سنگرشهدا
شاهد خداسـت ! و تنها او میداند که جوانے ِشان را، وقف نجابت شان کردند ... #شهید_عباس_آبیاری #صبحتون_
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خواب_شہید_عباس_آبیاری دو روز قبل از شهادت :
✍شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال استراحت بود ڪہ در خواب حضرت زینب را صدا میزد .دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند...
✍بہ نقل از شہید بزرگوار عباس آبیارے:
در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم ، من که متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ؟ بانوے قد خمیده گفت بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را دارے ..بعد شهید عباس آسمیہ را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیرے را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم،
✍شهید مرتضے ڪریمے را صدا ڪرد و فرموند :هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم ، میثم(شہید میثم نظرے) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل نور رفتیم...دو روز بعد از خواب شہید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ ،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر بشهادت رسیدند
#شهید_عباس_آبیاری
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک زوج نیازمند کمک هزینه اولیه ازدواجشون فراهم کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣4⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 345
گاهی شبها از تحرک موشها بیدار میشدیم. بارها اتفاق افتاده بود چشم باز میکردیم و میدیدیم موشی بالای سرمان نشسته و زل زده به صورت ما یا موش دیگری دارد روی پاهایمان جست و خیز میکند. اگر کسی شبها مثلاً برای رفتن به دستشویی بیدار میشد. میتوانست اجتماع سی تا چهل موش را ببیند که ردیف نشسته اند. در آن شرایط موشها هر روز و شب ماجرایی می ساختند. شبها اجتماعشان بزرگتر میشد و در وقت لزوم هم چالاک و فرز عمل میکردند. همین موشها مایه ترس و آزار اغلب بچه ها بودند.
در هور ماهیهایی هم بودند که خطرناکتر و ترسناکتر از موشها بودند. بعید بود وقت شستن ظرفها این ماهیها پیدایشان نشود. بچه ها به آنها «ماهی سبیل دار» میگفتند، چون در طرفین صورتشان چیزی مثل سبیل بود که اگر به دست آدم میخورد حتماً سوراخ میکرد! شستوشوی ظرفها با ترس همراه بود، به نظر میرسید ماهیها برای خوردن ته ماندۀ غذاها می آیند. البته فضولات انسانی را هم میخوردند و همجواری با آنها مصیبتی بود. کار به جایی رسیده بود که با اینکه وسط آب قرار داشتیم اما برای شستن ظرفها از آب دیگری روی پلها استفاده میکردیم تا از ماهیهای خطرناک مصون باشیم.
همین حیوانات بودند که حضور در هور مخصوصاً در سنگرهای کمین را دشوارتر میکردند. در آن شرایط که سرگرمی دیگری نداشتیم گاهی موشها ماجرایی درست میکردند و کمی یکنواختی روزها را به هم میزدند. بچه ها یاد گرفته بودند طوری برخورد کنند که آن وضعیت تحمل پذیرتر باشد.
در هور از تنوع کارها و زندگی در جزیره ـ که قبلاً تجربه اش را داشتیم ـ خبری نبود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣4⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 346
هیچکس در کمین حق نداشت به سنگر کمین کناری برود، یا بیرون از سنگر روی پل بایستد. تجمع نیروها به هر دلیل قدغن بود و همین مسائل بود که ارادت مرا به بچه هایی که در آن شرایط در کمینها سر میکردند تکمیل میکرد. هر کدام از این کمینها که به نام مقدس شهدا اسم گذاری شده بود یک یا دو قایق در اختیار داشتند. فلسفۀ وجود قایقها در کمینها این بود که در صورتی که کسی در کمین مجروح شد تا رسیدن قایق از عقب از دست نرود. یا اگر آیۀ عقب نشینی به میان آمد نیروهای کمین بتوانند سریعتر اقدام کنند. این قایقها مجهز به دوشکا بودند و بچه ها فقط در موقع اضطرار از آنها استفاده میکردند.
در هور درگیری مستقیم با دشمن کمتر پیش آمده بود، اما احتمال پیشرَوی دشمن یا مواجهه با آنها در آبراهها صفر نبود. بچه ها میگفتند چند روز قبل از رسیدن ما، نیروهای اطلاعات عراق با قایق به منطقه آمده و به نزدیکی اورژانس رسیده بودند؛ جایی که سنگر نگهبانی نداشتیم، فقط چند قایق کشیک بودند که در آن دقایق در آبراهها گشت میدادند. مشخص بود قایق عراقی از فاصله بین سنگرهای کمین ـ که گاه به یک کیلومتر هم میرسید ـ گذشته و تا آنجا پیش آمده است. البته به قصد درگیری نیامده بودند چون در آن صورت خودشان راحت یا اسیر میشدند یا هلاک! فقط برای بردن اطلاعات جسارت به خرج داده آمده بودند. درست یک روز قبل از استقرار ما در هور، دو قایق گشت بچه های زنجان با دو گشتی عراق در وسط آبراه درگیر شده و عراقیها را زده و قایقهایشان را هم گرفته بودند.
