eitaa logo
سنگرشهدا
7.5هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#ڪلام_شهید : حجــــاب شمـا از خـون ما کہ در جبهه مےریزد براے دشمن ڪوبنـــده تر است. #شهید_محمـد_محمـودی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مـادر نبوده‌ای که بدانـی غمِ پسر ؛ آتش به جان مادرِ دلتنگ می‌‌زند ... #پنجشنبه_های_دلتنگی #یاد_شهدا_باصلوات🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❤️ چشمے ڪه دریا مےشود شبهاےجمعہ محبوب مےشود شبهاےجمعہ توبہ همان اشک اسٺ،با اشکی که دارم این دیده زیبا مےشود iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣6⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 265 با امیر به سمت قرارگاه رفتیم و فانوس و خرت و پرتهای دیگری هم آوردیم. از نظر غذا و تدارکات همه چیز مهیا بود و بچه های تدارکات مشغول پخش ساندیس آب انگور، کمپوت، تن ماهی و نان بودند. بعدازظهر برایمان نوشابه هم آورده بودند. حالا میشد پایمان را روی هم بیندازیم و ساعتی استراحت بکنیم. فعلاً نوبت درگیری توپخانه های دو طرف بود که به شدت کار میکردند. ما نوشابه میخوردیم و از بالای خاکریز جلو را نگاه میکردیم ببینیم عراقیها قصد تحرکی دارند یا نه؟ برای ساعاتی واقعاً بیکار بودیم. بیکار و بیخبر از حوادث آن شب عجیب! بدون اینکه بتوانم بخوابم، کمی دراز کشیدم. یک ساعت خواب حکم کیمیایی پیدا کرده بود که در آن ساعت میتوانست راحتی دنیا را به ما بدهد و نداد. عصر منطقۀ عملیاتی را توجیه کردند؛ موقعیت منطقهای را که تانکها قرار داشتند و کاری که بچه ها در دل شب باید میکردند. سراغ من هم آمدند: «سید! تو هم میای؟» ـ نه، من خسته ام، امشب میخوام بخوابم فردا میام! از گردان امام حسین بچه های گروهان مصطفی پیشقدم باید به شکار تانکها میرفتند. من خسته بودم و عزم کرده بودم آن شب کمی بخوابم و خستگی در کنم اما مصطفی پیشقدم گفت: «نه! امشب بیا، فردا میمونی و استراحت میکنی.» ـ فردا هم که بشه میگید حالا بیا بعداً استراحت میکنی. آگه اجازه بدید... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣6⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 266 بالاخره اصرار آنها بر انکار من چربید، واقعیت این بود که بیشتر بچه ها مثل من بودند. از زور خستگی و بیخوابی چشمها قرمز شده بود و به سختی چشم هایمان را باز نگه میداشتیم. غروب وسایلمان را آماده کردیم؛ تیربار، کلاش و یک کوله پشتی پر از فشنگ برای تیربار برداشته بودم. امیر هم یک آر.پی.جی با چهار موشک اضافی برداشته بود. همه این مدت علاوه بر خستگی جسمی ام به این فکر میکردم که ما با این عدۀ محدود چطور میخواهیم جلوی دویست تانکی را بگیریم که در طول روز گذشته فقط چند تا از آنها منهدم شده اند؟! ساعت حدود یک نیمه شب بود که دستور حرکت صادر شد و ما راه افتادیم. توپخانه ها به شدت منطقه را می کوبیدند و منطقه از صدا و لرزش انفجارها به خود میلرزید. از دور میشد چراغ روشن تانکهای دشمن را دید؛ آنجا مثل روز روشن بود. قضیه برای بچه ها صورت شوخی پیدا کرده بود. به خنده میپرسیدند: بچه‌ها! کجا می‌رین! ـ هیچی! از اون‌جا تانک‌ها دارن اذیتمون می‌کنن. می‌ریم به حساب اونا برسیم! حرکت کردیم و به جای کانال مانندی رسیدیم. از آنجا به بعد باید از کانال و خاکریز کنارش خارج شده و در زمین مسطح روبه روی تانکها قرار میگرفتیم. حدود پنجاه نفر بودیم و هفت هشت قبضه آر.پی.جی همراه داشتیم، بقیه باید با نارنجک به مصاف تانکها میرفتند. ـ همه آماده اید! پاهاتونو محکم رو زمین بذارید. من یه رگبار میزنم بعد همه با هم به سرعت به طرف دشمن می دویم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷6🌷7🌷8🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷25🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#سنگر تنها خانه ایست که اجاره بهایش #خون است ..! #پیکر_شهدا البیضا عراق ؛ سال 1985 #شبتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 67 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_روح_الله_عمادی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... #جمع_رزمندگان #پادگان_ابـوذر #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
