May 11
#تلنگر
آدم اگه حواسش به خودش نباشه، رفتارش و اندازه نگیره، خدا رو از زندگیش حذف کنه سقوط می کنه...
دیگه حتی خواهرش هم براش مهم نیست.
تا سقوط یک قدم باقی است انسان باشیم.
#سقوط
#علی_کریمی
@rulerr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران_زیبا
🎥 تصاویری از خانه تاریخی آقازاده و بادگیر آن
✨دوره قاجار
✨ابرکوه محله دروازه
خونه های قدیمی عجب صفایی داشته..👌👌
#خط_کش
@rulerr 🇮🇷
#ایتا_توییت
پنج نفر از گردشگرای پولدار ۲۵۰ هزاردلار پرداخت کردن با زیردریایی تشریف ببرن لاشه ی تایتانیک رو ببینن، ناپدید شدن... مجبوری مگه..
فکر کنم کار ورثه باشه👌👌
#خط_کش
@rulerr
#ایتا_توییت
دانشمندا میگن وقتی سر يه آدم تو گوشی خم میشه به گردنش بیست و هفت کیلو فشار وارد میشه. خب نامردا شما وقتي ما سرمون تو كتاب و درس بود کدوم جایی بوديد دقيقا؟😏
👤 Mostafa
@rulerr
#داستان_کوتاه
✨ آویز آینه
خورشید در پس ابر پنهان بود و نم نم باران، روی آسفالتِ جاده می ریخت و برف پاک کن ماشینِ خاور که هم سن و سال پدر اصغرآقا بود، با صدای قریچ قریچِ همیشگی، قطرهای باران را از روی شیشه، پاک می کرد.
اصغرآقا، نامِ ماشینِ یادگار پدرش را، برای طرح تعویض نوشته بود و به خاطر قرض و بدهی زیاد، تا تماس آنها، روی آن کار می کرد.
باران شدید شده بود و جاده لغزنده تر، همانطور که اصغر در فکر و خیال تحویل ماشین جدید و خلاص شدن از خاور کهنه فرو رفته بود، صدای ترانه زن خارجی را زیاد کرد.
جاده دو طرفه و باریک بود، نور چراغ ماشین ها از روبرو در چشم هایش می افتاد، برف پاک کن خسته، دیگر توان تمیز کردن شیشه را نداشت، رعد و برق با صدای مهیب، اطراف جاده را چند ثانیه روشن می کرد. در همین زمان ماشین به پیچ تندِ خطرناکی نزدیک شد، اصغرآقا پا روی پدال ترمز گذاشت اما به خاطر بار بیش از حد، فرسوده بودن و لغزندگی جاده، خبری از ایستادن نبود، اصغر که نمی توانست پیچ را رد کند و از روبرو ماشین به سمتش می آمد، فرمان را چرخاند، قبل از برخورد با تپه بیرون جاده و واژگونی، تصویر همسر و بچه هایش جلو چشم ها ظاهر شد و اصغر با خود عهدی بست و خدا را صدا زد...
درِ قسمتِ شاگرد خاور، روی زمین بود و تصویر زن نیمه برهنه، در شکل مربع که آویزان آینه بود و انگار به اصغرآقا می خندید، با برف پاک کن های شکسته به این طرف و آن طرف می رفت....
چند ماه از این اتفاق گذشت، ساعت ماشین جدید، وقت اذان را نشان می داد، اصغرآقا دست به آویز آینهٔ جلو که در شکل دایره ای نام خدا حک شده بود زد و برای نماز، کنار قهوه خانه قدیمی آنطرفِ جاده ایستاد.
#خط_کش
@rulerr 🚍