سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 157
با شنیدن این حرفها می گفتیم: «این وسط ما دیگر چکاره ایم؟!» اطلاعاتی در مورد بمبها داده می شد که گرچه مفید بود اما تصور آنها هراس انگیز بود. در طول دوران جنگ به این باور رسیده بودم که نیروهای رزمنده بسیجی و پاسدار آموزشهای مرتب و مؤثری می بینند. با این حال قضاوتهای ناعادلانه عده ای که در شهر نشسته و در مورد جنگ اظهارنظر میکردند و ختم کلامشان ناشیگری نیروهای بسیجی و کثرت تلفات به خاطر ضعف آموزش بود، برایم زجر آور بود. در همه دوران جنگ، ضعف تبلیغاتی ما، زبون نشان دادن دشمن، تصرف یک تپه با یک الله اکبر توسط بسیجی ها و نبردهای ساده و سریع، تصویری ابتدایی از جنگ ایجاد کرده بود. ایجاد موانع گسترده چند کیلومتری و بسیار پیچیده، میدانهای مین وسیع، سنگرهای مثلثی شکل و... دلیل روشن این ادعا بود که دشمن بهتر از هر کس به قوت و توان فکری و رزمی نیروهای ما واقف بود و بر این اساس هر چه در توان داشت به کمک حامیان خارجی اش در جبهه در سر راه ما می گسترد.
در اردوگاه کنار آموزشهای نظامی، آموزش عقیدتی هم داشتیم. اغلب وقتی بچه های دسته یکجا جمع بودند، مسائل دینی و احکام مطرح میشد. مثلاً بچه ها یک یک نمازشان را میخواندند تا اگر اشکالی در قرائت دارند، حل شود. برای تصحیح غلطها شخص خاصی در جلسه نبود، هر کس اطلاعاتی داشت میگفت و بقیه استفاده میکردند. در این جلسه ها برای اینکه بچه ها احساس راحتی بکنند و از اشکالات احتمالیشان خجالت نکشند، لازم بود جوی صمیمی در جمع حاکم باشد،
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 158
برای همین من و عبدالحسین اسدی با هر کس به لحن و ادای خودش حرف میزدیم و مزه پرانی میکردیم. معمولاً برای بچه های ترک زبان، صحبت کردن در جمع سخت بود به جز کسانی که اهل جلسه و یا قاری قرآن بودند و تعداد این قبیل نیروها نسبت به جمعیت رزمنده ها کم بود. بنابراین، من و اسدی با هر ادایی که بلد بودیم بچه ها را می خنداندیم و جو سنگین جمع می شکست. بچه ها از مجلس گردانی ما خوب استقبال میکردند. از همان جلسه ها بود که قضیه لورل و هاردی هم شروع شد، اسدی قبلاً در دو فیلم بازی کرده و با تئاتر هم آشنایی داشت. بیشتر وقتها که با مینی بوس از اهواز به دزفول می آمدیم، اول کرایه ماشین را که دوازده تا پانزده تومان بود، میدادیم و بعد برای اینکه مسیر یک ونیم تا دو ساعته را بیکار نباشیم اسدی دست به کار میشد و برای من و خودش نقش مینوشت. او قدبلند و کمی چاق بود و من در آن ایام خیلی لاغر بودم، شدیم زوج کمدی چاق و لاغر! رفته رفته بعضی کارهای لورل و هاردی را هم تقلید کردیم، او مرا «لورل» صدا میکرد و من او را «هاردی». عبدالحسین اسدی آدم باصفایی بود. با اینکه سن و سالش بیشتر از ما بود و حدود 35 سال داشت اما متواضع بود و خوب با جوانها تا میکرد. اهل بندر شرف خانه بود و میدانستیم یکی از برادرانش قبلاً شهید شده است. خلاصه در آن جلسه ها بچه ها نماز و احکامشان را یاد گرفتند، من و اسدی هم اسامی لورل و هاردی نصیبمان شد!
آن روزها، مانورهایی که برای آمادگی نیروها انجام میشد سطح کیفی خوبی داشت. من مانورها را به اندازه عملیاتها مهم میدانستم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#خـــواب
چند روز پيش يكي از دوستان خواب شهيد مرتضي رو ميبينه
ميگفت شهيد مرادي رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت مرتضي رو ما هم هفته ايي يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟
گفت چنان مقامي بهش دادن از ما بالاتره سرش خيلي شلوغه
اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم
داداش مرتضی هم دلها تنگته
#شهید_مرتضی_کریمی 🌷
راوے : دوست شهید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 159
منطقه با موانع گسترده ای شبیه منطقه واقعی عملیات درست میشد؛ میدان مین، کانالهای متعدد و موانع مختلف. اتفاقاً از این جهت که در مانورها حق تیراندازی نداشتیم، کار سخت تر بود. در مانورها آتش سنگینی روی ما ریخته میشد و اگر حرکت طبق زمان بندی انجام نمیشد، ممکن بود با شروع آتش توپخانه، نیروها تلفات بدهند.
