eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #خاطرات_شهدا ✍مرد انگلیسی گفت «شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد می‌كنید. این طور جلو بروید تحریم می‌شوید». بهشتی گفت: «انقلاب ما انقلاب آرمان‌ها است نه تسلیم به واقعیت‌ها. همان نان و پنیر برایمان كافی است». #شهید_بهشتی برگرفتہ از کتاب صد و ده دقیقہ تا بهشت📗 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مشتاقم برای یڪ تخریب به دست شما آسمانے‌ها ڪه زیر و رو شود، ناخالصے‌هاے نفسِ زمین‌گیرم iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 361 اوایل در آن اتاق سه نفر بودیم، وقتی نیروهای جدید به منطقه آمدند دو سه نفر از بچه های تخریب و بهداری هم پیش ما آمدند. وقتی کیپ هم دراز میکشیدیم، دیگر جایی برای تکان خوردن نبود. در آن شرایط می خوابیدیم اما سه چهار ساعت بعد همان اتاقها خالی میشدند؛ یکی میرفت پشتبام، یکی پشت دیوار و اغلب بچه ها پتویی برمی داشتند و به نخلستان میرفتند. این کار تا سحر ادامه داشت. به حال بعضیها غبطه میخوردم؛ آنها داشتند از همه علایقشان کنده میشدند. یک روز ندا رسید: «همه جمع شید یه جا. امین آقا میخواد صحبت کنه.» اولین بار بود که بعد از شهادت آقا مهدی باکری، فرمانده جدید لشکر برادر امین شریعتی میخواست صحبت کند. لحظه آمدن او لحظه خاصی برای ما بود. خاطره آقا مهدی برایمان جان گرفته بود. از طرفی نبودنش را حس میکردیم و از سویی وجود امین آقا که شروع کرده بود به گفتن از آقا مهدی باکری، مایه قوت قلبمان میشد. وسط نخلستان جمع شده بودیم و امین آقا میگفت: «فرمانده شما آقا مهدی باکری است. شما نیروی آقا مهدی هستید. شما از لشکرهای شاخص هستید... به همین دلیل هم، یکی از حساسترین مناطق به لشکر خط شکن عاشورا داده شده...» او با یادآوری رشادتهای لشکر عاشورا به بچه ها روحیه مضاعف میداد: «بچهه ای لشکر عاشورا خودشون رو در بدر نشون دادن. شما همون نیروهای حماسه ساز بدرید و...» نوبت به توجیه محور عملیاتی رسید. همه به دقت گوش میدادیم. موقعیت چنان مشکل بود که شاید از بین هزار نفر، یک نفر هم پیدا نمیشد که این عملیات را آسان بگیرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣6⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 362 این بار هم با طبیعت روبه رو بودیم؛ طبیعت وحشی اروند رود. سرعت آب اروند گیج کننده بود. چطور میشد روی این رود با این جریان تند پل زد؟ پلی که تنها راه ارتباطی با عقبه به حساب می آمد و اگر با بمباران یا عوامل دیگر از بین میرفت، نیرویی که جلو بود چه میتوانست بکند؟ در مورد همه مشکلات صحبت شد و نهایت امر این بود که: «مشکل آدمی زمانی حل میشود که انسان تصمیم بگیرد آن را حل کند. مشکلی نیست که حل شدنی نباشد، بستگی به انگیزه و اراده فرد دارد که چقدر جدیت کند و پایمردی نشان دهد.» امین آقا در پایان صحبت هایش از ما تشکر کرد و ما هم متقابلاً او را در میان گرفته و با شعارهایمان از فرماندهانمان قدردانی کردیم. همیشه وقتی آقا مهدی میخواست برای سخنرانی به جمع نیروهای لشکر بیاید همه با شور و شوق شعار میدادیم: «صل علی محمد، یار امام خوش آمد» یا «فرمانده لشکر ما، آماده ایم، آماده ایم» ما متقابلاً وظیفه داشتیم به شور و حال فرمانده هان اضافه کنیم و شجاعت و ایستادگی مان را اعلام کنیم. این بار هم بچه ها شعار میدادند و در آستانه عملیات بزرگی که اسمش «والفجر 8» بود آمادگی و اشتیاق خود را به فرمانده جدید نشان میدادند. شب بیستم بهمن موعد حمله بود. صحبتها تمام شده بود و ساعاتی بعد حرکت آغاز میشد. بچه ها آنقدر شاد و سرِ حال بودند که هر یک به نوعی شور و حال خود را بروز میدادند. از محل سخنرانی تا روستا حدود یک و نیم کیلومتر فاصله بود. هنگام بازگشت بعضی از بچه ها همدیگر را دنبال میکردند و سربه سر هم می گذاشتند. در ده غوغایی بود. به هر کس نگاه میکردی این فکر از ذهنت میگذشت که شاید فردا ندیدمش! و آن وقت بود که از دیدن بچه ها و بودن با آنها سیر نمیشدی. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷16🌷19🌷20🌷21🌷22🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 148 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_علی_امرایی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
شیعہ داردآبرو زیرا دلش بازینب است آبرودارحقیقے دردودنیازینب است راه ماراحسین و مقصدماڪربلاست افتخارواعتبارمڪتب ما زینب است. #شهید_مهدی_بیدی #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✍همان یڪ دست ڪفایت میڪرد براـے هجمہ ی دعاهاـے عاشقانہ ات افسوس ڪہ من باهمین دودست ِسالم، بازدعاهایم ازلاـے قنوتم میریزد روـے زمین #اللهم_الرزقنا_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#فرازے_از_وصیت_نامہ: مرا حلال ڪنید و همانند حضرت زینب صبور باشید و در شهادت من بے قرارے نڪنید و شاد باشید ڪہ با عنایت امام رئوفم علے بن موسے الرضا (ع) فرزند سراپا تقصیر شما را پذیرفتہ اند. هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد. #شهید_حسین_محرابی #سالروز_شـهادت 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ڪوچ ڪردند رفیقـان و رسیدند بہ #مقصد بے نصیبــم من ِ بیچاره ڪہ در خانہ خزیدم از سمت راست👇 #شهید_محمود_مراد_اسکندری #شهید_عارف_کاید_خورده #شهید_عباس_کردنی iD ➠ @sangarshohada🕊
⚫️انا لله و انا الیه راجعون مادر سردار شهید حاج حسین بهرامے (از فرماندهان آزادسازے سوسنگرد) دار فانے را وداع گفت وبہ فرزند شهیدش ملحق شد #تصویر_باز_شود iD ➠ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣6⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 363 مثل همیشه ساعات قبل از عملیات برای من سنگین میگذشت. به بچه ها نگاه میکردم؛ غذا خوردنشان، نشست و برخاستشان، احترام شان به یکدیگر، راز و نیازشان با خدا، درد دلها و شوخی هاشان... دردم این بود که اگر زنده ماندم در بازگشت چطور جای خالی شهدا را خواهم دید. فقط کسانی که این درد را چشیده اند، میدانند از چه حرف میزنم. طبق معمول در آخرین شب استقرار در روستا، مراسم عزاداری و دسته های شاخسی پا گرفت. آن شب بعد از نماز، گریه حزین یکی از برادران بغض همه را وا کرد و صدای گریه از هر سو بلند شد. معمولاً در شبهای عملیات حاج صادق آهنگران به جمع نیروهای لشکر عاشورا می آمد و در عزاداریهای قبل از عملیات او را در جمعمان میدیدیم. اما این بار او نبود. بچه ها دسته های سنتی شاخسی راه انداخته بودند؛ دسته هایی که گویای بیعت با فرمانده اصلی مان بود. آن شب خوب یادم هست؛ مه زمین را خیس کرده و زمین گِلی و لغزنده بود. در نیمه تاریک آن شب محو قیافه های بچه ها بودم؛ واقعاً هیچ نوحه خوانی لازم نبود، بچه ها از دل «حسین وای، آقا وای» میگفتند و زار میزدند. در گردان ما که به نام حضرت ابوالفضل مفتخر شده بود، برادر قادر منافی مداحی میکرد، وقتی به نام حضرت عباس(ع) میرسید حال همه دگرگون میشد. بچه ها دم گرفته بودند: «ای قولسوز ابوالفضل...» یاد تأکیدهای آخرینِ سید اژدر، فرمانده گردانمان افتاده بودم که میگفت: «ما باید مثل ابوالفضل علیه السلام بجنگیم. در این راه حتی آگه لازم باشه دست هامون رو بدهیم و...» