eitaa logo
سنگرشهدا
7.5هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ آسید قبل از رفتن به سوریه گفت: اونجا هوا اینقدر سرده که لوله های آب یخ میبنده وبرای استفاده از آب جهت شستشو و خوردن باید ابتدا به دفعات زیاد آبی که غیر قابل استفاده هست رو جوش آورد وریخت روی لوله های آب که یخ لوله باز بشه وآب ازش جاری بشه تابتونیم از آب تمیز برای خوردن استفاده کنیم.. میگفت : صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین بلند شده خوب گوش کن این ندا را میشنوی بار دیگر این امام حسین (علیه السلام) است که طلب یاری میکند آیا نباید گوش کنم؟!!! ومن در مقابل استدلال منطقی و حرف از دل برآمده اش سخنی نداشتم که به زبان آورم. 🌷 راوی: ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#فرازے_از_وصیت_نامہ ‌‌✍حاج حسین یکتا : کُلُّ یَومٍ عاشورا وَ کُلُّ عَرضٍ کَربَلا؛ راجع به تک‌تکِ‌تون پیاده میشه! #شهید_حامد_جوانی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ایها الرفیق ... پنج شنبه است و من ، فاتحۂ جاماندن از تو را می‌خوانم #پنجشنبه_های_دلتنگی #یاد_شهدا_باصلوات🌷 @sangarshohada🕊🕊
✧✦•✨﷽‌ ✨✧✦• ✍🏻خداوند هيچ ڪس را بہ چيزے همانند مهلت دادن بہ او، آزمايش نڪرده است. 116📗 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣2⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 321 همیشه در اتاق عمل سردم میشد، اما اولین بار بود که احساس کردم اتاق گرم است. سرپایی رفته بودم اتاق عمل و دیدم صورت یک نفر را داشتند بخیه میزدند. با اینکه رفتن به اتاق عمل برایم عادی شده بود اما دلهره داشتم. میدانستم برای ترمیم بینی و صورتم عمل خیلی سختی در پیش دارم. واقعاً هم آن طور شد و من زجری در آن عمل کشیدم که نگو و نپرس. بدنم به داروهای بیهوشی حساس بود و سخت بیهوش میشدم. متأسفانه وسط عمل به هوش آمدم، و هر چه کردند دوباره بیهوش نشدم که نشدم! دستمالی روی چشمهایم گذاشتند و به اجبار کارشان را ادامه دادند، صدای وسایل جراحی، صدای دکتر و کادر اتاق عمل در گوشم می پیچید. به من میگفتند: خیلی آدم مقاومی هستی... من اصلاً تکان نمیخوردم. فقط ثانیه ها را میشمردم که تمام شود این عمل عذاب آور! فکر میکردم آدم صد بار ترکش و گلوله بخورد یک ذره از این عذاب را نمیفهمد. آن شرایط حدود نیم ساعت طول کشید. از درد و اضطراب دیگر جانم به لب رسید، چنان زجری کشیدم انگار کفارۀ تمام گناهان کرده و نکرده را پس دادم... گوشتم را میبریدند و میدوختند... بالاخره تمام شد و مرا گذاشتند روی تخت دیگر. معلوم شد سه ساعت در اتاق عمل بوده ام. برعکس همۀ بیماران که وقتی از اتاق عمل می آیند درد و ناله شان شروع میشود من احساس میکردم راحت شده ام! مرا در بخش مراقبتهای ویژه بستری کردند. طولی نکشید دکتر جراحم آمد نشست بالای سرم. عمل من نزدیک غروب تمام شده بود و دکتر تا صبح مراقبم بود و خونریزی شدیدم را کنترل میکرد. ظاهراً برای خودش هم نتیجه عمل من مهم بود. او با دلسوزی به من میرسید. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣2⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 322 من هم کتابی جلوی چشمم گرفته بودم تا کمی فکرم را از درد دور کنم. دم به ساعت دکتر حالم را می پرسید و من می گفتم: «خوبم!» تا صبح چند واحد خون تزریق کردند، با اینکه درد و خستگی ام زیاد بود اما حالم کمی تثبیت شد. بالاخره صبح شد و فهمیدم از تبریز خانواده ام برای ملاقات آمده اند. بیچاره همسرم از وقتی وارد زندگی من شده بود بخشی از دیدارهایمان در بیمارستانها بود. او همراه پدر و برادرم آمده بود. از دیدن پدرم تعجب کردم چون تا آن روز در بیمارستان به دیدنم نیامده بود. ملاقاتیها آن روز نتوانستند زیاد بمانند چون خونریزی ام دوباره شروع شد و کادر پزشکی مجبور شدند اقدامات ویژه ای انجام دهند. روز بعد حالم بهتر شد و خانواده ام که برای ملاقات آمدند، برایم کباب آوردند. در آن شرایط چقدر آن کبابها چسبید.... با