قافلہ ی مـا قافلـہ ی از #جان_گذشتگان است هرڪس ڪہ از جـــان گذشتہ نیست با مـا نیایـــد .... #جــــامـــــانده_ام😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ محمد پامنبری حاج‌ آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه‌ شب‌ها پای منبر حاج آقا جاودان می‌رفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت می‌کرد که چهارشنبه‌ها به منبر حاج‌آقا جاودان بیاید. عزیزم * گلم * عشقم * مال تنهایی‌هامون بود و «محمدم» جلوی بقیه. مرا جلوی اقوام «سادات» و جلوی نامحرم و غریبه «سادات خانم» صدا می‌زد. برای خودش که «فاطمه جان»، «عزیز» و ... گاهی حس می‌کنم محمد امانت حضرت زینب سلام الله علیها دست من بود. سختی‌هایش باقی است اما وقتی به آخر سختی‌ها فکر می‌کنم، زیبایی‌ها به سراغم می‌آید. محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم... می‌گفت: همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا سلام الله علیها است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌دهد و از طرفی قدم‌هایش برکت زندگی است. راوی: همسرشهید🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#مثل_چمـران_بمیـرید چمران در این دنیـا شرف را بیمه ڪرد ... و در آن دنیـا هم رحمت خـدا را بیمہ ڪرد ... 📚صحیفه امام روح الله ج 14، ص491 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جمعہ یعنے عطرنرگس ‌درهوا سرمےڪشد جمعہ یعنے قلب ‌عاشق ‌سوی ‌او ‌پرمےڪشد جمعہ یعنے روشن از رویش ‌بگردد ‌این ‌جهان جمعہ یعنے انتظارِ مهدی ‌صاحب الزمان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @sangarshohada🕊
💢 اب زنید راه را هین کہ نگار میرسد..🌷 مژده دهید باغ را بــــوے بهار مے‌رسد پیکر مطهر شهیدان و ساعتی پیش وارد کشور شدند iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❤️ کجـــــایِ جهان بگـــــذارمت تا زیباتـــــر شود آن جـــــا ؟! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مردانے ڪه از خاڪ راه را پیدا ڪردند . آنها افلاڪیان خاڪی بودند ✌️🏻 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حسین_جان خَبر از حَـنجَره ی شاه وِلا مےآید خَبر از #قافلہ ڪَرب و بلا مےآید اَیُها النّاس‌بہ‌این‌نُڪتہ‌توجہ‌دارید؟ چند روز دگـر #ماه_بَـلا مےآید #لبیڪ_یا_حسیـن_ع ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣6⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 267 اینها را مصطفی پیشقدم میگفت. بی اختیار خنده ام گرفته بود. انگار نه یک جنگ سخت واقعی که یک شوخی کودکانه پیشرویمان بود. شاید هم «مرگ» پیش چشمانمان آنقدر کوچک شده بود که از وارد شدن در کامش واهمه نداشتیم. چشم به اسلحه فرمانده مان دوخته و آماده بودیم که یک رگبار همه را از جا کند. از کانال خارج شدیم، به دو... بچه ها با صدای تکبیر در وسعت دشت پراکنده شده و به سمت تانکها می دویدند؛ باید آنقدر نزدیکشان برسیم که مطمئن باشیم گلولۀ آر.پی.جی به تانکها میرسد. نورافکنهای تانکها ما را با روشنایی شان احاطه کرده بودند و حالا صفیر گلوله های رسامشان بود که از هر طرف بر ما می بارید. در آن نیمه شب پرالتهاب، ترس و تاریکی قبل از همه مرده بودند! فاصله ما با تانکها کمتر از هزار متر بود و اصلاً عاقلانه نبود این مسافت را با کولۀ سنگین مهمات، با قدمهای خسته آن هم در زمینی که گویی با تراکتور شخم خورده بود، بدویم و بعد شروع کنیم به انهدام تانکهای آماده استقبال! هیچکس در آن شرایط به فکر جانش نبود، بلکه این فکر بود که حالا که در کام آتش فرو میرویم حتماً مأموریتمان را هم انجام دهیم، حتماً! آنجا علاوه بر گروهان مصطفی پیشقدم، علی تجلایی، فرمانده گردانمان اصغر قصاب و تک و توکی از نیروهای