سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :7⃣7⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :8⃣7⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
شب قبل از شدت تشنگی خواب درستی نداشتم. بعد از ظهر زندانبان در سلول را باز کرد و مقداری برنج با ته ماندهی گوشت مرغ جلویم گذاشت. از استخوانهای سینهی مرغ و پوست و پیه بدون گوشت آن فهمیدم باید غذای اضافی خودشان باشد. ته سیگار عراقیها در گوشهی بشقاب برنج بود. تشنه و گرسنه بودم. معدهی خالیام بدجوری میسوخت. فکرهای عجیب و غریب باعث ترشح اسیدهای معدهام شده بود. به اجبار غذای اضافی عراقی را خوردم. چند اسیر در سلولهای روبهرویی و کناریام بودند. صدای اسرای ناشناسی که هرگز قیافشان را ندیدم، شنیده میشد. از بین کسانی که توی سلولهای کناریام بودند، یکی از آنها را میشناختم. ایرج صادقی بچهی کرمان بود. در کمپ ملحق او را دیده بودم. نمیدانستم فرماندهی گردان است. چند روز قبل از طریق جاسوسان و افراد خودفروخته لو رفته بود. عراقیها از این که تا آن روز موقعیت نظامیاش را پنهان کرده بود او را انفرادی برده بودند.
ایرج صادقی بدون این که بداند کیام، گفت: صدای عصا شنیدم، مجروح هستی؟! خودم را که معرفی کردم فهمید اسیر قطع پا هستم. از او پرسیدم: شما رو چرا آوردن این جا؟ ایرج را یکی از اسرایی که از اردوگاه نهروان آمده بود، لو داد. جاسوسها یکی از سربازان لشکر ۷۷ خراسان را به عنوان فرماندهی گروهان ارتش لو داده بودند. او را ندیدم. سلول کناری ایرج بود. از بچههای سولهی ۵ بود. با چند نفر از افراد خود فروخته که کارشان خبر چینی بود، دعوایش شده بود. یکی از آنها را توی حمام کتک زده بود. به عراقیها گفته بودند: او فرمانده گروهان توپخانه است و چند تانک عراقی را هدف قرار داده. آدم با روحیهای بود. به عراقیها گفته بود من یک نیروی عادیام. عراقیها او را به شوک الکتریکی و جریان برق وصل کرده بودند. غروب امروز بهم گفت: عراقیها باورشون شده فرمانده گروهان توپخانهام. بعد به شوخی گفت: ما که توی جنگ یه سرباز بیشتر نبودیم، ولی نمردیم و تو اسارت فرمانده گروهان شدیم، اون هم توپخانه!
شب قبل صدای تلاوت قرآن و دعای مخصوص حضرت امام موسیبنجعفر (ع) از سلول کناریام صفا و حال خاصی به زندان بخشیده بود. یکی از بچهها که صدای دلنشینی داشت، دعای حضرت امام موسیبنجعفر (ع) را خواند. افتخار میکردم یکی از نوادگان امام هفتم شیعیان هستم. انگار سرنوشت امام و فرزندانش در زندان بهم گره خورده بود. یاد نوارهای مرحوم شیخ احمد کافی افتادم که با چه سوزی این دعا را میخواند. با شنیدن دعای مخصوصم جدم در زندانها هارونالرشید گریهام گرفت. قبل از ظهر مرا بیرون بردند. از دیروز اسهال خونی گرفته بودم. هر چه خورده بودم را بالا آوردم. افسر بازجو که آدم سمجی بود، بیشتر به دکتر مؤید مشکوک بود. میخواستند مرا قسم بدهند. نمیدانم موضوع قسم دادن را کی به آنها گفته بود. در بازجوییها هیچ وقت ندیدم و نشنیدم کسی را قسم بدهند. افسر بادجو گفت: میگن شما ایرانیها خیلی حرفهایی رو که به حالت عادی نمیگید، اگه قسمتون بگن میگید؟ یکه خوردم. فکر میکنم جاسوسها و افراد خودفروخته این شناخت را به بازجوها داده بودند. افسر بازجو دستش را به طرف قرآن کشید و گفت: اگه به قرآن قسم بخوری که این قضیه رو عراقیها بهت نگفتن، باورمون میشه! گفتم: قسم راستش هم گناه داره! گفت: برای فرار از قسم این حرف رو میزنی! این را که گفتم دستور داد شنا بروم. به اجبار شنا رفتم. در حال شنا رفتن بودم که یکی از نگهبانها دست راستم را با پوتینش لگد کرد. آجهای پوتینش را که روی دستم چرخاند، صدایم درآمد. افسر بازجو گفت: با شکنجهی هوایی چطوری؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وهشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷5🌷6🌷8🌷10🌷11🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_495_826)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
1_6728258.mp3
4.16M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء سوم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_علی_سعد🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#دعاى_روز_سوم_ماه_مبارک_رمضان🌙
✧ ✦ ﷽ ✧ ✦
✨اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ كلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِكَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.
