❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
✍گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.
#راوے :همسرشهید
#شهید_مسلم_نصر🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣9⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 395
او خوشحال به نظر میرسید، با صدایی پر از بغض و ناراحتی گفتم: «بعله!... ما رو فرستادی جلو. همه قتل عام شدن و خودت اینجا خوشحالی!»
ـ نه! شما کار خیلی بزرگی کردین!
ـ ما؟! ما اون جلو کار بزرگی نکردیم فقط اینو دیدیم که وقتی عراقیها درگیر شدن بچه ها افتادن. ما این همه تلفات دادیم. شما دارید...
ـ در عوض عراقیها رو از پشت قیچی کردن!
آنجا بود که متوجه قضیه شدم. نمیدانم اگر بچه های گروهان ما آنطور مظلومانه به کام دشمن نمیرفتند طرح قیچی کردن دشمن به ثمر میرسید یا نه؟ حدود هفتاد تا هشتاد نفر از گروهان نود نفری ما شهید یا زخمی شده بودند. در واقع گروهان ما آنجا از بین رفت. اغلب آنهایی هم که زنده بودند، زخم های شدید داشتند مثل خود فرمانده گروهانمان، حاج قلی، که نمیدانم کجا بود.
سید تازه متوجه حالت من شده بود. میدانست چقدر امیر را دوست دارم، شاید به همین خاطر بدون حاشیه سراغ امیر را گرفت.
ـ از امیر چه خبر؟
ـ امیر شهید شد!
ـ خدا روحشو شاد کنه!
آرام تکرار کردم: «آره! خدا روح امیرو شاد کنه...» دلم به تلاطم افتاده و دستم از همه چیز کوتاه بود، حتی از جنازه امیر! همانجا آمبولانسی آمد و پای مرا پانسمان کردند. سید میخواست عقب بروم اما من نمیخواستم. او و بچه ها اصرار میکردند و من انکار!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣9⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 396
ـ چرا نمیری عقب سید؟
ـ میخوام بمونم و عراقیها رو ببینم. تا امیر را نیارم عقب، خودم هم برنمیگردم.
دوباره خود سید اژدر آمد و به من قول داد امیر را به عقب می آورد. نگران بودم.
ـ آقا سید! من عقب نمیرم. خودم باید ببینم که جنازه امیر رو آوردیم عقب. تا مطمئن نشم از اینجا برنمیگردم.
ـ آخه الآن که نمیشه! اما صبح حتماً عراقیها بلند میشن و خودشونو تسلیم میکنن. اون وقت ما همه بچه ها رو می یاریم عقب. جنازه امیر رو هم میاریم.
سید اژدر با هر زبانی که کوشید حریف من نشد. با آن حالت پریشان و مأیوس ماندم، اما نزدیک صبح حالم بدتر شد. به خاطر خونریزی زیادی که داشتم دچار لرز شدیدی شدم که نمیتوانستم بر آن غلبه کنم. کار به جایی رسید که روی دست بچه ها، در آمبولانسی که از راه رسید، گذاشته شدم تا با بقیۀ زخمیها از منطقه دور شوم اما هنوز حواسم سر جایش بود. آمبولانس مال لشکر مشهد بود.
ما را در اورژانس کنار اروند، پانسمان کردند و دوباره داخل آمبولانس گذاشتند. آمبولانس تا کنار اروند آمد. زخمی ها را داخل قایقها می گذاشتند تا از اروند عبور کنند. در اورژانس اول گفتم: «برادر! من چیزیم نیست! فقط یکی دو تا آمپول به من بزنین تا بلندشم و برم جلو.»
ـ نه اخوی! تو باید بری عقب.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_شانزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_425_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک خانواده نیازمند که پدر خانواده بخاطر سن بالا و تصادف از ناحیه پا صدمه دیده فعلا زمین گیر شده #مبلغی رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