eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 26 📿 27 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام دوستان ما برای کانال سنگرشهدا به یک خادم خانم احتیاج داریم..هرکسی که این شرایط و داره بهم پیام بده.. 1⃣ شناخت کامل نسبت به شهدا داشته باشه 2⃣ علاقه داشته باشه به خادمی شهدا 3⃣اعتقاد به شهدا داشته باشه (این خیلی برام مهم هست‌) 4⃣ سابقه فعالیت داشته باشه قبلا کانال فعالیت کرده باشه..پست زدن و ویراش پست بلد باشه 5⃣فعال باشه وقتش ازاد باشه 6⃣ خانم باشه جهت همکاری با خادم های خانم کانال 7⃣اگر فتوشاپ هم بلد باشه عالیه اگر شرایط بالا رو دارید به این ای دی پیام بدید @FF8141
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 . گره های کفن ات را که مادرت دید یاد پر قنداقه ات افتاد هوایی شده دوباره برایت لالایی بخواند..🥀🖤 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 35 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بخـند! لبخنـد تــو تمام منحنی هــای جهان را بـی اعتبــار می کند... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
ابراهیم می گفت: اگه جایی بمانی کہ دست احدی بهت نرسہ، کسی تو رو نشناسہ، خودت باشی و آقا مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهـادتہ... 📎پ.ن: به‌ یاد‌ شهید‌ گمنام‌ کانال‌ کمیل... دست‌ ما رو هم‌ بگیر تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
خــدایا! همیشه خواستم ڪه سـراسر وجــودم را از عشق خودت پُر ڪنی|❤️| 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●همسر شهید سعيد کمالی: پیکر همسرم پس از تفحص به کشور بازگشته و اکنون در معراج شهدای تهران است اما ما هنوز سعید را ندیدیم. ●همسر این شهید گفت: در دیداری که با حاج قاسم داشتیم به او گفتم: «ببخشید سردار می تونم یک سئوال بپرسم؟ گفت: بله.پرسیدم: از شهدای خانطومان خبری نیست، پیکر همسرم و چند شهید دیگر هنوز برنگشته، و با حالت مستأصل گفتم: بالاخره برمی گردن ؟! حاجی دوباره چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان. ●مادر همسرم مجدد گفت: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید خودش اینجور می خواهد و برای همین برنمی گردد. سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده» 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
صدای پای یار مهربان از ره می‌آید سر‌آید غصه‌ی هجران یاران ، مهدی آید خدا داند که من جز آن صنم یاری ندارم به غیر از انتظار وصل او کاری ندارم خوشابحال که به وصل او رسیدند.⚘ 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
یڪ .... چند تڪہ استخوان آوردہ اند تحفہ ای از قد و بالای یلان آوردہ اند...😭 📎پ.ن: اولین تصاویر از پیکر شهید مدافع حرم سعید کمالی سلام بر گمنامان خوشنام خوش آمدید...❤️ 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم مردمان پایین تقریباً همه دست خالی اند و با سنگ حریف شهربانی و کلانتری نمی شوند ،ولی دم به دم تعدادشان بیشتر می شود.