✨خدایا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌟 روایت رهبر انقلاب از غوغای همدان پس از حادثه شهادت طلبه همدانی
⚠️ عدهای میگویند مردم از دین فاصله گرفتهاند، اما واقعیت چیز دیگری است
🔻 رهبر انقلاب، در دیدار طلاب حوزههای علمیه:
🔸️ امروز وظیفهی حوزهها از گذشته سنگینتر است؛ علت هم این است که نیاز و قبول بیشتر است. امروز اقبال به مفاهیم برجسته و عالی دینی در جوانان دنیای اسلام و بلکه خارج از اسلام هست.
🔹️ سابقاً شاید ایمانهای قرص وجود داشت لکن جلوهی عملی نداشت. در تهران شیخ فضلالله را وسط تهران بر دار کشیدند، عدهای هم گوشهوکنار اشکی ریختند اما حرکتی صورت نگرفت؛ با آنکه آن روز رضاخانی هم سر کار نبود.
🔸️ حال این را مقایسه کنید با [شهادت] طلبهی همدانی؛ #همدان چه غوغایی شد و چه انعکاسی در ایران پیدا کرد. اگر آن جنازهی مطهر در تبریز و تهران و بقیهی کشور هم میآمد همانطور تشییع میشد.
🔹️ حالا بعضی میگویند مردم از دین فاصله گرفتهاند. ما که طلبه بودیم، هیچوقت در هیچ شهری در هیچ جلسهای، این اجتماعاتی که امروز پای منبرها مشاهده میکنید وجود نداشت؛ یک دهم این هم وجود نداشت.
👈 وجوهاتی که امروز مردم میدهند نشان میدهد که مردم متدین هستند.
🔺️ حرفهای بدون معیار علمی گفته میشود، لکن روحانیت محترم است و علیرغم سیاهنماییهایی که انجام میشود، واقعیت چیز دیگری است؛ این وظیفه را سنگین میکند. ۹۸/۲/۱۸
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
در دفتر خاطرات ما بنویسید
ما هر چہ داریم ازشـــهدا داریم
آیامے دانید حدود پانزده هزارشهید در ماه مبارڪ رمضان شربت شهادت نوشیده اند
#سلام_بر_شهداے_لب_تشنہ
#شهید_علیرضا_بریری🌷
@sangarshohada 🕊🕊
#پنجشنبہ_های_دلتنگی
پنجشنبہ ڪہ میآید
دل نورانی میشود
هوای بهشتت بہ سر میزند
عطرِ عود و گلاب همہ جا میپیچد
و یادت در تمام خاطره ها زنده میشود...
پنجشنبهها به نام توست #شهید
شب جمعه یادت کردم
نزد "حسین فاطمه(سلام الله علیها)" یادم کن...
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#یاد_شهدا_باصلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :8⃣7⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :9⃣7⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
افسر بازجو گفت: با شکنجهی هوایی چطوری؟
منظورش را نمیدانستم. دستو داد با طناب دو دست و یک پایم را بستند و به چنگک پنکهی سقفی آویزانم کردند. با این کار مچ دست و ساق پایم زخمی شد. حدود سه، چهار ساعتی آن بالا نگهام داشتند. احساس کردم الان است که مچ پایم از بدنم جدا شود. سرم گیج میرفت. نگهبانها با کابل به پایم میزدند و رحم نداشتند. یکیشان لیوان چایی را به صورتم پاشید. چای داغ بود و صورتم را سوزاند. سر طناب را به میلهی آهنی پنجره بسته بودند. (عراقیها چند نوع شکنجه داشتند. شکنجهی هوایی، دریایی و زمینی. شکنجهی هواییشان همان آویزان کردن به حلقهی پنکهی سقفی بود. شکنجهی زمینی سینهخیز، کلاغپر، شنا رفتن و روی زمین غلت زدن بود. شکنجهی دریایی نیز انداختن داخل کانال فاضلاب بود. شکنجه دیگری هم داشتند که بچهها به آن جوجهکباب میگفتند. در این شکنجه بچهها را در گرمای سوزان، بدون زیرپیراهن روی آسفالت داغ میخواباندند و روی پشت بچهها راه میرفتند. این شکنجه در دژبان مرکز بغداد زیاد مرسوم بود.)
دو روز بعد با اسهال خونی از انفرادی نجات پیدا کردم. ضعف جسمیام طوری بود که نه توان حرکت داشتم، نه قدرت راه رفتن. بعد از ظهر مرا به بازداشتگاه برگرداندند. از بچههای سلول روبهروییام خداحافظی کردم. یکی از آنهایی که هیچ وقت او را ندیدم، بهم گفت: اگه همیشه با خدا باشی هیچ وقت بهت سخت نمیگذره! قبل از اینکه وارد بازداشتگاه شوم فاضل رحیم که در قسمت درمانگاه اردوگاه کار میکرد بهم گفت: با دکتر مؤید صحبت کردم ببرنت بیمارستان! امروز دکتر مؤید به جای دکتر جمال درمانگاه اردوگاه را مدیریت میکرد. دکتر جمال معروف بود به قصاب اردوگاه. وارد بازداشتگاه که شدم، بچهها دورم جمع شدند. سامی سراغم آمد. شاد و خوشحال به نظر میرسید. از این که حرفی نزده بودم، خوشحال بود. باورم نمیکردم به این راحتی دست از سرم بردارند. از امروز به بعد رابطهام با سامی صمیمیتر شد. او حرفهایی را که قبلاً اطمینان نمیکرد به من بگوید، با خیال راحت میگفت. از نظر او امتحان پس داده بودم و این برایم زیبا بود. از بازداشتگاه بیرون رفتم. در بین اسرا در جستجوی آن دو جاسوس بودم. آمدنشان برای من شوم بود. آن دو کار دستم داده بودند. هر چند ناشیگری خودم هم بی تأثیر نبود. میخواستم آنها را ببینم و بهشان بگویم ماه همیشه پشت ابر نمیماند. دلم میخواست بهشان بگویم هیچ چیز بدتر از نفاق و دو رویی نیست. در حیاط بازداشتگاه دنبالشان گشتم، سامی بهم فهماند آنها را بردهاند اردوگاه ۱۵.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :0⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
سوار آمبولانس که شدم، دو دژبان مسلح چشمها و دستهایم را بستند. ساعتی بعد آمبولانس بیمارستان القادسیهی تکریت توقف کرد. دژبانها مرا به آسایشگاه مخصوص اسرای ایرانی انتقال دادند. وارد سالن نسبتاً بزرگی شدم که بیش از شصت اسیر ایرانی تحت درمان بودند. بیشترشان اسهال خونی داشتند. آنها را از اردوگاههای مختلف تکریت آورده بودند. دکتر جمال وقتی با اعزام بیماران خاص و اورژانسی به بیمارستان تکریت موافقت میکرد، که کار از کار گذشته بود و اسیر مریض با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. بیشتر اسرای مریض در اردوگاه جان میدادند و کارشان به بیمارستان القادسیهی تکریت نمیرسید. (طبق آماری که از قسمت درمانگاه اردوگاه به دست آوردم، تعداد هشتاد و چهار اسیر ایرانی در اردوگاه ۱۶ تکریت بر اثر اسهال خونی و دیگر امراض ناشناخته به شهادت رسیدند.)
بیمارستان تکریت، محل شهادت اسرای مظلومی بود، که دور از چشم دیگران جان میدادند. دکتر مؤید گفت: عراقیها اسرایی را که در بیمارستان تکریت جان میدهند، بدون کفن و سنگ لحد در کویرهای اطراف تکریت خاک میکنند! بیشتر بچهها بر اثر ضرب و شتم، بدنشان سیاه و کبود شده بود. زخم بدن این افراد به عفونت تبدیل میشد. بعضیها به خاطر حمام نکردن طولانی، بدنشان قارچهای پوستی و کورکهای چرکین زده بود. در کشالهی ران بعضیها جوشهای زخمی و عفونی دیده میشد. همزمان با فصل گرما، بیماریهای این فصل شیوع پیدا میکرد. در بیمارستان تکریت بیماریهایی از قبیل اسهال و استفراغ، مسمومیتهای غذایی، بیماریهای باکتریایی، عفونی و انگلی، گرمازدگی، حتی سرطان پوست و... فراوان بود. با وجود آب آشامیدنی ناسالم و کمبود آب، عملاً رعایت بهداشت فردی و گروهی غیر ممکن بود. نبود آب برای حمام، غذاهای آلوده و فاسد، انتقال میکروبها توسط مگس، پشه و سایر عوامل مداخلهگر نیز از مواردی بود که در ایجاد امراض و بیماریهای گوناگون نقش داشت.
