✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیزماقصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده مستضعف (مادری پیر)جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
سنگرشهدا
و تــو چه میدانے ڪه درد جــا ماندن از قافلــه چیستـــ ...!! #ڪاروان_برگرد #ما_جامانـده_ایم😔 @s
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#قسمتی_از_مصاحبه_همسر_شهید
میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود/به مادرم گفتم دعا کن صدایم در معراج شهدا بالا نرود🌹
✍آخرین بار با ایشان در معراج شهدا
دیدار و وداع کردید. آرامش شما بالای سر پیکر شهید برای سایر دوستان و بستگان جالب و ستودنی بود. آنجا با آقا میثم چه حرفی زدید؟
✍حرف خاصی با او نداشتم. فقط از این که داشتم بعد از مدتی او را میدیدم، لذت میبردم. آقا میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود و نامحرمان آن را بشنوند به همین خاطر وقتی قرار شد برای وداع با میثم به معراج شهدا برویم، درخانه به مادرم گفتم: «مامان برایم دعا کن صدایم بالا نرود. دعایم کن بتوانم خودم را کنترل کنم.» وقتی خواهر میثم در معراج شهدا با دیدن میثم با صدای بلند بیقراری میکرد سختم شد. به او گفتم: «زهراجان کمی صدایت را پایینتر بیاور الان میثم ناراحت میشود.» دوست نداشتم ناراحتش کنم.
✍الان هم که مدتی از شهادت همسرتان گذشته، کارهایی که ایشان دوست نداشت را انجام نمیدهید؟
تا جایی که بتوانم دوست دارم رعایت کنم و کارهایی که دوست نداشت را انجام ندهم. نمیخواهم ناراحت شود.
✍ از تولد حلما بگویید. آن روز در نبود آقا میثم چه حسی داشتید؟
خیلی سخت بود. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداریام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواستهام به شما سر بزند.» وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س) را صدا میزدم. اینها بودند که به من آرامش دادند.
✍یعنی احساس میکردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود سپردمتان به حضرت زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمیگذارد. به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست. خب خیلی سخت بود، چون بعضیها به من میگفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» این فکرها میآمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) را صدا میکردم. به آنها سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند.
#شهید_میثم_نجفی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جاذبـہ . . .
هـمان چشـمهـای توست
نگــــاهـم كن كہ بی تــو
در زمين و آســـمان
معلّق خـــواهــــم ماند . . .
#شهـید_محمدرضا_تورجیزاده
#فرمانده_گردان_یازهرا_س
#سالروز_ولادت🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
دقت میڪنی رفیق؟!
دارند به من و شما نگاه میڪنند!!
چہ برایشان آوردیم؟
جز اینڪہ فقط اسمشان بر سرڪوچہ ها خورده....
#شرمنده_ایم😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#امام_حسين_عليه_السلام:
حاجت خود را جز نزد سه كس مَبَر:
نزد دينـــــدار،
يا جوانـــــمرد،
يا بزرگـــــزاده؛
زيـــــرا...
#تحف_العقول_حدیث_24📗
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣7⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 175
علاوه بر همه اینها روزهای مرخصی پیگیر ادامه درمان زخم هایی می شدم که قرار بود تا آخر با هم باشیم!
کیفیت حضور من در خانه برای همه عادی شده بود، به جز مادر که دلش میخواست بیشتر در خانه باشم و من نمیتوانستم، وقت اعزام هم که میشد فقط او برای بدرقه ام می آمد. شاید بعد از شهادت صادق نگرانی اش نسبت به من هم بیشتر شده بود. میگفت: «این دفه هم که داری میری، نکنه سالم برنگردی و باز...»
ـ نه! طوریم نمیشه. امکان داره زخمی بشم اونم قبلاً بهتون زنگ میزنم!
قصه عجیبی بود؛ همیشه قبل از مجروحیت به دلم برات میشد که اتفاقی خواهد افتاد. میدانستم به حد و اندازهای نرسیده ام که پیش خدا کامل پذیرفته شوم. بعد از چهار سال که از جنگ می گذشت در شناسایی شهدا وارد شده بودم. نه تنها در جبهه و عملیات که حتی در لحظات اعزام هم مشخص بود که عده ای در حال وداع آخر هستند؛ طرز خداحافظی کردنشان، نگاه مادرانشان و...
مادرم میگفت: «وقتی صادق سوار قطار شد، فهمیدم دیگه برنمیگرده! انگار صادق خودش هم چیزی می دونست چون هی برمی گشت و نگاهم میکرد و باز خداحافظی میکرد.» گاهی با مادر در مورد صادق حرف میزدیم. از اینکه مدتی قبل از شهادت عوض شده بود. در خانه هم که بود سعی میکرد خوراکش مثل غذای لشکر باشد. در لشکر گاهی غذا کم میرسید و برای رفع گرسنگی بچه ها خرده نان خشک میخوردند، چیزی که در شهر آدم اگر صد روز هم بماند به آنها نگاه نمیکند. حاج خانم میگفت: «در طول ده روزی که صادق در مرخصی بود شبی نبود که بیدار شوم و او را در حال نماز نبینم.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣7⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 176
اصلاً عقل میگفت که امثال صادق رفته رفته فاصله شان از زمین بیشتر میشود!
با این اوصاف مرخصی به سر رسید و با قطار به منطقه برگشتیم. منطقه ای که در روزگار جنگ، وطن واقعی ما شده بود.
فصل هشتم
زندگی در جنگ
چند روزی در اردوگاه شهدای خیبر بودیم که انتقال لشکر به منطقۀ جدید آغاز و به تدریج اردوگاه شهدای خیبر خلوت شد. گردان امام حسین از اولین گردانهایی بود که به منطقه جدید یعنی «دوکوهه» منتقل شد.
دوکوهه منطقه ای کوهستانی در نزدیکی جاده اندیمشک ـ دزفول بود. درست روبه روی پادگان ارتش ـ که محل استقرار لشکر 27 حضرت رسول بود ـ جاده ای کشیده شده بود که به محل استقرار موقت لشکر 31 عاشورا میرسید. آنجا از چند جهت مزایایی داشت از جمله به دلیل کوهستانی بودن منطقه، امکان بمباران هوایی و تلفات ناشی از آن کم بود. پدافند ارتش در آن پادگان قوی بود و ما که در نزدیکی پادگان ارتش بودیم از جهت بمباران آسوده خاطر بودیم. هدف اصلی در دوکوهه آماده نگه داشتن نیروها بود تا به محض شناسایی موقعیت عملیات، لشکر به محل جدید منتقل شود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیزماقصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده مستضعف (مادری پیر)جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