یک ماشین ارتشی بینشان می ایستد و یک درجه دار و چهار سرباز سریع از آن پیاده می شوند و ماشین به سرعت دور می‌شود. می دوند هر ۵ تا شان پشت قفسه آهنی کنار دیواره بانک ملی . همه مسلح هستند یک جوان کوکتل مولوتوف در دست پشت قفسه سنگر گرفته و با دیدن آنها می خواهد با وحشت فرار کند که درجه دار دستش را می گیرد و می گوید: «ما برای کمک آمدیم مال نیرو هوایی هستیم» تیری که به سینه دیوار سنگی بانک می‌خورد کمان می کند و از روی سرشان رد می‌شود و و می نشاندشان پشت قفسه روی زمین. درجه دار می گوید:«چطور میشه رفت اون بالا؟» جوان در کوچک پشتی راه پله دار بانک ملی را نشان میدهد . از پله های باریک مجروحی را پایین می‌آورند و سرباز های نیروی هوایی از پله ها بالا می دوند. تیراندازی از روی پشت بام به کلانتری و شهربانی شدت می‌گیرد .از توی حیاط کلانتری دود آتش کوکتل مولوتوف ها بلند شده و همه جای حیاط را پوشانده .مردم تمام خیابان را پر کرده‌اند و دیگر دارند پای دیوارهای ساختمان می‌رسند تا هجوم ببرند به طرف در آهنی بزرگ شهربانی. از روی برج های زندان و پشت بام کلانتری و شهربانی دیگر صدای شلیک به گوش نمی رسد انگار هیچ کس دیگر تو ایشان نیست چند نفر از درها بالا می‌روند در کلانتری که باز میشود،سیل جمعیت هجوم میبرد به داخل. فرهاد همراه چند نفر دیگر سوار ماشین می شوند تا بروند سمت میدان ستاد سمت ساختمان ساواک. خبر سقوط شهربانی زودتر به آنجا رسیده اما هنوز صدای تیراندازی می آید. مردم تمام بلوار روبروی ساواک تا پشت در را پر کردند فرهاد حال می خورد میان جمعیت. بسیاری از مردم تازه رسیده اند اما از آنها که می جنگیدند، دیگر انگار خبری نیست یا شهید شده‌اند و یا مجروح و یا رفته‌اند جاهای دیگر درگیری. یکی از اتاق های کلانتری آتش گرفته و مردم از سر و کول هم بالا می روند که بریزند توی اتاق ها هر دو ساختمان کاملاً تخلیه شده می گویند همه از در های مخفی فرار کرده اند .افسر ها و سربازها در آخرین لحظات لباس شخصی پوشیده بودند و قاطی مردم شده بودند توی لحظه هجوم به داخل ساختمان ها. این را می شد از لباس‌های نظامی که کف اتاقها افتاده بود فهمید ملت بی توجه از روی لباس ها رد می شد ند. عکس های شاه از روی دیوارها به ضرب سنگ و چوب شکسته می شدند و فرو افتادن یک نفر داشت با دیلم در چوبی یکی از اتاق ها را از جا در می آورد توی شلوغی و هیاهو و سر و صدای مردم یکی روی پشت بام ای بین کلانتری و شهربانی مرکزی رفته بود و داشت داد میزد.«خاموش کنید آتیش را ،وگرنه همچون میریم رو هوا» امار مهمات شهربانی را پیدا کرده بودند چند نفر باقی مانده شعله ها را با پتو خاموش می‌کردند و بقیه از در و دیوار می خوردند انبار زیرزمین شهربانی کل بود به اندازه تمام محوطه جلوی زندان کریم خان وسعت داشت، بزرگ بود که هرچه مردم از پله ها پایین می‌رفتند پر نمی کشد لحظه‌ای از هیبت صندوق های چوبی بزرگ پروم شده مهمات سکوت و سکون ای آمیخته با وحشت همه را در بر گرفته بود تا آنکه دو نفر یکی از صندوق‌ها را روی چند صندوق دیگر به زور هل دادند و با ضربه افتاد روی موزاییک و در شکست و تفنگ‌های نو با پوشالهای بینشان پخش شدند که کف انبار.همه «ام یک» بعد همین طور صندوق ها پشت سر هم باز می شدند و اسلحه ها فشنگ ها و کلت های کمری تمام زمین را پوشاندند. صندوق ها آنقدر سنگین بودند که نمی شد همینطور آن را بیرون برد . هر کس هر چقدر می توانست بر می داشت میرفت .دوتا ام یک در دست و دو تا زیر بغل و جیب ها پر از فشنگ و پشت کمربندها ۴یا ۵ تا کلت .بلند که می شدند که اغلب زمین می خوردند روی پله ها یا کف حیاط از دستشان نمی‌افتاد و دیگر برنمی گشتند که آنها را بردارند. اولین صندوق نارنجک که باز شدن نصف جمعیت از ترس فرار کردند بیرون .