بیمارستان القادسیه یکی از بیمارستانهای قدیمی تکریت بود. از دیوارهای رنگ و رو رفتهاش پیدا بود قدمت زیادی دارد. آن جا تحت کنترل شدید امنیتی بود و هیچ راهی برای فرار وجود نداشت، اگر هم راهی بود، رمقی نبود. تکریتیهایی که آن جا کار میکردند، اگر میفهمیدند فردی بسیجی و یا پاسدار است، به او داروی عوضی میدادند. استفاده از یک سرنگ برای تزریق به چند اسیر برای عراقیها عادی بود. آنها بدون این که از بچهها تست بگیرند به آنها آمپول پنیسیلین تزریق میکردند. عدهای از بچهها به علت نشستن زیاد بواسیر گرفته بودند. بر اثر آلودگی هوا و ورود گرد و غبار در کویرهای پادگان صلاحالدین خیلیها به عفونت چشمی مبتلا بودند. صورت بیشتر بچهها از جمله خودم پر بود از جوشهای عفونی، دانههای سرسیاه و سرسرخ و کُورک.
اسیری که سمت راستم دراز کشیده بود، عفونت کلیه و مثانه داشت. از بچههای اردوگاه ۱۳ بود. همان روز عراقیها او را بردند. هوای داخل آسایشگاه بوی تعفن میداد. پنج تشک آن جا بود که به خاطره بوی بد تشکها از آنها استفاده نمیشد. صبحانهمان مقدار کمی آب عدس، ناهارمان یک عدد سمون نپخته و مقدار کمی برنج با آب پیاز بود. هیچ دارویی به اندازهی نانهای خمیری به اسرایی که اسهال خونی داشتند، خدمت نکرد. وقتی خمیر نان میخوردیم، یبوست پیدا میکردیم. شکممان کار نمیکرد و کمتر خونمان میرفت!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :0⃣8⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :1⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
امروز چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۶۸ در بیمارستان القادسیهی تکریت، علیاصغر انتظاری جریان اسارتش را تعریف کرد. وقتی اسیر عراقیها شده بود، با دستش مشتی خاک برداشته بود به عراقیها نشان داده بود؛ یعنی در خاک ما چه میکنید؟ عراقیها منظورش را فهمیده بودند. در اسارت شوخیها و حرفهای علیاصغر همیشه دست اول بود. خودش میگفت: میخوام با این حرفام به بچهها روحیه بدم. با حرفهایش حرص عراقیها را در میآورد. وقتی به من میرسید، به جای سلام میگفت: سید! تو کجایی تا شوم من چاکرت! علی اصغر اهل نماز شب و دعا بود. یکبار نمیدانم چرا قنوت را به فارسی خواند. وقتی بچهها گفتند: چرا قنوت رو فارسی خوندی؟ گفت: دلم خواست این طوری با خدا حرف بزنم، تازه مگه خدا عربه! حامد نگهبان کمپ، آتش سیگارش را پشت او خاموش کرده بود. زخم پشت او چرکین و عفونی شده بود.
امروز وقتی علیاصغر گفت: شُکراً للّه، یکی از پرستارها به او گفت: مگه اسارت هم شکر داره؟ علیاصغر بهش گفت: بندگی خدا رو به جا آوردن شکر داره. پرستار مانده بود چه بگوید. آدم حاضر جوابی بود. وقتی پرستار با طعنه به او گفت: شما اسیران جنگی راندهشدگان درگاه خداوند هستید، در جوابش گفت: خدا را شکر میکنیم که در این زندان به غربت و مصیبت گرفتاریم نه به معصیت، به اسارت تن گرفتاریم، نه اسارت روح.
