eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
غسل شهادت.mp3
7.41M
🎧 🎧 ⚫️″ ″ به یاد شهدای 🌷 شعر : رضا اسماعیلی گوینده : محمد نودهی تنظیم : محمد حسین بابازاده 🎧 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
از پیکر چاک چاک اثر آوردند زان یار سفر کرده؛ خبر آوردند میهمان دارم چه مهمانانی شهدای کربلای خان طومان و 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #کدامین‌_گل ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم از همان کوچه روبه‌رو طنابی به طرفش پرتاب شد.بار اول نرسید و دوباره جمع شد توی کوچه و بار دوم سرطناب افتاد جلوی پایش . خسته جهید و با دو دست حریصانه طناب را چنگ زد. یکی دو تیر کنارش روی آسفالت کمانه کرد سر دیگر طناب از توی کوچه روی آسفالت کشیدش تا لب جوی پیاده رو و بعد دو نفر با سرعت و نیم خم و راست دویدند و دست و پایش را گرفتند و کشیدن توی کوچه. آنجا دو سه مجروح دیگر هم بودند که پیکان استیشنی داشت عقب سوارشان می‌کرد تا ببردشان توی کوچه پروانه. کنار دیوار کپه سنگ جمع کرده بودند و کنارش صندوق چوبی کوچکی با چهار شیشه پر از مایع که سرشان فتیله داشتند یکیش روشن شد و کسی دوید و پرتش کرد به ساختمان ساواک .به دیوار بیرونش خورد و منفجر شد صدای گلوله ها لحظه‌ای بیشتر و مداوم شد و با شعله پای دیوار که خاموش میشد قطع شد و بقیه سنگ و آجر پرت می کردند به طرف صدای شلیک ها. تا خود بازار و زندان کریم خان و شهربانی چسبیده به آن بود و از همین بود دود و شعار و سنگ و شلیک.ماشین هایی که آدم می آوردند و مجروح می بردند آمبولانس هایی که توی کوچه ها داد می زدند« ملافه »مردمی که از خانه‌ ها ملحفه می آوردند.کپه کپه یا از ترس، از پنجره پرت می‌کردند کف کوچه ملحفه‌های سفید به رنگی بعضی ها را همان موقع از روی تشک و پتو باز کرده بودند و در سوزن قفلی بهشان مانده بود. دو پرستار مرد ملحفه ها را از کف کوچه و خیابان جمع می کردند یا از دست زنها می گرفتند و می ریختن توی آمبولانس در حال حرکت. ساعت نزدیک ۳ بود . جلوی دانشگاه چهارراه ادبیات سخنرانی سرپایی تمام شده بود اضافه شلوغ تظاهرات می خواست به سمت پادگان مرکز پیاده حرکت کند یکی توی جمع داد میزد :«منظم.منظم» توی حیاط دانشگاه شهناز با مریم و طاهره حرف می زدند خبری از فرهاد پیدا نکرده بودند ولی طاهره از مجروحیت توی بیمارستان شیراز شنیده بود که فرهاد را دیده نزدیک کلانتری ۳ که سقوط کرده بود وسط درگیری سالم. نزدیک ظهر همان روز ،روی پشت بام بانک ملی سنگر گرفته بود. با صدای کمانه کردن تیر روی دیوار بانک سرش را می دزدید. تیرها از روبرو می آمدند از روی پشت بام شهربانی کل و کلانتری یک. یک خیابان بین آنها و بانک‌ملی فاصله است. مردم از همه طرف به همان خیابان هجوم آورده اند و شهربانی را سنگباران کرده‌اند. چسبیده به پشت شهربانی زندان کریم خان است و چند مغازه آن طرف‌تر شهربانی کلانتری یک. کل مجموعه را از چهار طرف خیابان‌ها محاصره کرده‌اند . از بالای دیوار های بلند زندان و از بین کنگره‌های برج های چهار گوشه از سربازها به خیابان تیر می اندازند مردم می دوند و سنگ می اندازند و پناه می گیرند و هر لحظه تعدادشان بیشتر می شود. انگار کل شهر مچاله شده تا زندان بزرگ را توی چند گشت زندانی کند پشت زندان سمت مسجد سپهسالار تیراندازی کمتر بود.صدای تیر که می آمد می‌دویدند پشت درخت ها و دیوارها و توی کوچه ها بعد دوباره بیرون می ریختند با دست پر سنگ می‌انداختند و کوکتل مولوتوف. تیرهایی که شلیک می شدند بیشتر به در و دیوار می خوردند سربازهای روی برج ها هم می‌ترسیدند درست نشانه گیری کنند فقط تک تیر شلیک می کردند تا مردم را بترساند .