خیابان‌های اطراف هنوز جمعیت به سمت ساختمان های تسخیر شده سرازیر بود ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 26 📿 27 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 36 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جُرم نیست، معذور است ناظرم در رُخَت ،به دیده ی دل گرچه از چشم ظاهرم، دور است 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه "مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم. ●همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند ●محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن "روضه_مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند... 🌷 j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
●هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد. صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم. ●دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم" ﺭاﻭﻱ : 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تا خبر برگشتن پیکر یک شهید میشنوین هی راه براه پست و استوری و دایرکت میزارین که خبر امد خبری در راه است، بعد خانواده اون شهید و تگ میکنین زیر اون پست بعد مثل این فیلم جدیدا پایانش و باز میزارین و رها میکنین به حال خودش؟؟ چرا؟؟ اگر فکرمیکنین خانواده هاشون از برگشتن پیکر شهیدشون ذوق میکنند در اشتباهین چون این خانواده ها ترس از روبرو شدن دارن چون نمی دونند قراره چه چیزی و ببینند چون هرسری بچه های شهدا این چیزا رو میشنون تا یک مدت دلشوره دارن افسرده اند کاش مثل همون زمان شهدای دفاع مقدس بود که بدون این همه حاشیه صاف در خونه ی شهید و میزدند و خبر برگشتن شهیدشون و می دادند نه اینکه هرکی از راه رسید یه جور بند دل آدم و پاره کنه و بره مرگ یه بار شیونم یه بار! j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
#استوری_همسرشهیدبلباسی تا خبر برگشتن پیکر یک شهید میشنوین هی راه براه پست و استوری و دایرکت میزارین
پیرو پست قبل هم عرض کنم یه کار خیلی زشت دیگه هم که بچه مذهبی ها کردن این بود زندگی ناموس حاج قاسم و کردن بازی رسانه ای اصلا ما میگیم خبر ازدواج زینب خانم صحت داره..مگه حق زندگی ندارن؟؟مگه زندگیشون حریم خصوصیشون نیست؟؟چرا به شایعات دامن میزنیم؟؟متاسفانه چندتا از کانال های مذهبی و پاسداران ازش بنر تبلیغ و تبادل ساختن؟؟۴تا کاربر ایقد ارزش داره که ناموس کسی و که همه چیزش و واسه ناموس و وطن ما داد رسانه ای کنیم؟؟ وای به حال ما اگر این خبر دروغ باشه جواب حاج قاسم و چی میخوایم بدیم‌؟؟ از کجا معلوم این پیج خانم مغنیه ساختگی نیست؟؟ حتی پیج زینب خانم و دیشب از دسترس خارج کردن.. چرا ایقد راحت با دل خانواده های شهدای بازی میکنیم؟؟؟ @sangarshohada🕊🕊
ما یار توییم اهـل تـوییم اهـل بهـشتیم هـر ڪس ڪہ تو را دوست ندارد بہ جهـنم . . . ❤️ ۶۶ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