قبل از ظهر وقتی از آسایشگاه خارج شدم که وضو بگیرم، علیاصغر صدایم زد و گفت: سید! وایسا. برگشتم ببینم چهکارم دارد که گفت: تو رو خدا رفتی تو حال ... بعد مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: در رو ببند! خیال کردم میخواهد بگوید: تو رو خدا رفتی تو حال، ما رو هم از دعای خیرت فراموش نکن. روز قبل به من گفت: الهی دستت بشکنه. گفتم: چرا دست من بشکنه؟ گفت: بگو چی رو بشکنه؟ گفتم: خب چی رو بشکنه؟ جواب داد: گردن صدام رو!
بعد از ظهر قرار بود علیاصغر را به اردوگاه ببرند. وقتی از آسایشگاه خارج شد، به دکتر قادر گفت: دکتر! میخوام برای سلامتی صدام دعا کنم. وقتی مترجم این جمله را ترجمه کرد، دکتر قادر باورش شد و لبخند رضایتبخشی زد. میدانستم علیاصغر طبق معمول قصد دارد حرف قشنگی بزند. دکتر قادر به علیاصغر گفت: تو حالا آدم شدی! علیاصغر حالت دعا به خود گرفت و گفت: خداوندا! صدام و دوستان صدام رو با یزید و معاویه، ما رو هم با حسینبنعلی (ع) محشور کن! بچهها همه آمین گفتند! دکتر قادر به محض شنیدن نام یزید و معاویه و امام حسین (ع) فهمید علیاصغر به جای دعا نفرین کرده. جلو آمد و با لگد به کمر علیاصغر کوبید. علیاصغر به دکتر گفت: اگه یزید و معاویه خوبن چرا از محشور شدن با اونا ناراحت میشید! اگه امام حسین (ع) خوبه، چرا بهش متوسل نمیشید، شما هم خدا رو میخواید هم خرما رو. با امام حسین (ع) دشمنی میکنید، اما دلتون میخواد فردای قیامت با او محشور بشید، از یزید و معاویه خوشتون میآمد، دلتون نمیخواد باهاش محشور بشید؛ شما دیگه چه مردم عجیبی هستید! حال و احوال و نگاه دکتر قادر دیدنی بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وهشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷8🌷10🌷11🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_495_826)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
1_6728373.mp3
4.12M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء چهارم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_میثم_نظری🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#دعاى_روز_چهارم_ماه_مبارک_رمضان🌙
✧ ✦ ﷽ ✧ ✦
✨ اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
✨خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شیرینى یادت را ومهیا كن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاریت به كـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه داریت وپرده پوشى خودت اى بیناترین بینایان
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💠دست نوشتهٔ زیبای شهید مسعود ملا درباره ماه مبارک رمضان:
«با سلام بر ایام الله
با سلام بر کسانی که ایام الله را به وجود آوردند
با سلام بر امام زمان(عج)
سلام بر امام عزیزمان که جانم فدایش باد
سلام بر #شهدا که در این ماه جایشان بر سر سفره های افطار خالی است
سلام بر جانبازان و مجروحینی که سحر و افطارشان را روی تخت های بیمارستان می گذرانند
سلام بر مادران شهدایی که جای خالی فرزندانشان را در سر سفره افطار می بینند...
عجب صفایی دارد ماه رمضان
ماهی که همه به میهمانی خدا می روند
ماهی که در رحمت، بر روی تمام بندگان خدا باز می شود
ماهی که خدا در دل ها نفوذ می کند
در ماه رمضان خدا در چشم های بصیرت مردمان پاکدل نفوذ می کند سعی کنید از این ماه به حول و قوه الهی بیشترین استفاده ها را ببرید در این ماه دل ها همه جلا پیدا می کند و دلی که به یاد خدا پاک شود نگرانی هم ندارد»
#شهید_مسعود_ملا🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س❤️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :2⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
امروز یکی از بچههای اردوگاه ۱۳ را آوردند. رضا نام داشت و از بچههای لشگر ۲۵ کربلا بود. عراقیها به جرم بسیجی بودن، تاید به خوردش داده بودند. اسهال خونی گرفته بود. مشکل تنفسی داشت. ریههایش عفونت کرده بود، زیاد سرفه میکرد و از درد قفسهی سینه و تولید خلط و سر درد مینالید. رضا میگفت: در عملیات فاو که اسیر شدم بعثیها مرا از آیفای در حال حرکت، نرسیده به یک پادگان نظامی در حومهی بصره پرت کردند. به همین خاطر، کتفش شکسته بود و مهرههای کمرش آسیب دیده بود. ساعتها بعد در پادگان نظامیِ جبیلهی بصره بههوش آمده بود. میگفت: اردوگاه ما بهتر از بیمارستان تکریت است. گویا در اردوگاهشان دندانپزشک داشتند. داندانپزشکشان با تیغ و سیم خاردار دندان بچهها را عصبکشی میکرد. طوری که میگفت: سیم خاردار را داغ میکرد تا سرخ شود، بعد فرو میکرد توی لثه و سوراخ دندان بچهها. یکی دونفر از بچههای اردوگاهشان کار جراحی عمومی انجام میدادند. با سنجاق قفلی ترکشهای ریز و درشت را از دست و پای کسانی که ترکش در بدنشان جا خوش کرده بود، در میآوردند.
