان نگه داشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
در جانِ ماست شوقِ شهادت الی الابد وقتی به سیدالشهدا اقتدا کنیم 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند. مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#خاطرات_شهید بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شه
💠غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و می‌گفت: «دعا کنید بتوانم خدمت‌گزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم». 💠غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان می‌آمدند و نیز یادواره‌های شهدا حضوری فعال داشت. 💠دو فرزندم مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه هستند و دخترمان رابطه خوب و دوستانه‌ای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی می‌کرد در رفتار‌های خود به‌گونه‌ای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد. 💠غلامرضا شهریور‌ماه به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «این‌جا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم. 💠وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا می‌ترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابسته‌اش شوم. 💠مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا این‌که تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچه‌ها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کار‌های سفر ما را از آن‌جا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم. 💠روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آن‌ها را غرق بوسه کرد. 💠وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه می‌کرد. از او سؤال کردم چرا گریه می‌کنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمی‌دانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمی‌بینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زنده‌ام و همیشه در کنار شما هستم.»». 💠غلامرضا درباره نماز اول وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش می‌کرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا می‌کرد که فرزندان‌مان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی می‌کنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت. 💠غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدان‌پناه» بود و در کار‌ها از او کمک می‌خواست و به وی متوسل می‌شد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزت‌مند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی می‌دانم بزرگترین سعادت دنیا نصیب‌مان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم. 💠چند روز قبل از اعزام غلامرضا به سوریه، یک سفارش از من خواست و من گفتم: «سعی کن هرجا هستی یک قران جیبی کوچک همراه داشته باشی» و وی قران کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: «این قرآن سال‌ها با من است و آن را از خودم جدا نمی‌کنم». ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ کرمان ●شهادت : ۱۳۹۶/۱۱/۵ سوریه j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
🔸مي‌گفت : سعي مي‌كنم وقتي به خانه مي‌روم، نمازهايم را تقريبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زيرا مي‌خواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد كار شوم. واجبات را در كنار زن و فرزندانش انجام مي‌داد ولي به مستحبات در جبهه عمل مي‌كرد و مستحبات را در جبهه انجام مي‌داد. اين براي ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود. 🔹عباس به افراد بزرگ‌تر از خودش خیلی احترام می‌گذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم می‌دانستم. یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه می‌بینی اسیر دشمن می‌شوند. 🔸عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند. 🔹یکی دیگر از خصلت‌هاي عباس این بود که او بسيار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار می‌کرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی می‌کرد. خیلی هم به ياد مستضعفين بود . یعنی می‌خواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را مي فهميد. ✍به روایت سردارباقرشیبانی 📎رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۵ تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین ، عملیات والفجر۴ j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
در کـوی نیکنامــــان بجـز وفـا نباشد! 😍 ❤️ 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💠خدایا همه ما را هدایت کن و نور خودت را در دل‌هایمان بتابان و ریا و شرک را در وجودمان بمیران. خدایا این انسانی را که خلق کردی فقط در مواقع ضروری و سختی و ناامیدی است که به یاد تو می‌افتد. 💠خدایا توبه می‌کنم به سوی تو و در این راه یاریم ده و هرگاه ذره‌ای منحرف شدم سخت مرا در همین دنیا عذابم بده و شرایط برگشت به سوی خودت را برایم فراهم کن . 💠خدایا تو می‌دانی که فقط می‌خواهم به سوی تو بیایم، ولی چه کنم که قوه تشخیص من ضعیف است و این نفس مرا به خودم وا نمی‌گذارد... 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۲/۱۱/۱ فریدونکنار ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۶ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔺 انجمن حجتیه چیست و چه عقایدی دارد