دیگرِ گروهانها هم بودند. هر کس سعی داشت با تمام توان و سرعتی که دارد این فاصلۀ پرزحمت را بگذرد و به تانکها برسد. کوله پشتی من پر از گلوله های تیربار بود و همه فکر و ذکرم اینکه زود از این زمین سخت بگذرم اما ناگهان پایم به تکه کلوخی گیر کرد و سکندری خوردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 268 با آن سرعتی که میدویدم نتوانستم خودم را کنترل کنم و زمین خوردم. چه زمین خوردنی! کلاش یک طرف افتاد، من یک طرف. یکی دو بار دیگر هم زمین خوردنم تکرار شد. این مشکلات یک طرف بود و صدای امیر که مرتب صدایم میزد یک طرف! او که آر.پی.جی آماده با چهار موشک اضافه برداشته بود به سختی میتوانست پا به پای ما بدود. نوجوانی شانزده هفده ساله بود با جثه ای معمولی. هر وقت فاصله مان زیاد میشد، فریادش را میشنیدم: «سید! صبر کن! صبر کن منم بیام!» صدایش را هم دوست داشتم. سعی میکردم کمی آهسته کنم تا او هم برسد اما با این وضع کارم سختتر میشد. تا اینکه صدایم درآمد: «داداش! تو اینجا منو هم سر کار میذاری! از اینجا جدا میشیم! تو برو روی یک تانک دیگه... من رفتم...» «یاعلی» گفتم و از کنار امیر بلند شدم. وقتی صدای الله اکبر بچه ها را شنیدم، فهمیدم بچه ها به تانکها رسیدهاند. در آن هیاهو متوجه نبودم دو تانک مرا هدف گرفته اند. همین که بلند شدم آنها نورافکنهایشان را درست روی من انداختند! صحنۀ عجیبی بود؛ غرش رعب آور تانکها و بارش مدام گلوله های کالیبرشان که از هر سو به سمت ما میبارید و حالا این دو تانکی که من هدف مشترک شان شده بودم. فقط گلوله های نورانی رسام را که به سرعت از هر سو به من نزدیک میشدند و از اطرافم میگذشتند، میدیدم. تعداد گلوله ها آنقدر زیاد بود که با هر تاپ تاپ سینه ام میگفتم: «دیگه سالم نمیمونم!» با این همه بدون لحظهای مکث تا آخرین توان بر سرعتم اضافه کرده و دویدم. حدود شصت متر از امیر دور شده بودم که صدای جیغ و دادش متوقفم کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 68 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محرمعلی_مرادخانی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خنده هاشان خاڪی بــود... گریه هاشان آسمـــــانے... بےریا و خاڪے ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد ... #جمع_شهیدانمان_آرزوست #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عجب خانہ هاے زیبایی بودن خانہ هاے خاڪے شمـا ازهمین خانہ خاکےها افلاکی شدید و تا آسمان پرواز ڪردید و ما دراین خانه هاے چند طبقۂ دنیا اسیر نفس مانده ایم #گاهی_نگاهمان_کنید ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ اوایل زندگی به مدت ۹ ماه در کاشان زندگی کردیم اما به خاطر فشار کاری، نبودن ها، نیامدن ها و دیرآمدن های مصطفی، تصمیم گرفتم که برای زندگی به تهران بیایم. سایت برای مصطفی حکم سنگری داشت که هرگز نباید خالی می ماند. تمام تلاشش هم جهاد فی سبیل الله و رضایت امام خامنه ای بود. شهید در سایت، کوهی از مشکلات را تحمل می کرد و بحق دشمنان هم می دانستند چه کسی را ترور کنند. همسرم اهل منیت و غرور نبود. از آنجایی که مصطفی خیلی مشتاق بود که حضرت آقا را ملاقات کند اما این اتفاق برایش نیفتاد. بعد از شهادتش آقا به منزل ما آمدند. دیدار از خانواده شهدا یکی از ویژگی های امام خامنه ای است. مصطفی خوابی هم درخصوص آقا دیده بودند که من برای آقا تعریف کردم. همسرم خواب دیده بود: «آقای خامنه ای با دست جانبازی شان روی سرش دست می کشند.» وقتی این خواب را برای آقا تعریف کردم ایشان فرمودند: «چه دل روشنی داشته این پسر.» خیلی چهره آقا برافروخته شد. همسرم ثابت کرد برای رفع نیازهای کشور باید از جان گذشت.  پسرم مصطفی احترام به بزرگترهایش را همیشه حفظ می‌کرد و یکی از خصوصیات اخلاقی‌اش این بود که در مقابل دوستان و خانواده بسیار با محبت عمل می‌کرد و در برابر دشمنان محکم و جدی بود. راوی :مادر و همسرگرامی شهید🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