#داستانک_شهدا
۵ تیرماه روز مبارزه با مواد مخدر
بعد از انقلاب حسن توی ستاد مبارزه با مواد مخدر همکار ما بود.
یک روز که برای عملیات انهدام خانه ی فسادی رفته بودیم.
یکی از زنان متهمی که آنجا بود، تا متوجه شد که ما مامور هستیم به سمت دستشویی دوید و یکی از ماموران هم به دنبالش رفت.
حسن با عصبانیت گفت:کجا!؟
طرف گفت: او زیر لباسش مواد مخفی کرده، می خواهد آن را در چاه دستشویی بیندازد.
حسن به کوهی از خشم مبدل شده بود و گفت: به فرض اینکه مواد همراهش باشد، تو می خواهی بدن نامحرم را ببینی که چی؟ که مواد همراهش دارد؟!
خجالت بکش!
بعد با مهربانی گفت:ما برای اصلاح و برگرداندن سلامت آمده ایم، نباید خودمان مرتکب خلاف شرع شویم و از متهم ها بدتر شویم.
این اعمال و حرکت در شان ما نیست.
#شهید_حسن_گودرزی
راوی: علی محمد احمدوند
@rulerr 🇮🇷
#داستانک
قاصد خلیفه
صد سال از عمرش می گذشت و چند سالی می شد در بستر بیماری افتاده بود. حتی نمی توانست مگس ها را، از روی صورتش دور کند. در کنج اتاق نشستم و یاد خاطره ای که برایم تعریف کرده بود افتادم:
«روزگارم در بغداد به درس، بحث و عبادت می گذشت تا یک روز قاصد خلیفه، مهدی عباسی در مسجد به سراغم آمد و گفت:
- همراه من بیا! خلیفه تو را احضار کرده!
وارد دارالخلافه شدیم و خلفیه با احترام زیاد گفت:
- سه درخواست دارم، می توانی یکی را انتخاب کنی! منصب قضاوت را بپذیر! معلم فرزندانم باش! یا یک بار مهمان سفره ام شو!
در فکر فرو رفتم و آسان ترین و بی خطرترین را انتخاب کردم! شب شد و در تالاری بزرگ سفره شام با غذاها، میوه ها و نوشیدنی های زیادی پهن شد.
پس از چند دقیقه ظرف غذایی را پیش کشیدم و مشغول خوردن شدم. آشپز مخصوص از آن طرف تالار نگاهی کرد و پوزخندی زد.
پس از مدتی معنای خنده اش را فهمیدم چون با خوردن لقمه های حرام، منصب قضاوت را پذیرفتم و معلم فرزندان خلفیه هم شدم.
یک روز که عجله داشتم، برای گرفتن حواله ای به خزانه رفتم و چند بار خزانه دار را صدا زدم و او پاسخ داد:
- گندم فروخته ای که برای گرفتن پولش اینقدر عجله داری؟!
آهی کشیدم و گفتم:
- گندم نه، دینم را فروخته ام!»
از فکر و خیال خاطره که بیرون آمدم، پدرم با چشم ها و دهان باز جان داده بود.
📔سفینه البحار، ج۱، ص۶۹۸
#خط_کش
📲 @rulerr 👌
#کوتاه_نوشت
آدم خوب آینه بقیه است. وقتی عیب کسی رو میگه داد نمیزنه، آروم و درگوشی میگه.😇🤔
رفیقش رو همونطوری که هست نشون میده، نه بدتر از اونی که هست و نه بهتر.💎🌹
آینه مراعات مقام و منصب طرف مقابلش رو نمیکنه، نمیترسه از این که حقیقت رو بگه، طمعی هم به مال طرف نداره.
#خط_کش
📲 @rulerr 👌
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم.
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد.
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست، معنایش این نیست که تنهایم.
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت.
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم!
شهید چمران
📲 @rulerr
🏷 #خاطره
حاجآقا! شما خبر نداری..! 😟😠
«حاج آقا! شما خبر نداری، نمیدونی توی این کابارهها و هتلهای تهران چه خبره، اکثر این جور جاها دست یهودیهاست، نمیدونید چقدر از دخترای مسلمون به دست این نامسلمونها بی آبرو شدند. شاه دنبال عیاشی خودشه، مملکت هم که دست یه مشت دزد طرفدار آمریکا و اسرائیله، این وسط دین مردمه که داره از دست میره.»
اینها را شاهرخ گفت! گنده لات تهران! 😳
وقتی بحث به اینجا رسید حاج آقا داشت خیره تو صورت شاهرخ نگاه میکرد، بعد گفت، آقا شاهرخ! من شما رو که میبینم یاد مرحوم طیب میافتم. بعد ادامه داد: طیب در روزگار خودش گنده لاتی بود، مدتی هم وابسته به دربار بود و حتی یک روز زده بود تو گوش رئیس پلیس تهران، ولی کاری باهاش نداشتند. همین آقا طیب را بعد از 15 خرداد گرفتند و گفتند: شرط آزادی تو اینه که به خمینی فحش بدی. بعد هم بگی: من ازش پول گرفتم تا مردمو بریزم تو خیابونا. اما طیب عاشق امام حسین (علیهالسلام) بود و آزاد مرد! قبول نکرد و گفت: این حرفها رو برای ننهات بزن! یه بار گفتم، باز هم میگم، من با بچه حضرت زهرا در نمیافتم! توی همین تهران طیب را به رگبار بستند.
‼️ حاجآقا گفت: طیب این درس عاشورا رو خوب یاد گرفته بود که مرگ با لذت بهتر از زندگی با ذلت است...
🌹 شهید شاهرخ ضرغام
📚 #شاهرخ ، ص۳۵.
📲 @rulerr 🇮🇷
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست
اما همیشه کار به طومار میکشد!
باور نداشتیم که این قهرِ بیدلیل
بین من و تو یکشبه دیوار میکشد :)💔
✍️حسین دهلوی
📲 @rulerr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهر کوچیک خوبه ها، احساس سلبریتی بودن بهت دست میده، میری پمپ بنزین ۸ نفر بهت سلام میکنن، میری باشگاه همه میشناسنت، میری سوپرمارکت کارت همراهت نیست میگه برو سری بعدی بیا.
حالا تهران خونه برادرت هم که بری حداقل سه نفر هستن که تازه باید باهاشون آشنا شی.
اما یه بدی هایم داره ها عطسه بزنی همه می فهمن...
#خط_کش
📲 @rulerr 👌
#جنگ_رسانه_ای
نفهم واقعی اونیه که با آرپیجی سرباز پیاده رو میزنه
وقتِ رسیدن تانک مهمات نداره!
#خط_کش
📲 @rulerr 💣
23.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا