📌طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
78
🍃ڪلام حق امروز هدیه به روح
🍃شهید : #سید_میلاد_مصطفوی
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
@sangarshohada 🕊🕊
4_466317273775211482.mp3
1.06M
📌طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
78
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
@sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبها معطر است
سلام ثاراللہ 💔
ساعات آخر است
سلام ثاراللہ 💔
روز دهم رسیده
و از سیب سرخ عشق❤
عالم معطر است سلام ثاراللہ 💔
عاشورای حسینی تسلیت باد🏴
آجرك اللہ یا بقية اللہ💔
@sangarshohada 🕊🕊
#امام_رضا_علیہ_السلام
هر کہ روز عاشورا روز سوگواری واندوه و گریہ اش باشدخداوند عزّ و جلّ روز قیامت راروز شادی و سرور او قرار دهد.
📕میزان الحکمہ جلد7، ص 410
@sangarshohada 🕊🕊
4_466317273775211493.mp3
1.08M
📌طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
#هدیہ_بہ_شهید_پورهنگ
#سالگرد_شهادت
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BKRJWDuetfxCKh7DpijEDw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞| #ڪلیپ
#مـــــرداى_مـرد
خواننده : محسن طاها
شاعر : سعيد بيابانكے
آهنگ وتنظيم :
دكترمحمدرضاچراغعلے
#بمناسبت_هفته_دفاع_مقدس
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#نذرامام_زمان
نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
#بزرگ_شده_هیئت
حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
#شهید_حسین_مشتاقی🌷
راوی: #مادر_بزرگوار_شهید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ﺣـــﺎﻝِ ﻣــﻦ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣّــﺎ..
ﺧـﻮﺏ ﺭﺍ
ﻣﻌــﻨﺎ ﻧﮑــﻦ😔
ﺍﻧﺘـﻈــارِ
دﯾــﺪﻥِ
ﻣﺤﺒــﻮﺏ ﺭﺍ
ﻣﻌــﻨﺎ نکــن💔
#همسرانه
#شهید_محمد_بلباسی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣8⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 287
همان روز یک گروهان از نیروهای تخریب آنجا آمده بودند اما هواپیماهایی که تا ظهر در آسمان منطقه میچرخیدند ماشین حامل مواد منفجره را زده بودند. بعد از این اتفاق بچه های تخریب دوباره مواد منفجره خواسته بودند و مدتی طول کشیده بود تا مهمات مورد نیازشان برسد. در نهایت گردانی که قرار بود از نیروهای تخریب همراه ما وارد عمل شوند، تبدیل به گروهانی شد که باید بعد از اینکه ما اتوبان را گرفتیم وارد عمل میشدند.
سریع مسئولیت ما را تذکر دادند و آماده حرکت شدیم. قبل از حرکت به امیر گفتم که مقداری کمپوت و آبمیوه توی کائوچوی پر از یخمان بگذارد. امیر داشت خیره نگاهم میکرد. دوباره گفتم: «اینطور که داره پیش میره فردا از غذا هم خبری نیس! اینارو تو سنگر بذار که فردا که برگشتیم تشنه و گشنه ایم!»
ـ اینو ببین! همهچیز را ول کرده به فکر شکمشه!
امیر بود که دادش درآمده بود. میگفت: «آخه تو از کجا میدونی صبح برمیگردی...»
ـ انشاءالله برمیگردیم، اینارو بذار یخچال، صبح لازم میشن!
به دلم برات شده بود برمیگردم.
وسایلمان را آماده کرده و راه افتادیم. محمود دولتی و نیروهایش هم به سمت روستای حریبه حرکت کردند. از حال دیگران خبر نداشتم اما کسانی که میدیدم اغلب همان نیروهایی بودند که از شب اول عملیات در صحنه های مختلف جنگیده بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣8⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 288
حال خودم هم تماشایی بود؛ از زور خستگی و بیخوابی، سنگینی باری که به همراه داشتم چند برابر شده بود. ذهنم درست کار نمیکرد. فقط میدانستم با همین ستون پیش خواهم رفت و میرفتم، تا اینکه کنار دجله رسیدیم. حالا نوبت عبور از پلی بود که بچه های ما روی دجله زده بودند. پل نفر رُویِ بلندی بود که از دو سو به دو ساحل میخ شده بود و عبور که میکردی تکان میخورد. با «بسم الله» روی پل رفتیم. تکان پل گاهی چنان شدید میشد که فکر میکردم الآن است توی آب بیفتم. هنوز روی پل بودیم که به نظرم علی تجلایی گفت: «امام با بیسیم به کلیه قرارگاهها پیام دادن باید جلو برید و به هر نحوی شده اونجا رو بگیرید.» این جمله انگار با هر کلمه اش نیروی تازهای در جان من ریخت. ورق برگشت! حالا دیگر نه احساس خستگی میکردم و نه حتی به این فکر بودم که دو سه شبانه روز است درست استراحت نکرده ام. خودم هم باورم نمیشد چطور یکهو اینقدر عوض شدم. چنان شاداب و با روحیه از پل گذشتم انگار برای اولین بار است راهی عملیات هستم. حضور فرماندهان هم قوت قلبمان را بیشتر میکرد. علاوه بر همه اینها یک مینی کاتیوشا منطقه دشمن را چنان دقیق میزد که تحسین برانگیز بود. احتمالاً همان قبضه ای بود که روز دیده بودیم گرای منطقه را میگیرد. خط عراقیها، سنگرها و مناطقی که احتمال داده میشد محل کمین عراقیهاست و میتواند مانع حرکت ما بشود توسط این مینیکاتیوشا هدف قرار میگرفت. گاه آنقدر نزدیک به ما میزد که ترکشهایش از کنار ما رد میشدند. یکی دو بار با اصغر آقا حرف زدم: «اصغر آقا! این مینی کاتیوشا اینجا ما رو میکشه ها!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نودوششمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷16🌷18🌷22🌷24🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s831_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