eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#قرآن_و_شناسایی_پیکر #شهید_علم_الهدی عراقیها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای.... #حماسه_خونين_شهداي_هويزه_و #شهادت_شهیدمحمدحسین_علم_‌الهدی #گرامی_باد🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
و چه زیبا مسلمانی را در مکتبِ #مولایشان آموخته بودند که ... دشمنت را #اسیر کن و با او مهربان باش ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 429 تحرک اطراف اروندرود دیدنی بود. با قایق ها به آن سوی اروند منتقل و در سنگرها مستقر شدیم. آنجا از دست پشه ها امان نداشتیم. پمادهای ضد گزیدگی داده شده بود که افاقه نمیکرد. هر جای بدنمان را که از لباس بیرون بود با پماد میپوشاندیم شاید پشه ها نزدیک نشوند. قرار بود تا شب همانجا بخوابیم. علاوه بر دسته یک که دسته ما بود، بچه های دسته دو و سه هم بودند، علی تیربارچی، رسول آفتابی، «هاشم تاری» و عده ای دیگر را هم دیدیم. عصر خبر ناگواری رسید. «محمد سبزی» جانشین گردان امام حسین، «سید محمد وطنی»، «میرحیدر پایدار» و یکی دو نفر دیگر شهید شده بودند. خبر شهادت آنها همه را ناراحت کرد، حتی بعضی از بچه ها میگفتند: «دیگه عملیات انجام نمیشه!» همان جناحی که در والفجر 8 در دست دشمن مانده بود محل مورد نظر برای عملیات «یا مهدی» بود. عراق میخواست آن منطقه را خشک کند و ما میخواستیم زودتر از او وارد عمل شویم. لشکرهای جناحین ما جلو رفته بودند و در منطقه ای حدود سه کیلومتر در وسط نیروهای ما، دشمن باقیمانده و خاکریزی زده بود که نیروهای زیادی آنجا مستقر بودند. کنار کارخانه نمک «سهراه مرگ» قرار داشت، جایی که همیشه زیر دید و آتش شدید دشمن بود. سه راه مرگ از یک طرف به منطقه لشکر 25 کربلا میرفت، از یک طرف به محور لشکر ما. روی اروند دو پل زده بودند. یکی در منطقه لشکرهای عاشورا و 25 کربلا و یکی در منطقۀ لشکر امام رضا. ما از کنار همین پلها با قایق عبور کردیم و به آن سوی اروند رفتیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 430 موقعیت ما در منطقه بدتر از موقعیت عراق بود. چون پشت سر ما آب بود و روبه رویمان تا جایی که خط عراق شروع میشد حدود نیم متر آب نمک سطح زمین را پوشانده بود. سازماندهی انجام شد. اتفاقاً رحیم غفاری را به عنوان تیربارچی به ما دادند. سابقه شلوغکاری های او در ذهنم بود. یکی از برادرها گفت: «اونو تیربارچی ندین! نمیشه روش حساب کرد!» آن روز و در آن شرایط قرار شد هدایت دسته به عهدۀ من باشد. قلباً مایل نبودم مسئولیت قبول کنم ولی شرایط خاصی بود و پذیرفتم. آن شب، شب چهاردهم خواب من بود. حال عجیبی داشتم و فکر میکردم روز پانزدهم چه خواهد شد؟! به نیروها نگاه میکردم؛ دسته ما دسته خوبی بود. رحیم باغبان معاون دسته بود. یکی از آر.پی.جی زن هامان برادر صادقی بود و پورناجی هم کمک او بود. کریمی تک تیرانداز بود. دو پسرعمو هم بودند که اهل سراب بودند و بچه های مؤمن و جدی ای بودند، اسم یکیشان که طلبه هم بود «حجت» بود. یک نفر از بچه های بندر شرفخانه به نام «حسین» را هم به دسته ما دادند. در سایر دسته ها هم چهره های شاخصی بودند؛ «سید محمد وطنی خطیبی» که مسئول دسته بود ولی توانایی رهبری یک گردان را هم داشت و خیلی زود شهید شد، آقا قلی یوسفی پور و... قرار شد شب بمانیم و روز بعد حرکت کنیم؛ یعنی روز پانزدهم! صبح روز پانزدهم حرکت کردیم و ظهر به خط رسیدیم. خط جاده ای بود که کنار آن کانال زده بودند و حدود یک کیلومتر در محور 25 کربلا و محور ما کشیده شده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷7🌷8🌷9🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 183 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_امیر_مرادی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
خورشید ... سرک می‌‌کشد و میداند از دست تـو چـایِ صبح ، خوردن دارد ...! #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ندای #وصل شنیدند از منـادی عشـق ز خود گـذشته ؛ به سوی #خدا رفتند ... سلیمانیه عراق ۱۳٦۷ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید از آیه قران مثال می زد و می گفت: خدا در قران گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم پدر و مادر است. خیلی تأکید به احترام پدر و مادر داشت. از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. #شهید_رضا_حاجی_زاده🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
