eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 466 همیشه اگر من بیدار میشدم یعقوب را بیدار میکردم و اگر او بیدار میشد، مرا صدا میزد. دوتایی رفتیم وضو گرفتیم. داشتیم به طرف مسجد میرفتیم که به یعقوب گفتم: «کنار کانکسهای تدارکات آتش روشن کردن!» ـ شاید بچه های تدارکات مشغول درست کردن چایی ان. ـ نمیدونم!... ولی اونا به این زودی بیدار نمیشن! با این گفتوگوها وارد مسجد شدیم. حدود بیست نفر از بچه ها مشغول نماز و مناجات بودند، خود آقا سیدفاطمی هم بود. نمازمان را زود خواندیم. در مسجد نیروهایی مسن تر از ما بودند و من از اینکه کسی بفهمد برای نماز شب آمده ایم، معذب میشدم. بعد از نماز به چادرمان برگشتیم. آن روزها برای فرار از گرمای داخل چادر، که شدیدتر از بیرون بود، جلوی چادر با بلوکهای سیمانی جای تمیزی درست کرده بودیم که خیلی وقتها همانجا پتو انداخته و میخوابیدم. تازه میخواستم دراز بکشم که یکدفعه از جا جهیدم و با خودم گفتم: «نکنه این کانکس آتیش گرفته باشه!» فوری یعقوب را صدا زدم و به طرف کانکس دویدیم. آنجا دو تا کانکس بود و کانکس بزرگتر حاوی وسایل تدارکاتی گردان مثل موکت، لباسها و... آتش گرفته بود! کانکس کوچکتری هم بغل همین کانکس بود که اسلحه خانه گردان بود. هراسان وسط محوله گردان دویده و با همه توان فریاد زدیم: «کانکس آتیش گرفته... آتیش!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 467 یک نفر هم پیدا نشد! باز دویدیم به طرف چادرها. داد میزدیم: «پاشین! کانکس آتش گرفته!...» چند نفر بلند شدند اما متوجه ماجرا نبودند. یاد نماز شبخوانهای مسجد افتادم. رفتم طرف مسجد و تا وارد شدم داد کشیدم: «کانکس آتیش گرفته!» کسی نمازش را قطع نکرد! قبلاً سید فاطمی را هم دیده بودم. رفتم درست ایستادم جلوی سید: «آقا سید! کانکس آتیش گرفته!» نمازش را قطع کرد. ـ چی شده؟!... ـ ... کانکس داره میسوزه! یکباره همه نمازشان را قطع کردند و به طرف کانکس دویدیم. نیروهای تدارکات تازه داشتند از خواب بیدار میشدند. آنها درست کنار کانکس در یک چادر خوابیده بودند و گوشه چادر هم جعبه های گلوله و نارنجک بود! یکی دو نفر از نیروهای تدارکات را که هنوز خواب بودند، بیرون کشیدیم. میله های چادر را شکستیم و چادر را از آتش دور کردیم. داخل چادر پر از دود بود و من در عجب بودم که با این وضع چطور بیدار نشده اند! واقعاً که «خواب برادر مرگ است!» کانکس با شدت بیشتری می سوخت. کانکس کوچکتر که پر از اسلحه و مهمات گردان بود حدود دو متر با آتش فاصله داشت اما از شدت گرما کسی نمیتوانست جلو برود. مخصوصاً که بچه ها فهمیدند مهمات هم آنجا هست... کانکس چرخ داشت ولی برای کشیدنش تریلی لازم بود که آنجا نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷3🌷4🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 201 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_امیرعلی_هیودی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
صبح زمانیست که شما بیدار می‌شوید سـاعت من ؛ به ‌وقتِ چشمان شما تنظیم است . . . #صبحتون_شهدایی🌷 #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
یا رَب ... دعایِ خسته‌ دلان مستجاب ڪن اشکی بده که راه فرج باز می‌ڪند #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_عوانه iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید بعد از شهادتش مشخص شد که چقدر به نیازمندان کمک می‌کرد و برای زوج‌های نیازمند جهیزیه تهیه می‌کرد. با اینکه #جانباز_شیمیایی بود دنبال جانبازیش نرفت. می گفت: من از نظر مالی تأمین هستم و نیازی ندارم که هزینه درمانم را از بیت‌ المال بگیرم. گاها مبلغی را به محل کارش می‌داد و می‌گفت که ممکن است دِینی از بیت‌المال گردن من باشد یا این‌که از خودکار #بیت‌_المال استفاده شخصی کرده باشم. #شهید_سعید_انصاری🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
1_44619181.mp3
3.3M
🎧 #بشنوید🎧 📢 صوت| مداحی شهدایی با نوای: #میثم_مطیعی 🌴 راه و رسم ما جز شهادت نیست... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