در سه کمینی که خط اول دفاعی ما را تشکیل میدادند، سه دسته از نیروهای گروهان حاج قلی حضور داشتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_دهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷3🌷7🌷9🌷10🌷13🌷14🌷🌷17🌷21🌷23🌷24🌷27🌷28🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1092_580)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک زوج نیازمند کمک هزینه اولیه ازدواجشون فراهم کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
#زندگینامہ_شهید
✍ناوبان سوم پاسدار شهیـد محمد امین زارع ۳۱ساله از اهالی روستای سنان ساکن شهرستان فسا و از تکاوران تیپ امام سجاد(ع) نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این شهید عزیز در آبانـماه سال ۱۳۹۴ جهت دفــاع از حرم آل الله حضرت زینب (س) این دعوت را لبیک و عازم سوریه جهت مبارزه علیه تکفریهای داعش میشود.و سرانجام در منطقه حلب و خان طومان برا اثر آلودگی شیمیایی مجروح و جهت سیر مراحل درمان به ایران اعزام میشود.
✍این شهید عزیز پس از تحمل ماهها رنج و سختی بر اثر عارضه شیمیایی سرانجام در تاریخ ۹۵/۹/۲ دعوت حق را لبیک و به خیل همرزمان شهیدش می پیوندد
#شهید_محمد_امین_زارع
#سالروز_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 347
خود حاج قلی حدود دو کیلومتر عقب تر در سنگر کمین دیگری مستقر بود. اورژانس هم حدود دو کیلومتر عقب تر از سنگر حاج قلی و حدود هزاروسیصد متر جلوتر از باقی نیروهای گروهان بود. سایر بچه های گردان ابوالفضل جایی مستقر بودند که فاصله شان تا خط اول دفاعی به حدود چهار کیلومتر میرسید. اغلب در چادری کنار اورژانس همراه پنج شش نفر از بچه ها که چند نفرشان از نیروی یگان دریایی بودند، میماندم. افرادی مثل کریم قربانی، «رضا اسکندری»، یک نفر بیسیمچی و دو سه نفر دیگر، اما امیر جلوتر در سنگر کمین حاضر بود. من و یکی دو نفر دیگر مثل پیک عمل میکردیم. سه چهار قایق در اختیار داشتیم که با آنها وسایل، مهمات، آذوقه و گاهی نامه هایی را که از شهر میرسید، برای بچه های کمین میرساندیم. گاهی پیش بچه ها در کمین میماندم و گاهی عقبتر به جایی که گردان مستقر بود، میرفتم. بچه های گردان بیشتر اوقات بیکار بودند. آنجا که میرفتیم از زور بیکاری و برای کمی تفریح هم که شده سوار بلم شده، کمی دورتر میرفتیم و شنا میکردیم. جایی که شنا میکردیم خبری از ماهیها نبود. آنجا متوجه شدم بیشترین تجمع ماهیها و موشها در همان منطقه کمینها است. شاید به دلیل بقایای غذای بچه ها که چاره ای جز ریختن آنها در آب نبود.
یک روز صبح به سنگر حاج قلی رفته بودم که صدای آتش خمپارههای دشمن به گوش رسید. کاری که وقت صبح کمتر اتفاق میافتاد. دقایقی بعد خبری در بیسیم پیچید و قایقهای کمینها پیکر مجروح عده ای از بچه ها را به سمت اورژانس آوردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣4⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 348
سه نفر در جا شهید شده بودند که «ایوب یلدوغی» هم بینشان بود. خیلی دلم سوخت. یک امدادگر مرندی و یکی از بچه های تبریز هم شهید شده بودند. سه چهار نفر دیگر از جمله «عیسی غیور» و لطفی هم که مسئولیت یکی از کمینها را بر عهده داشتند، مجروح شده بودند. تا آن روز اورژانس که همیشه کادر نگهبان داشت آن همه زخمی و شهید یکجا به خود ندیده بود. از گردان تماس گرفتند و قضیه را پرسیدند. گفتم که نمیدانم. در واقع نخواستم بگویم. به اورژانس آمدم و دیدم عیسی و دیگر زخمیها را پانسمان اولیه کرده و دارند به عقب منتقل میکنند. در همان لحظات دیدم فرمانده گردان، سید اژدر مولایی هم آمد. عصبانیت را از رفتار و حالت چهره اش میشد فهمید. قبلاً بارها به بچه های کمین گفته شده بود کنار هم تجمع نکنند، اما معلوم بود عده ای از نیروهای دو کمین به دلیلی کنار هم آمده اند و احتمالاً دشمن تحرکشان را دیده و خمپاره زده بود.
سید اژدر کاری به کار مجروحان نداشت. یک راست آمد کنار شهدا که رویشان را با پتو پوشانده بودیم. نشست و آرام پتو را کنار زد و اتفاقاً چهرۀ اولین شهیدی را که دید ایوب بود. همه بچه ها و خود آقا سید، ایوب را دوست داشتند. او چهره ای محبوب برای بچه های گروهان بود. ناراحتی سید اژدر بیشتر شد. با عصبانیت به من گفت: «مگه نگفته بودم بچه ها روزا حق ندارن یکجا باشن!»
ـ آخه من که اونجا نبودم آقا سید! من همینجا کنار شما بودم!
ـ خیلی زود میری و به نیروهایی که توی کمین هستن میگی از این به بعد حق ندارن به هیچ عنوان روزها از سنگر بیان بیرون!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_دهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷7🌷17🌷21🌷27🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1092_580)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک زوج نیازمند کمک هزینه اولیه ازدواجشون فراهم کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