امیر و خانواده رفتیم به حیاط سرسبز بیمارستان. آنجا بود که فهمیدم آقاجان فقط برای دیدن من نیامده بلکه عقد و عروسی یکی از اقوام در تهران بوده و... سر شوخی باز شد. گفتم: «معلوم شد آقاجان چرا اومده دیدنم!» رابطه ام از اول با پدرم دوستانه بود؛ زورمان را به رخ هم می کشیدیم، کشتی میگرفتیم و... با اینکه موقع اعزام به بدرقه ام نمی آمد اما حاج خانم میگفت که همیشه به فکرت هست و شبها از فکر و خیال تو نمیخوابد. در این میان ملاقاتی ثابت هر روزم، امیر بود که از صبح تا عصر در بیمارستان کنارم بود. حدود چهل شب در آن بیمارستان ماندم و امیر بزرگوارانه به دیدنم می آمد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷5🌷6🌷9🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷27🌷29🌷30🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 99 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_جمال_رضی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
صباحڪم بالخیر! ما را هم از رزق آسمانیتاݧ نمڪ گیر ڪنید.. ڪہ #عاقبتماݧ بالخیر شود و شهادت هم، عاقبت بہ خیر شدݧ است .. شاید رزق امروزمان رانوشتند: #شهادت #صبحتون_شهدایی 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یادش بخیـــر ...! شب عملیات بچہ‌ها تا رمز یا #ابالفضــــل_ع را مےشنیدند، دیگر قمقمہ ها "آب" نداشت... بماند بقیہ‌اش ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#ای_شهـید ازمیلہ هاے این قفس نگاهم میرسدبہ تو تویے ڪہ رهاشده اے ازهمہ #تیروترڪشهاے گناه جداشده اے ازاین تن خاڪے پرواز را یادم بده اے پرستوے عاشق #شهید_حمید_مختاربند #سالروز_شهادت @sangarshohada
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍حاج آقا در ازدواج بچه ها همیشه توصیه میکردند به بچه مسجدی یعنی خواستگار که می آمد، می گفتند همین که بچه مسجدی باشد کفایت می کند. تقید و ایمانش خوب باشد.ایمان را مهمترین محک می دانستند. ما اعتقاد داریم فرد وقتی ازدواج میکند رزقـــــش تضمین شده است. با ازدواج رزق افـــــزایش پیدا میکند. در برگزاری مراسم عروسی بچه ها هم با خانواده ای که وصلت می کردیم کاملا همراهی می کردیم. روی مسائل مادی اصلا بحثی نداشتیم. راوے : 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❖ یاسَیِّدی و مولای ❖ یکی از جمعه ها جان خواهد آمد به درد عشق، درمان خواهد آمد غبار از خانه های دل بگیرید که بر این خانه مهمان خواهد آمد ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
1_29871837.mp3
3.42M
🎵 احساسی ✨یه ماهه سینه میزنم ✨به عشق اربعین آقام 🎤 🎤سیدرضا 👌 🍃🌹🍃🌹 ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻛﺮﺑﻼ ﺩاﺭﻳﻢ ﺣﺴﻴﻦ ع
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣2⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 323 در بیمارستان همیشه از آمپول بیزار بودم. مخصوصاً از سوزنهای کلفتی که وارد رگ میکردند و تا چند روز تزریقات را از آن طریق انجام میدادند. همیشه در بیمارستانها به نماینده بنیاد شهید پول میدادم که «تو رو خدا برای من از سر سوزنهای کوچک بگیرید» آنها با خنده می گفتند: «خودمون می آریم. حالا چرا قسم میدی؟!» برای بعضیها خنده دار بود که آنقدر از آمپول می ترسیدم و آن همه زخم به تن داشتم! امیر اغلب برایم جگر میخرید و وضع تغذیه ام خوب بود اما هر روز باید تعداد زیادی قرص خورده و آمپول میزدم. آن روزها سریال معروف «سلطان و شبان» را میداد که مردم از آن خوششان می آمد اما من خاطرۀ بدی از آن دارم؛ قسمت آخر سریال بود. پرستارها دور تلویزیون جمع شده بودند که ببینند آخر ماجرا چه میشود؟! من هر شش ساعت دو تا آمپول داشتم که واقعاً تحمل آنها مصیبت بود. با تزریق آنها چنان میسوختم انگار رگهایم آتش گرفته. از شانس من آن شب پرستاری کشیک بود که هم اخلاقش بد بود و هم آمپول زدنش. این خانم آمد تا آمپولهای وریدی مرا بزند اما عجله داشت و معلوم بود میخواهد برود تماشای سریال. دید سِرُم مرا باز کرده اند و او باید از نو رگ گیری کند، کمی غر زد اما من زیاد محلش نگذاشتم. کمی از کاکل هایش را بیرون می گذاشت و رعایت مجروحان را نمیکرد. میخواستم زود کارش را بکند و برود. بازویم را بست و دو بار سوزن را وارد کرد ولی نشد. این کار تا پنج بار تکرار شد. اعصابم به هم ریخته بود. آمد سراغ دست دیگرم، عوض اینکه من اعتراض کنم او شروع کرد که: «ای بابا! از کی معطلیم دو تا آمپول به این بزنیم، حالا فیلم هم تموم میشه!