❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣2⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 329
آن روزها فرمانده جدید لشکر برادر «امین شریعتی» هم معرفی شده بود و به چادر گردان رفت و آمد داشت. در چادر فرماندهی باید سر ساعت معین از خواب بیدار میشدیم و همۀ کارها در وقت خودش انجام میشد. گاهی جلسه بود و خلاصه برای من ماندن در آن چادر عذاب آور شده بود. پنج شش بار با سید اژدر صحبت کردم که نمیتوانم اینجا بمانم. آقا سید میگفت: «تا اومدن نیروها و تشکیل گروهانها صبر کنید. بعد که نیروها اومدن به هر گروهانی که خواستید برید.» چاره ای جز کنار آمدن با وضع موجود نداشتم. آن روزها در گردان ابوالفضل فقط کادر یک گروهان تشکیل شده بود که از قضا آنها هم شلوغ میکردند؛ در گردان احساس خودمختاری میکردند و هر کاری که دوست داشتند انجام میدادند. مثلاً بدون اینکه اجازه بگیرند ماشین گردان را برداشته و به اهواز یا کنار سد دز میرفتند. یک بار در دزفول به ساندویچی رفته بودند. در دزفول به دلیل گرمی هوا و کم بودن نوشابه با هر ساندویچ فقط یک نوشابه میشد خرید اما آنها نوشابه بیشتری خواسته بودند و فروشنده نداده بود. درگیری بالا گرفته و کار به جایی رسیده بود که از کمیته آمده و هر دو طرف را بازداشت کرده بودند. بعد به لشکر خبر داده بودند که یکی رفت و آنها را آورد. با روشن شدن جریان زورگویی بچه ها، سید اژدر هم آنها را از گردان اخراج کرد و به این ترتیب، کادر همان یک گروهان هم از هم پاشید. حالا دیگر همۀ نیروهای گردان ابوالفضل عبارت بودند از پدر و عموی سید اژدر ـ که نیروهای تدارکات بودند ـ من و امیر، خود سید اژدر مولایی و معاونش کریم قربانی به اضافه یکی دو نفر دیگر.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت : 9⃣2⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 330
تنها اتفاقی که یکنواختی آن روزها را برطرف میکرد گردش من و امیر با موتور هوندای خودمان بود. با موتور به دزفول میرفتیم و در آب رودخانه دز شنا میکردیم. در گشت و گذارهایمان در اطراف شوش در کنار کارخانه یخ، باغی را کشف کرده بودیم؛ باغ بزرگی که ظاهراً در زمان طاغوت مال فرح بود. درختان میوه که کاملاً منظم کاشته شده بودند، جاده هایی که داخل باغ کشیده بود و حتی باند هلیکوپتر به باغ صفای دیگری داده بود. آنجا در تملک جهاد سازندگی بود و دورش را سیم خاردار کشیده بودند اما وسعت باغ و انبوه درختانش به اندازه ای بود که نیروهای جهاد نمیتوانستند به موقع میوه ها را برداشت کنند. بیشتر مرکبات در حال خشک شدن بودند. به هر حال من و امیر باغ را شناسایی کرده بودیم. از یک نقطۀ امن قسمتی از سیم خاردار را به اندازۀ عبور موتور بریده بودیم، با موتور میرفتیم داخل باغ و یک شکم سیر از انواع مرکبات میخوردیم. بعدها گونی هم میبردیم و در بازگشت برای بچه های گردان هم میوه می آوردیم. تا مدتی رفتن به باغ و چیدن میوه سرگرمی اصلی ما شده بود.
در همان جمع کوچک صحبت هایی در مورد عملیات آتی از منطقه هور بود. هنوز نیرو نرسیده بود و بیشتر به همین دلیل بود که یک روز از آقا سید اژدر مولایی شنیدم که میخواهد به تبریز برود. او رفت و ما در گردان تنها ماندیم؛ گردانی که همۀ نیروهایش به ده نفر هم نمیرسید! بیکاری آزار دهنده بود، باید خودمان را مشغول میکردیم؛ رفتیم سراغ بنایی. اول با بلوکها جایی برای وضو گرفتن بچه ها درست کردیم. جلوی چادرها را که با هر باران پر از گل و لای میشد شن ریزی و رویش هم سیمانکاری کردیم.
#پایان
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_دومین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷8🌷9🌷10🌷11🌷13🌷14🌷15🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷27🌷28🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1047_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#نحوه_شهادت
توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت ڪرد. شرایط درگیری بہ نحوے بود ڪه راهے برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکہ پیکر پاکش رو روی زمین بکشیم و آرومآروم بیایم عقب...
رضا زنده بود و پیڪرش روسنگ و خاک کشیده مےشد چارهاے نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...
رضا توی عشــق به حضرت رقیه (س) سوخت، پیڪرش تو مسیر شام روی سنگ و خار ڪشیده شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (ع) ، رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.
فرمانـده مےگفت : این مسیری ڪه پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام هست ....