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣6⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 364 آن شب حس غریبی داشتم که آرزو میکردم با شروع عملیات و شرکت در متن حادثه از آنها جدا شوم؛ حس جدایی از عزیزترین هایم! یاد شهدایی که در این سالها مدتها کنارشان بودم ولی حالا... همه شان در ذهن و ضمیرم زنده بودند اما نمیدیدم شان. یاد شهدا دیوانه ام میکرد. وقت حرکت رسیده بود. در روشنایی روز بعد از شنیدن آخرین سخنان فرمانده گردانمان آماده حرکت شدیم. سید اژدر مولایی هم مثل هر فرمانده دیگری از نیروهایش انتظار حماسه داشت و خوب می دانست چطور روحیه بچه ها را تهییج کند. به زودی کمپرسی ها رسیدند. قرار بود نیروها با کمپرسی به خط منتقل شوند. در لحظات آخر پیشانی بندهایی بین بچه ها پخش شد. پیشانی بندهای قرمزرنگی که نام زیبای اهلبیت (ع) رویشان بود؛ «یا مهدی»، «یا حسین» و «یا اباالفضل»... منقلب شده بودم و طوری گریه میکردم که امیر هی خیره میشد و میپرسید: «سید!... سید نورالدین! مثل اینکه میری شهید بشی؟!» ـ نه بابا! من شهید نمیشم! ـ پس چرا این طوری گریه میکنی؟ امیر میپرسید و من دوباره میگفتم: «وقتی برگردیم دیگه این بچه ها رو اینجا نمی بینیم. برای اون لحظات، از حالا دارم گریه میکنم!» صحنه های خداحافظی عجیبی بود، حلالیت خواستن بچه ها به خاطر کوچکترین خطاها حتی خطاهای غیرعمد! چقدر روح بچه ها لطیف شده بود و با رفتن چنین گلهایی از این جمع چقدر زندگی خالی میشد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷16🌷20🌷21🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 149 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_مهدی_عزیزی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
این خنــــده ها از شوقِ وصـال یار است ... و چه سبڪبـــــــــال رسیدنــد بہ معشـــوق ... #شهید_احمد_گودرزی #شهید_ابراهیم_خلیلی #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
پرواز به مقتل حسینے، ڪربلایے شدن مےخواهد. #ڪربلایےڪه آغوشش باز است. و جز اهل معنا، چہ ڪسی مےتواند، مسلخ خونین را در بر ڪشد. iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍ایشان به مسئله حجاب خیلی حساس بودند حتی وقتی که نامحرم در منزل هم نبود نمی گذاشتند روسری از روی سر ناموسانشان کنار برود.بعداز شهادتشان اهالی روستا از درک و فهم و عاقل بودنش و شعور انسانیتش می گفتند همه می گفتندآنقدرخوب و انسان بی آزارو بی سروصدایی بوده است که گویی تواین روستاهمچین پسری وجود نداشته است. یک چنین انسانهایی واقعا از اهل بهشتند. و خداوند گلچین است. و ای کاش قدر بدانیم و پاسدار حرمت خون شهیدانمان باشیم .و با بی حجابی پا روی خون شهدا نگذاریم. و حق الناس را رعایت کنیم همچون شهیدان که به ما راه و روش آن را با اعمالشان آموختند نه فقط با حرف زدن . 