در قاموس شما " عشــــق " حرف اول را می‌‌زند نه سن و سال ... #جامـــــانده_ام😔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 431 کانال زیر آتش دشمن بود. خط ما نزدیکی سه راه مرگ بود. در واقع جاده ای بود که ما یک سرش بودیم و سر دیگرش به منطقه عراقیها می رسید. روی این جاده ها کپه های خاکی ریخته شده بود، بدون اینکه روی جاده پخش شوند، مانده بودند و حالا به شکل تپه های کوچک چسبیده به هم به نظر می رسیدند. آنجا تبدیل به کمینگاه هایی برای ما و دشمن شده بود. گاهی دشمن روی آنها نیرو می گذاشت و گاهی بچه های ما. محمد سبزی و سید محمد وطنی یکی دو روز پیش همانجا به شهادت رسیده بودند که این اتفاق روحیه همه را خراب کرد. آنها برای اینکه منطقه را از نزدیک ببینند و توجیه بشوند، جلو رفته بودند که کمین دشمن متوجه شده و آنها را زده بود. فاصلۀ ما با عراق فقط حدود صد متر بود. در چنان محلی سر کردیم تا شب، عملیات را شروع کنیم. طبق معمول صحنه های پیش از عملیاتها تکرار می شد. عده ای گرم نوشتن وصیت نامه بودند. عده ای خلوت کرده و دسته ای از همدیگر خداحافظی میکردند. بازار حلالیت و روبوسی و وداع آخر داغ بود. غروب آن عصر بهاری صدای اذان در منطقه پیچید. نمازمان را خواندیم و بلافاصله آماده حرکت شدیم؛ حرکت برای عملیاتی به نام «یا مهدی». قبل از ما گردان علی اکبر حرکت کرد. وظیفه ما کمک به همین گردان بود که پیش از ما به دشمن میزد. در قسمت چپ منطقه یکی از گروهانهای گردان امام حسین به فرماندهی مصطفی پیشقدم حرکت میکرد. نیروها را به طرف کانال بردیم. در لحظه حرکت چشمم به بچه ها بود که متوجه غیبت محمد نصرتی شدم، دور و بر را گشتم اما پیدایش نکردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 432 به ناچار خودم هم به راه افتادم. در آخرین لحظات، احساس کردم پسر کوچک اندامی دوان دوان دارد به سوی ما می آید؛ محمد بود. با عصبانیت سرش داد زدم: گجا بودی؟ ـ آقا سید! میخواستم دو رکعت نماز بخونم. آخه من امشب شهید میشم!... ـ دیوونه نشو راه بیفت! کمی سرش داد زدم. زیر لب می گفتم: «باز هیچی نشده به فکر شهید شدن هستند!» اما دلم گواهی میداد راست میگوید. گریه های او را چند روز پیش در بالای سر حرم به یاد داشتم. یک لحظه یادم آمد لحظه های اجابت همان دعاها دارد فرا میرسد. لحظه حرکت به سمت دشمن بود. در حالی که درگیری شروع شده بود و انفجارها رفته رفته شدت میگرفت، راه افتادیم. در ابتدای ستون ما یک نفر از بچه های اطلاعات بود و پشت او یک نیروی چاق را گذاشته بودم. خودم نفر سوم بودم و باقی بچه ها پشت سرم. نفر دوم ستون از افراد معدودی بود که در چنین مراحلی جلو نمی آمد. عمداً او را جلوی خودم گذاشته بودم تا امکان فرار نداشته باشد. نیروهای گردان علی اکبر قبل از ما رفته بودند و حالا ما بعضی از نیروهای آنها را که شهید یا زخمی شده بودند، میدیدیم. صحنه های عجیبی بود؛ اطرافمان حوضچه های آب نمک بود و جابه جا بچه های زخمی توی این حوضچه ها افتاده بودند؛ حتی با پای قطع شده در آب نمک بودند، بعضی از آنها چفیه شان را توی دهانشان فرو کرده بودند تا صدای ناله شان در ابتدای حمله توجه دشمن را جلب نکند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷7🌷8🌷9🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷25🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 184 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمد_احمدی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... #صبحتون_شهدایی🌷 #پادگان_ابـوذر iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#سنگر تنها خانه ایست که اجاره بهایش #خون است ..! #رزقک_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید جمال به تمام معنا یک دانشجوی مسلمان بود. در حضور در کلاس بسیار منظم بود,اکثر جزوه هایش به عنوان منبع درس مورد استفاده دانشجو ها قرار می گرفت. از طرف دیگر به تمام معنا یک فرد مسلمان و مؤمن بود. نه تنها خودش که روی اطرافیان هم حساس بود. گذاشتن