✍ راوی : همرزم شهیــد
#شهید_رضا_دامرودی
#مدافع_حرم
#شهادت_۲۵مهر۹۴
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
این خیل عاشقان
که شهید حرم شدند
شمعند و پـــای
دختر حیدر چکیده اند...
#ڪلنا_عباسڪ_یازینب
#شهید_مجتبی_کرمی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_دومین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷10🌷13🌷14🌷15🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1048_280)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
پنجشنبه ڪه مے آید.. باز دلتنگ شهیدان مےشوم بی قرارِ یادیاران مےشوم.. یادجانبازان میدان جنون.. آشنایا
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#نماز_عشق
نصف شب بیدار شدیم..عملیات بود ..
حال و هوای بچه ها عوض شده بود...معلوم بود اتفاقاتی می افتد..راه افتادیم ..۷ نفر بودیم به فرماندهی شهیدسجادمرادی عملیات در شهر خلصه از توابع خان طومان و حلب بود ..
سوار ماشین شدیم..سجاد که خیلی شوخی میکرد و همیشه خنده بر لب داشت بیشتر از همه معلوم بود حالش دگرگون شده.. در راه زیر آتش شدید دشمن بودیم ..هر لحظه احتمال زدن ماشین ما بود ...صدای انفجار ... تیر قناصه...تیربار ها ...تک تیرانداز ها ...
بچه ها نگران انفجار ماشین بودن ...اما باز هم سجاد شروع کرد...
شرط اول فرماندهی روحیه دادن به بچه هاست...سجاد شروع کرد به مداحی تا حواس بچه ها را پرت کند و به بچه ها گفت آهسته به خشاب ها بزنید ...(به جای سینه زنی)
حدود ۱۵ دقیقه مداحی کرد ..
شعر معروف سیدرضا نریمانی ..
حسین جانم ...
حسین جانم ...
حسین جانم جانم جانم ...
حسین جانم ..
حسین آقام ...
حسین مولام ...
ادامه داد ...
اذان گفته بودند و کم کم داشت آفتاب میزد و ما نماز نخونده بودیم ...
بچه ها گفتن سجاد ، آفتاب داره میزنه و نماز نخوندیم ... چیکار کنیم ؟
سجاد اشاره کرد به سیدیحیی گفت :سید پیش نماز ماست ...آقا سید چیکار کنیم ؟
شهیدسیدیحیی براتی که آخرین ساعت های زندگی رو سپری میکرد عاشقانه گفت : به خدا همین نماز با پوتین و عقب ماشین اون دنیا دستمون رو میگیره ...
حدود ساعت ۱۰ صبح موشک و تانک و شهادت فرمانده و پیش نماز عاشق ...
آری ...شهیدسجادمرادی فرمانده دلها بود ...شهیدسیدیحیی براتی پیش نمازی عاشق بود که بهترین نمازش را عقب ماشین به جا آورد ...
یادمان باشد..شهدا هر کدام درس عبرتی هستند..پس این درس عبرت ها را برای دوستان خود بفرستید تا با شهدا آشنا بشن
#شهید_سجاد_مرادی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_دومین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷21🌷22🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1072_280)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام خدا برشهدا..
ای شهید دعایمان کن تا در این زمانه ماهم عاقبت بخیر شویم..
#شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
سلام خدا برشهدا.. ای شهید دعایمان کن تا در این زمانه ماهم عاقبت بخیر شویم.. #شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
شهید عزیز در هر فرصتی قرآن می خواند چه درسفر چه تفریح یا مهمانی هر جایی بودیم خود را ملزم می دانست مقدار قرآنی را که برای خود مشخص کرده بود تلاوت کند .ایشان اوایل روزی ده صفحه از قرآن و بعدها که در دوره عقیدتی یکی از اساتیدشون گفته بودند مسلمان باید روزی یک جزء قرآن بخواند از اون به بعد روزی یک جزء از صبح تا شب هر موقع فرصتی پیدا می شد قرآن جیبش را در می آورد و قرآن می خواند تا جزء را تمام کند . دو زمان دیگر نیز ایشان مقید بودند طبق برنامه حتما قرآن قرائت کند: یکی هر شب قبل از خواب سوره واقعه که این اواخر سور مسبحات (حدید-حشر-صف-تغابن ) نیز به آن اضافه شده بود ... به یاد دارم بعضی از شبها خواب چشمانش را می گرفت چند بار بین قرائت برای یک لحظه خوابش میبرد از خواب می پرید و دوباره ادامه می داد و بعضی شبها که از خستگی نمی توانست سوره واقعه را بخواند حتما بعد از نماز صبح آن را می خواند . و همچنین قرآن خواندن در سحر را خیلی دوست داشت سحر که برای نماز شب بیدار می شد قبل از نماز شب اول قرآن می خواند بعد نماز شب بعد از شهادتش در صفحه ای از دفترچه محاسبه اعمالش دیدم یکی از گناهان خود راچنین بیان می کند : نخواندن قرآن در دل شب !!!
#شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
راوی : #همسرشهید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