یکی از نگهبانهای اردوگاهشان از او خواسته بود به مناسبت جشن تولد صدام، برقصد. رضا قبول نکرده بود. دیگر اسیر همراهش درجهدار و از پرسنل لشگر ۷۷ خراسان بود. هر دو گوشش عفونت کرده بود. دچار اختلال شنوایی شده و از خارش و سوزش گوش و ناراحتی میگرن مینالید. در عملیات نصر شش که رزمندگان ارتفاعات ۶۲۰ معروف به تپهی سیدالشهدا را آزاد کردند، از شکم مجروح شده بود. به خاطر موج انفجار گلولهی کاتیوشا یک گوشش نمیشنید. پیراهن ارتشی او چند وصله داشت. هنوز یونیفورم زرد رنگ اسرای جنگی را به او نداده بودند. یکی از مجروحین دشداشهاش را به او داد. بعدازظهر دکتر وسام عبدالرحمن عزت، برای معاینه وارد آسایشگاه شد. او بر خلاف دکتر جمال آدم با وجدان، متین و مؤدبی بود. دکتر وصام به اسیری که در بیگاری زخمی شده بود گفت: مطابق کنوانسیون ژنو کسی نمیتونه از اسیر جنگی مثل برده کار بکشه! دکتر وسام از روی دلسوزی این حرفها را میزد. یکی از اسرا به دکتر گفت: از همان اوایل جنگ، عراقیها کنوانسیون ژنو رو رعایت نمیکردند. اونا اسیران پاسدار و بسیجی رو تابع مقررات بینالمللی اسیران جنگی نمیدونستن، به همین خاطر، صدام دستور داده بود اسرای سپاهی و بسیجی رو دستهجمعی اعدام کنن! تعدادی از اسرای آسایشگاه در بیگاری زخمی شده بودند و خون بدنشان دیر بند میآمد. دکتر وصام گفت: به خاطر سوء تغذیه و کمبود هموگلوبین، خون بدنتون دیر بند میآد و زخمهاتون دیر خوب میشه. دکتر وصام ادامه داد: به خاطر کمبود پروتئین، بیشتر اسرای ایرانی به بیماری اسکوربوت مبتلا هستن. بچهها پرسیدند: دکتر! باید چهکار کنیم؟ دکتر گفت: باید غذای پروتئیندار بخورید، البته تو عراق چنین غذایی رو به اسیر جنگی نمیدن. خیلی از بچهها به بیماری زخم زبان دچار بودند. این بیماری از کمبود ویتامین و مخصوصاً خوردن زیاد بادمجان به وجود میآمد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :2⃣8⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :3⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
آخرهای شب یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۶۸ بود، سرباز عراقی که لیسانس وظیفه و اهل استان کرکوک عراق بود، وارد آسایشگاهمان شد. عبدالمنعم نام داشت. خودش به دکتر وسام گفته بود پرستاران به اسرای ایرانی داروهای فاسد که تاریخ مصرفشان گذشته، میدهند. عبدالمنعم گفت: همهی کسانی که به نحوی با حزب بعث مخالفند تو عراق زندگی فلاکتباری دارند. فکر میکردم میخواهد دلمان را خالی کند و از بچهها حرف بکشد، حسین مروانی گفت: این آدم با ما صداقت داره. از شهادت آقازادههای آیتالله حکیم ابراز ناراحتی میکنه. او جریان دو نفر از چهرههای معروف شهرِ تکریت به نامهای دکتر حسینالجبوری استاد دانشگاه و سرهنگ عادلالجبوری یکی از فرماندهان گارد ریاست جمهوری را برایمان تعریف کرد و گفت: این دو نفر همشهری صدام بودند. در کردستان توسط عوامل سازمان اطلاعات و امنیت عراق "امن العام" ¹ با سَمِ کشندهی تالیوم مسموم شدند. هر دوتاشون از سوریه خودشون رو به انگلستان رسوندند و تحت درمان قرار گرفتند. عبدالمنعم گفت: اونایی که لقب تکریتی رو یدک میکشن، تو عراق جولان میدن. تکریتیها خیال میکنن چون همشهری صدامند، از نژاد برترند، درست مثل اسرائیلیها ... صدام به خاطر پیشروی شما ایرانیها در شلمچه و عقبنشینی نیروهای عراقی، تو یک روز ۴۹ افسر عالیرتبه رو به جوخهی اعدام سپرد.
