26.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سلسله کلیپهای تصویری #چهارشنبه_های_سیاسی 3
✳️با رویکرد تحلیل #ریزش_های_انقلاب
🎤استادعبادی از اساتیدمهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصروانقلاب
👈جلسه 1: بررسی افکار و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی 3
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍یه نوجوان 16 ساله بود از محله های
پایین شهر تهران، چون بابا نداشت خیلی
بد تربیت شده بود.
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم!
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام
الله علیها زیر و رویش کرد.
بلند شد اومد جبهه.
یه روز به فرماندمون گفت: من از
بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم.
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.
یک ۴۸ساعته به من مرخصی بدین برم
حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و
برگردم ...
اجازه گرفت و رفت مشهد. دو ساعت
توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ،توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان
کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر.گریه می کرد و می گفت:
یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام.
آقا جان چشم به راهم نذار...توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت
و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.
شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد
شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
#شهید_حمید_محمودی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣7⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 578
در قسمتی از منطقه آب سطح جاده را پوشانده بود اما عمقش کم بود و ماشین میتوانست از جاده آبی بگذرد. منظره آن جاده و چشمه را تا آن موقع هیچ جای دیگری ندیده بودم. علاوه بر رودخانه بزرگ و پرآب قلعه چولان، چند رودخانه کم آب دیگر در فصل خاصی از سال با آب شدن برفها جان میگرفتند.
گردانهای حضرت ابوالفضل، امام حسین، سجاد و حبیب آنجا مستقر بودند. منتها عملیات در حد حرف مانده بود. شبها زیاد در چادر فرماندهی گروهان نمی ماندم. جمعهای شلوغ را ترجیح میدادم. البته نیروهای شلوغ هم در جمع کم نبودند مثل حسن حسین زاده و صمد قاسمپور و... در جمع ما کسی که اهل فکر بود جلال زاهدی بود. آقا جلال اغلب از مسائل شهر و مشکلات جنگ و جامعه میگفت. گاهی از عملیات نصر 7 که با گردان امام حسین بود تعریف میکرد؛ از درگیری شان، از رشادت و مظلومیت شهدا و...
آقا فرج قلی زاده هم بیشتر در مسائل نظامی حرف میزد. در مقابل آنها که زیاد به فکر شکم نبودند فکر و حواس من پیش خوردن بود. وضعم طوری بود که فقط با تغذیه میتوانستم در آن سرما تاب بیاورم. آقا جلال کارهای تدارکاتی را دوست داشت و فعال بود؛ چادر زدن، سنگر کندن، غذا آوردن و تقسیم کردن و... در گروهان ما محرم آقا کیشی پور، سعید پیمانفر، «ابراهیم فرهمند»، حمید غمسوار، کریم محمدیان هم بودند که هر کدام چند دوست هم مسجدی یا هم محله ای هم داشتند. آنجا در دسته سارخانی شلوغی زیاد بود. من هم بیشتر شبها بعد از شام به آن چادر میرفتم. آنها برای دسته شان دو چادر را به هم چسبانده بودند. زندگی در آن چادرها واقعاً استثنایی بود؛ یکی میگفت از اینجا آب درمی یاد...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣7⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 579
یکی داد میزد کیسه خوابش خیس شده... یکی با دوستش پچ پچ میکرد، یکی از عملیات میگفت و یکی تنها در عالم خودش بود. اما یک چیز قطعی بود و آن اینکه هر کس صبح بیدار میشد واقعاً خیس آب بود! با اینکه کف چادرها تخته گذاشته، رویش نایلون کشیده و بعد پتو انداخته بودیم اما همه جا نم بود و هر روز باید یک بار نایلونها را بلند کرده و آبی را که زیر تخته ها جمع شده و بالا آمده بود خالی میکردیم، آبی که از هر چهار طرف چادر می آمد و وسط جمع میشد.
در آن شرایط اغلب قیساوا می پختیم و زحمت پخت آن معمولاً با برادر قاسمپور بود. او شاعر بود و به نوحه خوانی هم علاقه داشت. شعر بلند «غواصلار» را که برای غواصان والفجر 8 سروده بود، ورد زبان بچه ها بود. آقا صمد برای ما عزیز بود.
معمولاً بچه ها نماز را به جماعت میخواندند. در چادر ما هم گاهی آقا جلال زاهدی و گاه صمد آقا پیش نماز می شدند. البته تعداد روحانیان در گردان کم نبود اما امکان برگزاری نماز جماعت به آن شکل فراهم نبود. بچه ها نماز شبشان را در همان چادرها میخواندند. جمع طوری نبود که یکی از نماز شب خواندن خجالت بکشد. منتها به دلیل کمبودها و سرمای شدید واقعاً نماز شب خواندن هم سخت بود.
صبحها یک نفر دور و بر چادرها را از برف پاک میکرد. یکی آب ته چادر را تخلیه میکرد. یکی ظرفها را میشست و...
مشکل مهم دیگرمان دستشویی بود. چون یک دستشویی در نزدیکی ما بود که همیشه صف بلندی برایش تشکیل میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_ودومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷3🌷4🌷6🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_472_913)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍بعد از ازدواج یقین پیدا کردم که محمد شهید خواهد شد. همیشه آرزوی شهادت داشت و هنگام عبادت ارتباط خوبی با خدا برقرار میکرد. برای غذا خوردن با هر لقمه بسمالله میگفت. از سحر تا طلوع آفتاب نماز و دعا میخواند. خیلی به دعای بعد از نماز مقید بود. آرامش خاصی داشت و خیلی متین بود.
✍ گاهی اوقات اگر من از دست بچهها عصبانی میشدم با خنده میگفت اینها بچه هستند خودت را ناراحت نکن. هیچوقت صدای بلندش را کسی نشنید. هر کاری و نظری داشتم خیلی متین و آرام گوش میداد بعد اگر درست نبود توجیه میکرد. خیلی راحت با مسائل و مشکلات کنار میآمد. حقالناس را خیلی رعایت میکرد حتی وقتی آب را باز میکرد تا وضو بگیرد. اگر سفره میانداختیم و چند قاشق غذا باقی میماند میبرد جایی برای مورچهها و پرندگان میریخت و میگفت اینها بخورند بهتر از دور ریختن است.
راوے : #همسر_شهید
#شهید_محمد_استحکامی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