📸پیکر شهید نسیم افغانی بر دوش خادمین بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) وارد حرم شد. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #کدامین‌_گل ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم در ساختمان ساواک هم انقلابیون کار را یکسره کرده بودند. در دالانی که به سمت در اصلی می رفت، ملت یک نفر کت و شلواری را با ضرب پرت کردند بیرون. مرد کت و شلواری ژست شق و رق اداری اش را از دست داده بود. دست هایش را بالا آورده و داد میزد :"من ساواکی نیستم" و مشتی که خورد توی دهاتش. کراواتش را گرفته و او را می کشیدند به سمت میدان ستاد. توی راه هرکسی می رسید مشت و لگدی نثارش می کرد. فرهاد دوید به سمتشان :"نزنیدش.. صبر کنین" صدایش گرفته بود بس که داد زده بود. اما صدایش به صدا نرسید. به ساواکی که رسیده بود از فشار کشش کراوات خفه شده بود. وارد اتاق های ساواک که می شدی، همه لخت و سرد. از یکی از اتاق ها دسته های کاغذ و پرونده بیرون می آمد و روی دست مردم می رفت. گاهی یکی داد می زد، این عکس فلانیه.. این اسم و پرونده فلانیه" یکی از دوستان فرهاد مردم را توجیه می کرد که پرونده ها را جمع کنید و همه را ببرید مسجد ولی عصر. آقای محلاتی گفته نگذارید گم و گور بشه. مردم توی صحن شاهچراغ و بیرون حرم جمع شده اند و شعار می دهند. بعد از خطبه های نماز." پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است" گروهک ها انگار دارند پادگان های ارتش را می گیرند. "من باید برم کردستان مامان" مادر لحظه ای سر جا خشکش زد. هنوز چندقدمی از جمع نمازگذارها دور نشده اند _برای چی چی؟ _باید برم ببینم چه خبره. _شما چکاره تی؟ درس و مدرسه نداری؟ میدونی اگه بابات بفهمه، اگه عموت بفهمه... _مامان، خودتون که شنیدین، اما گیام داده. مادر دوباره قدم هایش را تند می کند به طرف سه راه نمازی. "بابات راضی نمیشه. منم راضی نمیشم. جوون اول باید به درس و..." ذهن مادر توی مینی بوس هایی بود که جلوی شاهچراغ مردم را سوار می کردند برای کردستان. "میرم و زود میام. نمیخوام بمونم که" مادر بالای سر مادر توی اتوبوس ایستاده و پشت صندلی را با دست گرفته. مادر مخالفت می‌کند. پدر و بقیه هم. مادر که کمی شل بشود بقیه پشت رضایتش پنهان می شوند. همیشه همینطور بود همه را جوری راصی می‌کرد که حرف روی حرفش نباشد. حتی پدر :" بچه ی این سن و سال رو فرستادی رفت؟ با این دست و پای رشیدش وقتی برگشت اگه دیدی یک دست و پا نداره چی جوری میخوای نگاش کنی؟" مادر چشم تو چشم پدر نمی شود. "اونجا میگیرن آدم ها رو تکه تکه میکنن. چرا گذاشتی بره این جوون بی تجربه؟ مگه توی روزنامه ها نخوندی؟" نگاه مادر براق شده توی صورت پدر: _دادمش دست خدا. مملکتمونه. نمیشه که همه بترسن. تلفنی با مادر حرف می‌زند. می‌گوید که می‌خواهد رسمی سپاه بشود. _میخوام برم توی اطلاعات سپاه. تازه راه افتاده.شما اجازه میدین؟ اخبار حملات مسلحانه به سردشت و بانه و شهادت پاسداران به گوش می رسد. آنهایی که تیرباران شده بودند و یا آن مجروحانی که زنده زنده در آتش سوخته بودند. توی ساختمان گزینش فرهاد همه را می شناخت و همه می شناختند. برای ثبت نام نیازی به معرف نداشت. از انجمن اسلامی دبیرستان نمازی قبلا با آنها در ارتباط بود و همان جا هم بود که روزی یکیشان به او گفته بود "دوست داری پاسدار بشی؟" سن زیر هجده سالش با آن قدو هیکل قابل حل بود. هرروز خبر کشته شدن عده ای توی شهر می پیچید. هرروز خانه تیمی شناسایی می شد و خانه ای دیگر تشکیل. سر در اولین ساختمان سپاه نوشتند:"به جایگاه عاشقان شهادت خوش آمدید". ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 26 📿 27 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