گاهی هم کسی تیر می خورد یکی از مردم از جلوی مسجد با کلت کمری ۳ تیر پشت سر هم شلیک کرد به کنگره‌های روی برد و پرید پشت کیوسک تلفن. شیشه های کیوسک که از جواب شلیک پایین ریخت، از پشت باجه پرید بیرون و با ۲ تیر هوایی دوید توی مسجد. سمت دیگر زندان طرف میدان قدیم, یکی دونفر کف خیابان تیر خورده و افتاده بودند یکی شان که توی پایش تیر خورده بود خودش را روی زمین کشید و تا کنار جو پرید و خودش را انداخت داخل جوی آب. درگیری اصلی جلوی در شهربانی بود، روبروی بانک ملی. روی پشت بام بانک مسلح بودند فرهاد هم بینشان بود و به جای بلندگوی دستی بزرگش اینبار مسلسلی بزرگ همراهش بود. شلیک رگبار مسلسل جهت همه تیر هایی که از سمت شهربانی می آمد را به سوی پشت بام بانک کشیده بود. سرباز ها و افسرها جرات نمی کردند از کلانتری و شهربانی بیرون بیایند تا به بانک برسند و مردم هم جرات نمی کردند در شهربانی نزدیک شوند فقط گلوله‌های کج هدف و ترس آلود رد و بدل می شدند. محمود دوکوهکی هم کنار فرهاد دراز کشیده و با ام یک تیراندازی می‌کند چند نفر دیگر ردیف کنار هم به آنها که سنگ می‌اندازند پشت سر آنها سنگر گرفته‌اند. دوکوهکی لحظه‌ای سرش را بالا می‌آورد تا شلیک کند که پسرش می سوزد از ماست شدن گلوله‌ای و سوزش و درد شب آذر به سرش را پایین می برد و رو برمی گرداند تا به پشت سری ها بگوید سرتان را بالا نکنید که دیگر دیر شده است. تیر مستقیم به نفر پشتی خورده و صورتش را از هم پاشیده ادامه دارد..✒️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 26 📿 27 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام دوستان ما برای کانال سنگرشهدا به یک خادم خانم احتیاج داریم..هرکسی که این شرایط و داره بهم پیام بده.. 1⃣ شناخت کامل نسبت به شهدا داشته باشه 2⃣ علاقه داشته باشه به خادمی شهدا 3⃣اعتقاد به شهدا داشته باشه (این خیلی برام مهم هست‌) 4⃣ سابقه فعالیت داشته باشه قبلا کانال فعالیت کرده باشه..پست زدن و ویراش پست بلد باشه 5⃣فعال باشه وقتش ازاد باشه 6⃣ خانم باشه جهت همکاری با خادم های خانم کانال 7⃣اگر فتوشاپ هم بلد باشه عالیه اگر شرایط بالا رو دارید به این ای دی پیام بدید @FF8141
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 . گره های کفن ات را که مادرت دید یاد پر قنداقه ات افتاد هوایی شده دوباره برایت لالایی بخواند..🥀🖤 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 35 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بخـند! لبخنـد تــو تمام منحنی هــای جهان را بـی اعتبــار می کند... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
ابراهیم می گفت: اگه جایی بمانی کہ دست احدی بهت نرسہ، کسی تو رو نشناسہ، خودت باشی و آقا مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهـادتہ... 📎پ.ن: به‌ یاد‌ شهید‌ گمنام‌ کانال‌ کمیل... دست‌ ما رو هم‌ بگیر تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
خــدایا! همیشه خواستم ڪه سـراسر وجــودم را از عشق خودت پُر ڪنی|❤️| 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●همسر شهید سعيد کمالی: پیکر همسرم پس از تفحص به کشور بازگشته و اکنون در معراج شهدای تهران است اما ما هنوز سعید را ندیدیم. ●همسر این شهید گفت: در دیداری که با حاج قاسم داشتیم به او گفتم: «ببخشید سردار می تونم یک سئوال بپرسم؟ گفت: بله.پرسیدم: از شهدای خانطومان خبری نیست، پیکر همسرم و چند شهید دیگر هنوز برنگشته، و با حالت مستأصل گفتم: بالاخره برمی گردن ؟! حاجی دوباره چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان. ●مادر همسرم مجدد گفت: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید خودش اینجور می خواهد و برای همین برنمی گردد. سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده» 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