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣2⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 324 بدم آمد. دیدم اصلاً مریض برایش ارزش ندارد. سوزن را از دستش گرفتم و پرت کردم و سرش داد زدم که: «گمشو... دیگه اینجا نیا! آگه بیایی قلم پاتو میشکنم!» او رفت و پرستار دیگری آمد اما من کفری شده بودم. گفتم: «درو ببندید. کسی نیاد! اصلاً نمیذارم کسی آمپول به من بزنه. جای این هشت تا سوزن رو هم صبح به دکتر نشون میدم ببینم مریض به اندازۀ یه فیلم ارزش نداره؟!» آن شب نتوانستند آرامم کنند. صبح دکتر آمد. آدم خیلی خوبی بود. به آرامی گفت: «شنیدم دیشب آمپولاتو نزدی! تو که استقامتت زیاده چرا آمپولاتو نزدی...» ماجرا را گفتم و تأکید کردم که اینها مرا عصبانی نکرد بلکه حرف خانم اعصابم را ریخت به هم که میگفت: «الآن فیلم تموم میشه!» دکتر ناراحت شد. پرستار را توبیخ کرد و به بخش دیگری فرستاد. آن پرستار بعداً آمده بود سراغم، گفتم: «من کاره ای نیستم و یک مریضم. تقصیر خودتان است که برایتان فیلم مهمتر از مریضه.» خلاصه سریال سلطان و شبان برای همیشه یاد من ماند چون بدجوری سوزنش را خوردم! گذشته از اینها بیمارستان فاطمه زهرا(س) خیلی جای خوبی بود. هم به خاطر اسمش، هم به خاطر پزشک خوبی که عملم کرد. عملی که روی من کردند اولین عمل از آن نوع خاص بود، برای همین زیاد مواظب من بودند. دو سه روز بعد از عمل، خانم کروبی که مسئول کمیسیون پزشکی جانبازان بود به بیمارستان آمد. او به دیدن همه جانبازان رفته بود، به اتاق ما هم آمد. دکتر عمل مرا به ایشان توضیح داد و او حالم را پرسید و دلداری داد که عملم خوب شده و بهتر میشوم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷6🌷9🌷11🌷13🌷14🌷15🌷16🌷🌷18🌷29 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 100 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حسین_بواس ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ما مشق غـــــم عشق تــــو را خوب ننوشتيم اماتــــوبڪش خٓط بہ خطاے همہ ي ما.. #شهید_حسین_خرازی #صبحتون_شهدایے🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ســنگر، نہ فقط گونےهاے شن؛ کہ ایمانِ تو در حراست از قلب‌ات #ســنگرے است بس مهم! زیرا آن قلب کہ حرمُ اللہ باشد، باید کہ در امان‌اش بدارے؛ مباد داخل گردد در آن، بجز از #حبِّ_اللہ iD➠ @sangarshohada🕊🕊
رفت بابامست عطریاس ها تاشودهمسنگرعباس ها ؛ رفت بابایم سحرگاهے سامرا تاکہ عباسےکند در شهر سامرا رفتہ بودے یارے سید علے گفتہ بودےزود مے آیے ولے.. #شهید_وحید_نومی_گلزار iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشدجوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟ که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟ اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد 🌷 راوی: ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
باز هم حال و هواے #کربلا دارم بہ سر... ڪو لباس خاڪے و سربند یا زهراے من... #اللهم_الرزقنا_حرم ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سختی‌های اين راه شيرين می‌شود وقتی ‌كہ بہ ياد می‌آوری اين راه امتداد راهِ #حسين است ... #رزقک_شهادت ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📸این تصویر در فضای مجازی منتشر شده است؛ خوب نگاهش کنید... 💪سربازان آیت اللہ خامنہ ای همہ جا حضور دارند، حتی در تل‌آویو و حیفا @sangarshohada 🕊🕊