اینــان ؛ لشکریان غایـب عاشوراینـد ! ڪہ خــدا خواست کمی دیرتر به ڪربلا برسند تا سپرِ بلای زینـب باشنـد ... #شهدای_البوکمال #شهید_علیرضا_نظری #شهید_بابک_نوری_هریس #شهیـد_عارف_کایدخـورده iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 468 روی در کانکس اسلحه ها، قفل بزرگی بود که هر چه کردیم نتوانستیم بازش کنیم. اتفاقاً نیروهای اسلحه خانه به دزفول رفته بودند و کلید نبود. با ستاد تماس گرفتند تا لودرها بیایند اما همه اینها زمان میبرد و آتش منتظر ما نبود. به کانکس دیگر کاری نداشتیم هرچند تمام وسایل ذخیره گردان داشت میسوخت. همه نگرانیها از بابت مهمات بود و بچه ها از هر چه دم دستشان بود برای شکستن قفل کمک میگرفتند، میله و کلنگ و... ضربه های کلنگ هم کارگر نبود. بچه ها با کلنگ دو سر روی قفل میزدند اما قفل خیال شکستن نداشت. من هم خواستم امتحانی بکنم، کلنگ را از بچه ها گرفتم و با همه نیرویی که داشتم با لبه پهن آن روی قفل زدم. با ضربه دوم قفل پرید. حالا دیگر تعداد بچه ها زیاد شده بود. عده ای هم با صدای لودرها که تازه رسیده بودند، بیدار شده بودند. از گردان امام حسین هم «محمد رستمی» و عده ای دیگر برای کمک آمده بودند. بچه ها اسلحه ها را بیرون پرت میکردند تا از آتش دور شوند. به هر مصیبتی بود مهمات کانکس کوچک خالی شد چند دقیقه بعد از شکستن قفل، صدای انفجار از کانکس بزرگتر بلند شد. گویا گوشه آن کانکس هم آر.پی.جی و نارنجک گذاشته بودند. معلوم شد آتش به چادر مجاور کانکس هم رسیده و آن را که پر از پتوی نو بود، سوزانده. دیگر کسی نمیتوانست جلو برود. آفتاب داشت بالا می آمد که ماشینهای آتش نشانی از دزفول رسیدند و آتش را خاموش کردند. آن صبح نماز خیلی ها هم قضا شد! ساعاتی بعد دوباره به طرف کانکس رفتیم. واقعاً ناراحت کننده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 469 همه وسایل سوخته و از بین رفته بودند؛ پتوهای نو، موکتها، لباسهای کره ای که آن همه اصرار کردیم بدهند و ندادند، ظرف، پوتین، کتانی و کلاه آهنی که تویش سوخته بود اما بیرون کلاه هنوز سالم بود و فقط تیر و ترکش میتوانست سوراخش کند! آقا سیدفاطمی در بازار تبریز اعتبار خوبی داشت و کمکهای زیادی از بازار به گردان میشد. «امیر خردمند»، «حبیب رحیمی»، «حاج فیروز قادریان» و «سید یونس سیدفاطمی» برادر فرمانده گردان و عده ای دیگر کنار بقایای وسایل بودند. امیر که از شلوغ های گردان بود مزه پرانی میکرد. میخواست به سید یونس حرص بدهد در حالی که به اِکوی سوخته اشاره میکرد سینه زنان میرفت پیش سید یونس و با لحن عزاداری میخواند: «ای وای! کو بلندگوم ای وای... ای وای... لباسهای کره ای وای!...» بچه ها بین وسایل می گشتند، لباسها دیگر به درد نمیخوردند مگر اینکه بعضیها را با تکه های دیگر وصله میزدیم. بچه ها پاچه شلوارها را می بریدند تا به عنوان شورت استفاده کنند. امیر میگفت: «عیبی نداره! برای شنا که به سد دز رفتیم اینا به درد میخورن!» دو روز بعد سوار اتوبوسهایی شدیم که برای انتقال ما به سد دز آمده بودند، چادرهایمان را جمع کرده بودیم تا در منطقه سد دز دوباره برپا کنیم. طبق معمول با راننده ها مشکل داشتیم، جاده تا سه کیلومتر مانده به سد راه خوبی بود، باقی راه را هم سپاه از کنار کوه زده بود و آنقدرها بد نبود که راننده ها از رفتن به آنجا اکراه داشته باشند. با زحمت به سد دز رسیدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷 لوح| فرزندان روح الله 🔻 رهبرانقلاب: معجزه‌ی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام رحمه‌الله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد. ۱۳۹۷/۰۹/۲۱ #چهل_سال_پیروزی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 202 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_سجاد_طاهرنیا ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
