eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک زوج نیازمند کمک هزینه اولیه ازدواجشون فراهم کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 143 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_احمد_احمدی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
من و خورشید نشستیم وتوافق ڪردیم #صبح را با تپش قلب تو آغاز ڪنیم.. #شهید_سید_مهدی_موسوی #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
برخیـــز بـــرادرم منتظـر امدادگـران ، نَمـان .. کسانے هستند ڪہ #زَخمت را با زخم زبان ، مرهـم میگذارند iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید ✍بخشندگی و سخاوت شهید محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد فعالیت میکرد ، در یکی از شب های سرد زمستانی وقتی که با هم به خانه برمیگشتیم، پیرمرد دستفروشی در کنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش و کلاه و لباس زمستانی میفروخت محمد حسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در کنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند ،بعد از اینکار خوشحالی خاصی در چهره اش پیدا بود بعد فهمیدم که شهید وسایلی که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود #شهیدی_که_بازبان_روزه_به_شهادت_رسید راوے : #دوست_شهید #شهید_محمد_حسین_عطری🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بــــرادر! میدان #دفاع از حـــــق مـــــرد میخواهد نہ پوتین.. #شهید_محمد_ابراهیم_همت #مردان_بے_ادعا🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#کلام_شهید به اصلــح راے میدهـــم به کسے که ولایــتمــدار باشــد و پاسـدار خـون شهـدا و دوستــدار مستضــعفان! #شهید_حمید_سیاهکال_مرادی #سالروز_شهادت 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 353 چند بار طول خیابان را طی کردیم و همه بی نتیجه، اما از همان اول زنی سر کوچه ایستاده بود که هر بار ما را به دقت نگاه میکرد. به دیوار تکیه داده بود و احساس کردم نگاه خاصی به ما دارد. ـ این پیرزن چرا مارو اینطوری نگاه میکنه؟! دل به دریا زدیم و این بار موتور را پیش پای او نگه داشتیم. دیگر به دلم برات شده بود که گمشدۀ رحیم را یافته ام. گرمی صدا و لحن کلامش این حس را تقویت میکرد. اول او بود که پرسید: «پسرم! حالتون چطوره؟» گفتیم دنبال کسی میگردیم و تا اسم «رحیم» را آوردیم؛ چهره اش برافروخته شد: «رحیم که پسر خودمه!»حس عجیبی داشتم. در مادر رحیم میشد اشتیاق و انتظار همۀ مادران رزمنده ها را دید. نامۀ رحیم را دادیم ولی اصرار داشت در خانه شان از ما پذیرایی کند. محبتش زبان ما را بست. نگفتم هنوز به خانه خودمان سر نزده ایم و وقت کمی داریم. دنبال او به راه افتادیم و در انتهای کوچه وارد خانه کوچکی شدیم که روی هم چهل متر هم نمیشد. حال عجیبی داشتم. صداقت و محبت اهالی آن خانه خیلی متأثرم کرده بود. پدرش را ندیدم، اصلاً نمیدانم پدر داشت یا نه. اما اتاقی را که رحیم بالای خانه شان برای خود و همسرش ساخته بود و با پله های نردبان مانندی میشد به آنجا رفت، را دیدم.گریه بدجوری گلویم را میفشرد. سعی کردم خودم را جمع و جور کنم و زود بلند شوم. حال امیر هم مثل من بود و هر دو ساکت مانده بودیم. گفتم: «حاج خانم! رحیم آقا میگفت بچه شو ندیده آگه بتونید عکسی از بچه تهیه کنید تا ما برای رحیم آقا ببریم خیلی خوب میشه!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣5⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 354 خدا میداند گفتن این حرف چقدر برای من سخت بود. میدانستم برای خانواده ای با آن شرایط راحت نبود که در مدت کمی بتوانند عکسی از بچه تهیه کنند، اما قرار گذاشتیم قبل از بازگشت سری به آنها بزنیم و عکس بچه را بگیریم. با آن حال به خانه خودمان رفتم و پای صحبت خانواده ام نشستم. مشکلات من هم کمتر از مشکلات بچه های دیگر نبود. گرچه فکر میکردم گرفتاری ام به اندازه خانواده رحیم و خیلی های دیگر نیست، اما خودم هم فکر آسوده ای نداشتم. اسکلت بندی ساختمانی که پدرم به نام من میساخت، تمام شده بود اما پول ته کشیده بود. آن روزها به خاطر اینکه بارها وسایل ساختمان را از خانۀ تازه ساخت دزدیده بودند، آقاجان مجبور شده بود در همان شرایط به تبریز کوچ کند و در خانه بماند. خانه ای که فقط یکی از اتاقهایش را تا حدودی محفوظ کرده بودند. دیوارهای آجری بدون گچ، در و پنجره هایی بدون شیشه، پنجره ها را نایلون گرفته بودند تا کمی جلوی هوای سرد را بگیرد و روی در گونی زده بودند تا بتوانند در همان یک اتاق سر کنند. این وضع را که دیدم حالم گرفته شد. فقط یک روز میتوانستم در شهر بمانم و حتی یک صد تومانی هم نداشتم که روی آن حساب کنم. به پدرم گفتم که از بچه ها پول میگیرم و صبح شیشه ها را می اندازیم. از او خواستم کسی را پیدا کند که لااقل یک در برای اتاق درست کند. آن شب تا صبح لای لحاف و تشک لرزیدم. مدام به خودم میگفتم آقاجان و حاج خانم شبها با این وضع چطور سر میکنند؟ آن هم در زمستان تبریز که برف و بورانش معروف بود. صبح پدرم گفت که با نجاری آشنا است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷3🌷4🌷6🌷7🌷8🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷18🌷19🌷20🌷24🌷27🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک زوج نیازمند کمک هزینه اولیه ازدواجشون فراهم کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 144 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حسین_هاشمی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