دو روز بعد با اجازهی دکتر قادر ترخیصمان کردند. همراه سه اسیر دیگر دستهایمان را بستند و سوار ماشین کردند. باور نمیکردم روزی با دستهای بسته و یک پای قطع شده خیابانهای تکریت زادگاه صدام را ببینم. احساس غربت داشتم. با خودم گفتم: اگر الان ما را توی یکی از این خیابانها تحویل همشهریهای صدام بدهند، مردم تکریت تکهتکهمان خواهند کرد. ماشین در پمپ بنزین خروجی تکریت توقف کرد. دو دژبان مسلح مراقبمان بود. مردم عادی که در پمپ بنزین مشغول سوختگیری اتومبیلهایشان بودند، وقتی فهمیدند اسیر ایرانی هستیم، به تماشا آمدند. بعضی از جوانان ماجراجو دیگران را صدا زدند و با گفتن: مجوس ... الاسرای الایرانی ... حرس خمینی دیگرتن را برای تماشای ما فرا میخواندند. فردی که مسئول جایگاه سوخت بود، کارش را رها کرده بود و به دیدنمان آمده بود. برخورد تکریتیها با ما چهار نفر کینه توزانه بود. بعضیهاشان زیاد فحش و ناسزا میدادند. دژبانها به مردم تذکر میدادند نزدیک نشوند و متفرق شوند. چنان محو تماشای ما بودند که احساس کردم اولین بارشان بود ایرانی میبینند. خیلی از فحشهاشان را متوجه میشدم. بعضیها فحشهای رکیک میدادند. دو، سه نفرشان با پرتاب گوجهفرنگی و لنگ کفش کینهشان را بروز دادند. سوختگیری تمام شد. ماشین در حال خارجشدن از پمپ بنزین بود؛ پیرزن عربی که عقب یک تویوتای سبز رنگ مدل قدیمیِ رنگ و رورفتهای بود، لنگ دمپاییاش را به طرفمان پرت کرد. دمپایی به شانهام خورد و توی ماشین کنارم افتاد. میگویند: عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد. دمپایی پیرزن عرب، لنگ چپ بود و من پای راستم قطع بود. مدتی بود لنگ دمپاییام از چند جا پاره و فرسوده بود. این کار او را لطف خدا دانستم. شکر کردم که بالاخره در این گیر و دار پمپ بنزین، صاحب یک لنگ دمپایی آن هم پای چپ شدم! از بین همهی کسانی که به طرفم گوجه و لنگ کفش، پرت کردند، پیرزن عربی که لنگ دمپاییاش نصیبم شد را بخشیدم!
برزان تکریتی برادر ناتنی صدام ریاست این سازمان را برعهده داشت. صدام برای این که جنایات و اسرارش مخفی بماند، از نزدیکان خود برای ریاست این سازمان استفاده میکرد. این سازمان وظایف جاسوسی و ضدجاسوسی را در ارتش بر عهده داشت، یکی از وظایف این سازمان خنثی کردن کودتاهای احتمالی از طریق عملیات شنود و تعقیب و مراقبت بود.
مردم بعضی شهرهای شمال عراق مانند تکریت و موصل از دیرباز بعثینشین و دارای تفکرات تکفیری هستند. کما این که وقتی داعش به عراق حمله کرد، این شهرها بدون هیچ مقاومتی تسلیم داعش شدند. پس نباید اخلاق چنین مردمی را به کل مردم عراق خصوصاً مردم شریف مرکز و جنوب عراق که عاشق ایران و محب اهلبیت علیهمالسلام هستند تعمیم داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