طلوع هر صبحم را ، به نگاه تان پیوند می‌زنم ڪہ ختم به خیر گردد عاقبتم ... #صبحتون_شهدایی🌷 #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔻شهید صیاد شیرازی : «فقط یکبار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلو معروف » از چپ : پشت به تصویر #شهید_صیادشیرازی در مقابل #شهید_مرتضی_جاویدی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید ✍مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند. #شهید_مرتضی_جاویدی #معروف_بہ_اشلو #شهیدے_ڪہ_امام_خمینے_ره #برپیشانیش_بوسہ_زد #سالروز_شهادت🌷 📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شما را باید بلند دوست داشت مثل کــوه ؛ کوه هایـی کہ برفِ نوکِ قله‌شان را هیچ آفتابی آب نمی‌ڪند ... #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 470 قبل از هر کاری حدود صدوپنجاه نفر نیرو به گردان دادند و نیروهای گروهانها تکمیل شد، هرچند مثل همیشه تعدادی از نیروها در جریان آموزش کنار گذاشته میشدند. البته نیروهای باسابقه و خوبی مثل «حمید غم سوار» هم در میان نیروهای جدید دیده میشدند. آموزش شنا شروع شد. شنای نظامی سخت تر از شناییست که معمولاً همه بلدند. مسئول آموزش نظامی «هادی نقدی» بود، برای آموزش تعدادی از کادر گردان که شنا نمیدانستند آمده بودند. «قدرت توفیقی» هم به نیروها آموزش میداد. روی آب پله ایی نصب شده بود که به کمک همین پلها محدوده استخرمانندی درست میشد. زیر آب نرده هایی به موازات سطح آب قرار داده بودند تا اگر کسی در آب فرو رفت پایینتر نرود. عمق آب در محل آموزش حدود سه متر بود. روزهای اول بعضی از بچه ها از آب می ترسیدند و ما آنها را داخل آب هل میدادیم. عده ای چون عمق آب سد دز را شنیده بودند. ترس شان بیشتر شده بود. قرار بود این نیروها آنقدر در شنا مهارت پیدا کنند که برای آموزشهای سخت تر و در نهایت به عنوان نیروهای خط شکن بتوان از آنها استفاده کرد. در سد دز بودیم که هیئتی از طرف خانواده شهدا به دیدارمان آمدند. پدر علی پاشایی هم بین آنها بود. حضورشان به ما روحیه میداد. آنها از مشکلات شهر می گفتند، از مسائلی که در شهر میگذشت که ما بیخبر بودیم و البته شنیدن این حرفها برای ما از جهاتی خوب بود. آنها تأکید میکردند ما در هر حال پیروزیم. «حاج رضا داروئیان» نوحه خوان ما بود و عزاداریهای پرشوری برپا میکردیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣7⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 471 حضور پدران شهدا در جمع رزمنده ها حس خوبی می پراکند. آنها در چادرها همراه ما می ماندند و دو سه روزی که بودند در مراسم صبحگاه شرکت میکردند. آن روزها احساس خوبی داشتیم؛ احساس میکردیم پدر بالای سرمان است. با حضور نیروهایی مثل حاج رضا داروئیان، فرج قلیزاده، «حسن وکیل زاده» که برادرزاده اسماعیل وکیل زاده و معاون گروهان سوداگر بود، اصغر علی پور، «صادق سبک دست» که معاون اصغر بود و خیلیهای دیگر میدیدم که واقعاً گردان خوبی داریم. حاج رضا با اینکه سن زیادی نداشت از مردان بزرگ جنگ بود. او در والفجر 8 معاون گروهان غواصی بود اما به عنوان تکتیرانداز به دسته آمده و مسئولیت چای دادن به بچه ها را هم به عهده گرفته بود. از اردوگاه شهدای خیبر میشناختمش. صادق هم که از اول جنگ در منطقه بود و با او از عملیات مسلم بن عقیل آشنا بودم. نیروهای شلوغ هم که جای خود داشتند؛ امیر خردمند و عده ای دیگر لباسهای کره ای سوخته را تبدیل به شورت کرده و موقع شنا می پوشیدند. محبت و ایثار بچه ها جو خوبی ساخته بود. در شرایط عادی، زمانی که آموزش و آمادگی عملیات در کار نبود، تمیز کردن اتاقها، دم کردن چای، شستن ظروف و این قبیل کارها چندان مهم نبودند، اتفاقاً بچه ها چون کار دیگری نداشتند با این کارهای کوچک سرگرم میشدند اما در شرایطی شبیه دوره آموزش در سد دز، هیچ کاری کوچک نبود. بچه هایی که زحمت این کارها را میکشیدند از صبح تا عصر در آموزش بودند و مثل بقیه خسته و کوفته از آب بیرون می آمدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷15🌷20🌷21🌷22🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 203 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حامد_احمدی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
چشمے بہ رهتـــــ دوختہ ام باز که شاید ... بازآئے و برهانیم از چشـم به راهے ... #سردار_بي_سر_جاويدالاثر #شهـید_حاج_عبدالله_اسڪندرے #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فکرش را نمی‌کردیـم ادامـه‌ ی راهِ تـان ... اینقـدر سخـت باشـد #جامـــــانده_ام iD ➠ @sangarshohada🕊🕊