خاطره مانورهای زیادی را داشتم، اما مانوری که در اردوگاه شهدای خیبر به دستور فرمانده لشکرمان، «آقا مهدی باکری» انجام شد، مانور عجیبی بود. منطقه به عمق هشتصد متر مین گذاری شده بود که تخریبچی ها باید از آنجا معبر باز میکردند. آتش هماهنگ و شدیدی روی بچه ها ریخته میشد. بعد از میدان باید به خاکریزی میزدیم که پشت آن دشمن فرضی قرار داشت، قبل از خاکریز کانالی به عرض و عمق سه متر ایجاد شده بود که باید با استفاده از نردبانها پل میزدیم و از روی آن می گذشتیم. در آن شرایط عبور از روی پل نردبانی که بیست سی سانتیمتر عرض داشت و تا وسط آن میرسیدی تاب برمیداشت، کار واقعاً سختی بود. اگر کمی تعادلمان به هم میخورد در کانال سرنگون میشدیم. در حین مانورها معلوم میشد چقدر سرمایه روی این کار گذاشته شده است، مخصوصاً جانفشانی بچه های اطلاعات مشخص میشد که به شناسایی مواضع دشمن رفته و تصویری دقیق از استحکامات، موانع و سنگرها با همه جزئیاتشان به دست آورده بودند. اطلاعاتی که دشمن توسط آواکسها و ماهواره ها جمع آوری میکرد ما با همین نیروهای جان بر کف اطلاعات عملیات به دست می آوردیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 160
در کنار همه این مسائل رابطه بسیار خوبی بین نیروها و فرماندهان لشکر برقرار بود. جایگاه فرماندهان ما و حرف و دستورشان برایمان حکم امری واجب الاطاعه را داشت. یک روز در اردوگاه شهدای خیبر قرار بود آقا مهدی برای بازدید تشریف بیاورند. همه صف کشیدیم؛ گردان، گروهان، دسته و... فرمانده لشکرمان آمد؛ آقا مهدی مقابل نیروهای گردان خط شکنش حرکت میکرد. گاهی می ایستاد و با نیروها صحبت میکرد؛ از اسلحه ای که رزمنده در دست داشت و از کاربرد آن میپرسید. گاه گوشه یقه رزمندهای را که تا خورده بود با آرامش درست میکرد. یک بار هم زمین نشست و بند پوتین یکی از رزمنده ها را که زیادی بلند بود یک گره اضافی زد. کجای دنیا میشد فرماندهی مثل فرماندهان ما پیدا کرد؟ او همزمان به ما دو درس بزرگ میداد: درس نظم و آمادگی و درس محبت و همدلی بین سپاه اسلام. در مقابل این خلوص و محبت، بچه ها حاضر بودند جانشان را هم برای اجرای دستورات فرماندهانشان بدهند و میدادند.
با نزدیک شدن ماه محرم، دسته های عزاداری شور دیگری به شبهای اردوگاه دادند؛ بچه های هر گردان در دسته های «شاخسِی» به سوی گردان دیگر میرفتند و مورد استقبال گردان دیگر قرار می گرفتند.
شب عاشورا در گردان امام حسین غوغای دیگری بود؛ وسط بیابان، در تاریکی شب، در پناه نور ضعیف چند فانوس و چند مهتابی، بچه ها با زمزمۀ مداحان گردانها بر سر و سینه میزدند و خلوت بیابان را مَحرم اشکهایشان میکردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دستهگلهایے ڪہ خانم ها بہ آب دادند
انگار عادت دارند خانم ها!
خانم هاهمیشہ #دستہ_گل بہ آب مےدهند
گاهے بہ رود نیل
گاهے بہ #علقمہ
گاهے هم بہ اروند وڪارون 😭
#مادران_و_همسران_شهدا
@sangarshohada🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
یکی از اهدافش این بود که گروه های جهادی به همان صورتی که در ایران پیگیری می شود در لبنان ، عراق ، پاکستان و افغانستان و سایر کشورهای اسلامی هم دنبال شود.
یکی از دوستان خود را برای همین مسائل به سپانیا فرستاده بود و زمانی که ایشان از اسپانیا بازگشتند از شهادت حمید رضا مطلع شدند.