ناخن بلند و بازگشتن دکمه های پیراهن دانشجو ها اذیتش می کرد و تذکر می داد. حتی تقلب را خلاف شرع می دانست. می گفت ما شهره پیدا کردیم به اسم مسلمان, نباید در کارهایمان تقلب کنیم. #شهید_جمال_ظل_انوار 🌷 #شهدای_فارس iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ روایتگری خاطره ای از #شهید_حسین_خرازی ما هنوز اسلحه فاطمه رو داریم😭 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 433 هرگز مظلومیت آنها از یادم نمیرود... نیروهای گردان علی اکبر درگیر شده و دو سه نفر از یک گوشه نفوذ کرده بودند ولی نتوانسته بودند کار خاصی بکنند. درست روبه روی ما دولول دشمن کار میکرد. ما در قسمتی از کانال دراز کشیده و منتظر بودیم تا وقتی دولول به سمت دیگر برگشت، سریع بلند شویم. در آن لحظات، به دقت منطقه را پاییدم. هیچ شباهتی با مناطق دیگر نداشت. زمین پوشیده از آب نمک بود. در صورت بلند شدن باید یکنفس تا خط دشمن میدویدیم چون امکانی برای خوابیدن روی زمین نبود. دلم بدجوری می تپید. دعا میکردم و از خدا میخواستم آن دولول ما را نبیند که اگر میدید کار همه تمام شده بود. در همان لحظه های دلهرهآ ور بود که صدای بیسیمی را شنیدم. نشناختم شان اما عصبانی شدم. زیر لب غر میزدم. ـ بابا! سرتونو بیارین پایین. محور ما رو لو ندین! بیشتر که دقت کردم دیدم امین شریعتی فرمانده لشکرمان است و دو نفر از پیکهایش. از دیدن او در آن صحنه که هنوز خط نشکسته و دقایق آغاز حمله بود، روحیه خوبی پیدا کردم. بچه ها هم متوجه بودند و همین مسئله همگی مان را سرحال تر کرد. در چند ثانیه آتش دولول به سمت محور لشکر 25 کربلا برگشت. سریع بلند شدم و به بچه ها هم نهیب زدم: «بلندشید بریم!» نیروی اطلاعاتی خیلی فرز در اول ستون میدوید. او از روی پل نفری که روی حوضچه نمک بود رد شد اما نفر دوم سُر خورد و در گل فرو رفت و ماند. در آن لحظات پراضطراب که نگران بودم دولول به سمت ما برگردد، ستون متوقف شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 434 او هر چه کرد نتوانست پایش را از گل بیرون بکشد. ـ زود باش. بیفت زمین. بچه‌ها رد بشن. عجله داشتم و او میپرسید: «آقا سید! چی کار کنم؟!» نمیخواست بیفتد توی حوضچه، به ناچار یک لگد حوالهاش کردم و افتاد! چاره دیگری نداشتم و نمی شد معطل او بشوم. همۀ سعی من این بود بچه ها را سریع به خط برسانیم. در این فاصله اگر اتفاقی برای بچه ها می افتاد و دشمن متوجه ما میشد دیگر رسیدن به خط هم فایده نداشت. آن وقت مجبور بودیم سنگر به سنگر با دشمن بجنگیم. در همین احوال که به سرعت به سمت خط دشمن میدویدم، ناله های ضعیف بچه های مجروح را می شنیدم و از آن همه بزرگواری و ایثارشان شرمنده میشدم. نزدیک خط دولول متوجه ما شد و برگشت اما ما دیگر به خط دشمن رسیده بودیم. فرمانده گروهانی را که قبل از ما به خط زده بودند دیدم. سریع منطقه را به من توضیح داد و ما پاکسازی را شروع کردیم منتها نفراتمان کم بود و هفت هشت نفر از بچه ها هم اول کار مجروح یا شهید شده بودند. عراقیها در آن قسمت مقاومت عجیبی داشتند، طبیعی بود که تا پای جان در آن کانال ایستادگی کنند چون عقبه عراقیها گِل و باتلاق بود و با آتش ما پشتیبانی دشمن هم قطع شده بود. به دلیل اینکه شب بود و نمیشد در آن شرایط اسیر بگیریم هر کس را که میدیدیم، میزدیم. از طرف دیگر لشکر 25 کربلا، عراقیها را تحت فشار گذاشته بود. برنامه این بود که ما و آنها از دو طرف نیروهای عراقی را قیچی کنیم اما مقاومت شدید دشمن، بچه های 25 کربلا را در آن لحظات زمینگیر کرده بود. این اتفاق برای ما هم خطرناک بود. باید به هر ترتیب، در آن قسمت مقاومت دشمن شکسته میشد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷20🌷21🌷22🌷25🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 185 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_پویا_ایزدی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
❁ ﷽ ❁ #جهاد_ادامه_دارد. شـ‌هـدا.... هنـوز پشتـــــ خاڪریز منتـظر لبیـڪ اند... #شهید_محمدرضا_عسکری_فر #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
عشق یعنی دائمـاً در اضطراب عشق یعنی تشنگی در شطّ آب #غواصان #رزقک_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