صدای پای یار مهربان از ره می‌آید سر‌آید غصه‌ی هجران یاران ، مهدی آید خدا داند که من جز آن صنم یاری ندارم به غیر از انتظار وصل او کاری ندارم خوشابحال که به وصل او رسیدند.⚘ 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
یڪ .... چند تڪہ استخوان آوردہ اند تحفہ ای از قد و بالای یلان آوردہ اند...😭 📎پ.ن: اولین تصاویر از پیکر شهید مدافع حرم سعید کمالی سلام بر گمنامان خوشنام خوش آمدید...❤️ 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم مردمان پایین تقریباً همه دست خالی اند و با سنگ حریف شهربانی و کلانتری نمی شوند ،ولی دم به دم تعدادشان بیشتر می شود.یک ماشین ارتشی بینشان می ایستد و یک درجه دار و چهار سرباز سریع از آن پیاده می شوند و ماشین به سرعت دور می‌شود. می دوند هر ۵ تا شان پشت قفسه آهنی کنار دیواره بانک ملی . همه مسلح هستند یک جوان کوکتل مولوتوف در دست پشت قفسه سنگر گرفته و با دیدن آنها می خواهد با وحشت فرار کند که درجه دار دستش را می گیرد و می گوید: «ما برای کمک آمدیم مال نیرو هوایی هستیم» تیری که به سینه دیوار سنگی بانک می‌خورد کمان می کند و از روی سرشان رد می‌شود و و می نشاندشان پشت قفسه روی زمین. درجه دار می گوید:«چطور میشه رفت اون بالا؟» جوان در کوچک پشتی راه پله دار بانک ملی را نشان میدهد . از پله های باریک مجروحی را پایین می‌آورند و سرباز های نیروی هوایی از پله ها بالا می دوند. تیراندازی از روی پشت بام به کلانتری و شهربانی شدت می‌گیرد .از توی حیاط کلانتری دود آتش کوکتل مولوتوف ها بلند شده و همه جای حیاط را پوشانده .مردم تمام خیابان را پر کرده‌اند و دیگر دارند پای دیوارهای ساختمان می‌رسند تا هجوم ببرند به طرف در آهنی بزرگ شهربانی. از روی برج های زندان و پشت بام کلانتری و شهربانی دیگر صدای شلیک به گوش نمی رسد انگار هیچ کس دیگر تو ایشان نیست چند نفر از درها بالا می‌روند در کلانتری که باز میشود،سیل جمعیت هجوم میبرد به داخل. فرهاد همراه چند نفر دیگر سوار ماشین می شوند تا بروند سمت میدان ستاد سمت ساختمان ساواک. خبر سقوط شهربانی زودتر به آنجا رسیده اما هنوز صدای تیراندازی می آید. مردم تمام بلوار روبروی ساواک تا پشت در را پر کردند فرهاد حال می خورد میان جمعیت. بسیاری از مردم تازه رسیده اند اما از آنها که می جنگیدند، دیگر انگار خبری نیست یا شهید شده‌اند و یا مجروح و یا رفته‌اند جاهای دیگر درگیری. یکی از اتاق های کلانتری آتش گرفته و مردم از سر و کول هم بالا می روند که بریزند توی اتاق ها هر دو ساختمان کاملاً تخلیه شده می گویند همه از در های مخفی فرار کرده اند .افسر ها و سربازها در آخرین لحظات لباس شخصی پوشیده بودند و قاطی مردم شده بودند توی لحظه هجوم به داخل ساختمان ها. این را می شد از لباس‌های نظامی که کف اتاقها افتاده بود فهمید ملت بی توجه از روی لباس ها رد می شد ند. عکس های شاه از روی دیوارها به ضرب سنگ و چوب شکسته می شدند و فرو افتادن یک نفر داشت با دیلم در چوبی یکی از اتاق ها را از جا در می آورد توی شلوغی و هیاهو و سر و صدای مردم یکی روی پشت بام ای بین کلانتری و شهربانی مرکزی رفته بود و داشت داد میزد.«خاموش کنید آتیش را ،وگرنه همچون میریم رو هوا» امار مهمات شهربانی را پیدا کرده بودند چند نفر باقی مانده شعله ها را با پتو خاموش می‌کردند و بقیه از در و دیوار می خوردند انبار زیرزمین شهربانی کل بود به اندازه تمام محوطه جلوی زندان کریم خان وسعت داشت، بزرگ بود که هرچه مردم از پله ها پایین می‌رفتند پر نمی کشد لحظه‌ای از هیبت صندوق های چوبی بزرگ پروم شده مهمات سکوت و سکون ای آمیخته با وحشت همه را در بر گرفته بود تا آنکه دو نفر یکی از صندوق‌ها را روی چند صندوق دیگر به زور هل دادند و با ضربه افتاد روی موزاییک و در شکست و تفنگ‌های نو با پوشالهای بینشان پخش شدند که کف انبار.