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_حجت_الله_رحیمی : ‌✍همہ ی گلولہ هاـے جنگ نرم خمپاره شصتہ ، نہ سوت داره نہ صدا وقتے مے فهمیم اومده ڪہ مے بینیم : فلانی دیگہ #هیئت نمیاد فلانے دیگہ چادر سرش نمے ڪنہ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیـــہ کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز امروز بہ دست یک زوج نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اے ڪاش #بیدار شویم، همچون #شـ‌هدا؛ ڪه در خواب هم، دنیا را بیدار ڪردند... #شهید_۱۳ساله #علیرضا_محمودے iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣6⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 365 گریه ام برای کسانی که مرا می شناختند، عجیب بود. میدانستند آدم دل نازکی نیستم و به سختی گریه میکنم. حال پدری را داشتم که برای آخرین بار بچه اش را، ثمر زندگی اش را میدید و خداحافظی میکرد. میدانستم تلفات خواهیم داد اما تلفاتمان چه کسانی بودند؟ کدام یک از دوستان گلچین میشدند؟ با صدای اذان حرکت شروع شد. یک نفر اذان میداد و معنیاش را هم میگفت. این اذانهای وقت حرکت، عجیب آدم را بال و پر میداد. برای من و خیلی ها که سواد عربیمان بالا نبود در آن لحظات، این اذان با معنی خیلی می چسبید. از جای دوری صدای نوحه آهنگران هم می آمد. نواری پخش میشد که دوستش داشتم: بارها از حملۀ این بعثی مزدور شیطان گشته صدها خانه و کاشانه در دزفول، ویران! و به اینجا که میرسید: یکطرف افتاده مادر دست در پیکر ندارد یکطرف افتاده کودک، سر ندارد! حالم دگرگون میشد. رفته رفته بچه ها پشت کمپرسی ها جا گرفتند تا حرکت آغاز شود. این بار جلوی ماشین کنار راننده نشسته بودم و از حال و هوای بچه ها و تنگی جایشان بیخبر! مقصد، اروندکنار بود. در راه با دیدن توپها، تانکها و سایر سلاحهای سنگین خوشحال میشدم. جابه جایی تجهیزات و گاه نیروهای سایر لشکرها را میدیدیم. معلوم بود برای عملیات والفجر 8 از هر جهت سرمایه گذاری خوبی شده است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣6⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 366 به نخلستانهای کنار اروند رسیدیم و ماشین متوقف شد. ـ از این به بعد باید پیاده برید! پیاده شدیم و گردان راه افتاد. هر لشکری باید در منطقه معین شدۀ خودش مستقر میشد. در راه تریلی های حامل قایقها را میدیدیم. دیدن صحنه جابه جایی جرثقیلها و تانکها روحیۀ ما را چند برابر میکرد. از گریه های دو سه ساعت قبل خبری نبود، حالا دیگر همه به عملیات فکر میکردیم. نیروها در ستونهایی منظم از سویی به سویی میرفتند. ما هم به ستون حرکت کردیم تا به روستایی در حاشیه اروندرود و میان نخلستان رسیدیم. آنجا سه اتاق مشخص کرده و گفتند که همه گردان باید آنجا مستقر شوند. بچه ها وارد اتاقها شدند اما جا برای همه نبود و عده ای بیرون اتاق ماندند. دستور رسیده بود کسی نباید بیرون بیاید. بعد از ظهر بود و هوا هنوز روشن. در آن شرایط مگر سید نورالدین قبول میکرد داخل خانه بماند و از اوضاع و احوال خبر نگیرد؟! عزم کردم بروم بیرون. البته کار دیگری هم داشتم. مثل همیشه امیر را هم صدا زدم: «بریم بیرون، ببینیم چه خبره!» زدیم بیرون. کنار روستا و داخل نخلستان نهرها یا آبراه هایی بودند که از اروند جدا شده و داخل نخلستان کشیده شده بودند. داخل این نهرها قایقهای زیادی گذاشته بودند. همانجا بود که یکی از بچه های بسیجی لشکر را دیدم. کنار یک نخل در گوشهای خلوت کرده بود. می شناختمش. نزدیکتر که شدیم دیدم دارد گریه میکند. به عکسی نگاه میکرد، چیزی مینوشت و گاه با گریه از نوشتن می ایستاد. کمی دورتر ایستاده و نگاهش کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 1🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷17🌷18🌷19🌷20🌷22🌷23🌷24🌷25🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 150 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_علیرضا_توسلی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