آسایش در ایشان نبود مرتب در کارهای جهادی و فرهنگی فعالیت می کرد.
#شهید_حمید_رضا_اسداللهی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
🔴 #شیعہ نیستیم اگر از غریبی و هتک حرمت مولامون دفاع نکنیم
این پست رو نشر دهید(بدون لوگو زده شده)
#مسیح_علینژاد #رقاصہ
#عیاش #مسجد #امام_صادق
@sangarshohada 🕊🕊
#ڪلام_امیرالمومنین_ع:
✍بهترين زندگى را كسى دارد كه
مردم در زندگى او خوب زندگى كنند
#غرر_الحكم 📗
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 162
و به تبعیت از آن معلم رزمنده، بعضی شعارها را به انگلیسی سر دادیم. کاری که آن روز آن برادر رزمنده کرد از نظر اهمیت سیاسی در حد یک عملیات بود چرا که بدون سانسور از روحیات و انگیزه بچه ها سخن می گفت. خبرنگاران به سنگرها هم سر زدند. جو صمیمی و شاد بچه ها غافلگیرشان کرده بود. در گرمای 57 درجه منطقه، با امکانات محدود در آن منطقه بیابانی چیزی در جمع ما بود که خارجی ها هرگز فکر مواجهه با آن را نکرده بودند.
فصل هفتم
پاسگاه زید
زمزمۀ عملیات در منطقه جنوب پیچیده بود. نقشۀ عملیات پاسگاه زید توجیه و قرار شد نیروهای گردان خط شکن امام حسین به منطقه اعزام شده و از نزدیک به برخی مسائل توجیه شوند. خبر حرکت، اردوگاه را پس از مدتها پر از شور و هیجان کرده بود. وسایل مان را جمع کردیم، وسایل شخصی را مثل همیشه به تعاون تحویل دادیم و وسایل ضروری را در کوله پشتی مرتب کردیم. نزدیک ظهر با تویوتا به سمت منطقه زید حرکت کردیم. از پاسگاه زید به آن طرف تویوتاها با فاصله و یک به یک به سمت منطقه مورد نظر پیش رفتند. به محل مورد نظر رسیدیم و خط را از لشکری دیگر، تحویل گرفتیم. روز اول اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه نگهبان ها مشخص شدند و توجیه کلی به منطقه انجام شد. روز بعد تعدادی از بچه ها در جریان جزئیات منطقه قرار می گرفتند از جمله اینکه نقاط مهم کجا هستند؟ «نوک» کجاست؟ و عراق از کجا میتواند نفوذ کند؟ و...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 161
گاه محمدرضا باصر نوحه میخواند؛ او که با همه دوست بود و بچه ها عاشقش بودند و گاه خلیل نوبری که هم فرمانده بود، هم نوحه خوان و میاندار. پایان عزاداریها اغلب با دعای توسل و در شب جمعه با زمزمه عاشقانه کمیل در مسجد گردان خاتمه می یافت.
روزی در اردوگاه شایع شد قطعنامه آتش بس صادر شده است. کسی اطلاع درست و دقیقی نداشت اما ظاهراً به دلیل روند جنگ ـ که فاصله بین عملیاتها زیاد شده بود ـ این صحبتها پخش میشد. همان روزها گفتند عده ای خبرنگار خارجی به اردوگاه آمده اند؛ حدود چهل پنجاه نفر که عده ای زن هم بین شان بودند. زنها به دلیل اینکه حجاب نداشتند داخل ماشینها مانده بودند تا اینکه از بچه ها چفیه گرفته به سر انداختند و بعد به سمت بچه ها آمدند. ابتدا صحبتها از طریق مترجمی که همراه آنها بود، انجام می شد. اما به زودی یکی از بچه های ما به نام «موسی غفاری» که معلم انگلیسی بود، وارد میدان شد و به انگلیسی شروع به صحبت با آنها کرد. همه خبرنگاران دور او را گرفتند. او به همه سؤالات خبرنگاران به راحتی جواب می داد. بچه ها از این شرایط حسابی روحیه گرفته بودند. در اثنای صحبتهای آنها دوباره دسته «شاخسی» پا گرفت. مراسم باشکوهی شده بود؛ بچه ها سینه میزدند و به صدای نوحه خوان جواب میدادند. خبرنگاران با تعجب نگاهمان میکردند، گویا آنها برای دیدن نیروهایی کسل و بیحال آمده بودند و حالا شور و هیجان رزمندگان با حسابهای آنها جور در نمی آمد. در پایان عزاداری شعارهای «مرگ بر آمریکا، مرگ بر صدام، درود بر خمینی و جنگ جنگ تا پیروزی»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