همه «ام یک» بعد همین طور صندوق ها پشت سر هم باز می شدند و اسلحه ها فشنگ ها و کلت های کمری تمام زمین را پوشاندند. صندوق ها آنقدر سنگین بودند که نمی شد همینطور آن را بیرون برد . هر کس هر چقدر می توانست بر می داشت میرفت .دوتا ام یک در دست و دو تا زیر بغل و جیب ها پر از فشنگ و پشت کمربندها ۴یا ۵ تا کلت .بلند که می شدند که اغلب زمین می خوردند روی پله ها یا کف حیاط از دستشان نمی‌افتاد و دیگر برنمی گشتند که آنها را بردارند. اولین صندوق نارنجک که باز شدن نصف جمعیت از ترس فرار کردند بیرون .خیابان‌های اطراف هنوز جمعیت به سمت ساختمان های تسخیر شده سرازیر بود ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 26 📿 27 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 36 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جُرم نیست، معذور است ناظرم در رُخَت ،به دیده ی دل گرچه از چشم ظاهرم، دور است 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه "مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم. ●همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند ●محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن "روضه_مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند... 🌷 j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
●هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد. صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم. ●دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم" ﺭاﻭﻱ : 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تا خبر برگشتن پیکر یک شهید میشنوین هی راه براه پست و استوری و دایرکت میزارین که خبر امد خبری در راه است، بعد خانواده اون شهید و تگ میکنین زیر اون پست بعد مثل این فیلم جدیدا پایانش و باز میزارین و رها میکنین به حال خودش؟؟ چرا؟؟ اگر فکرمیکنین خانواده هاشون از برگشتن پیکر شهیدشون ذوق میکنند در اشتباهین چون این خانواده ها ترس از روبرو شدن دارن چون نمی دونند قراره چه چیزی و ببینند چون هرسری بچه های شهدا این چیزا رو میشنون تا یک مدت دلشوره دارن افسرده اند کاش مثل همون زمان شهدای دفاع مقدس بود که بدون این همه حاشیه صاف در خونه ی شهید و میزدند و خبر برگشتن شهیدشون و می دادند نه اینکه هرکی از راه رسید یه جور بند دل آدم و پاره کنه و بره مرگ یه بار شیونم یه بار! j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
#استوری_همسرشهیدبلباسی تا خبر برگشتن پیکر یک شهید میشنوین هی راه براه پست و استوری و دایرکت میزارین
پیرو پست قبل هم عرض کنم یه کار خیلی زشت دیگه هم که بچه مذهبی ها کردن این بود زندگی ناموس حاج قاسم و کردن بازی رسانه ای اصلا ما میگیم خبر ازدواج زینب خانم صحت داره..مگه حق زندگی ندارن؟؟مگه زندگیشون حریم خصوصیشون نیست؟؟چرا به شایعات دامن میزنیم؟؟متاسفانه چندتا از کانال های مذهبی و پاسداران ازش بنر تبلیغ و تبادل ساختن؟؟۴تا کاربر ایقد ارزش داره که ناموس کسی و که همه چیزش و واسه ناموس و وطن ما داد رسانه ای کنیم؟؟ وای به حال ما اگر این خبر دروغ باشه جواب حاج قاسم و چی میخوایم بدیم‌؟؟ از کجا معلوم این پیج خانم مغنیه ساختگی نیست؟؟ حتی پیج زینب خانم و دیشب از دسترس خارج کردن.. چرا ایقد راحت با دل خانواده های شهدای بازی میکنیم؟؟؟ @sangarshohada🕊🕊
ما یار توییم اهـل تـوییم اهـل بهـشتیم هـر ڪس ڪہ تو را دوست ندارد بہ جهـنم . . . ❤️ ۶۶ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