پانزدهخردادیکهزاروسیصدوچھلودو
مبدانھضتاسلامیایراناست✊♥️🖤
-سالروزقیامپانزدهمخردادگرامیباد✨🖤
✨
تو به ما جرات طوفان دادی
#امام #انقلاب_اسلامی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
چجوری میخوای با همون چشمها که دیگران رو میبینی لیلی رو هم ببینی در حالیکه اون چشمها رو با #اشک شستشو ندادی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
نفسها؛ نفسهای آخر بود
و نجوایی که داشت از آسمانها
به گوش میرسید:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
#امام_خمینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
۱۴ خرداد سال ۶۸
و بدین ترتیب قلبی از کار ایستاد
که میلیونها قلب را به نور خدا زنده کرده بود.
#خمینی
#امام_عزیز_ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 عصر، عصرِ حضرت امامه
#آقا_روح_الله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🌐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پیشبینی حاج حسین یکتا از ۲۰ سال آینده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید زینالدین میگه وقتی صورت بچهام رو دیدم، (تو اون پیچ و کمین قبل از سردشت آقا مهدی در اثر کمین کوموله و دموکرات خورده بود زمین) صورت بچهام پر از ریگ شده بود، خیلی غصه داشتم. میگه تو عالم رویا آقا مهدی رو دیدم؛ گفت مامان غصه نخور؛ قبل از اینکه من بخورم رو زمین، رفتم تو بغل امام حسین علیهالسلام...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
عملیات عاشورای دو، سال ۱۳۶۴، منطقهی چنگولهی مهران، دعوا و درگیری شد قرار شد دم صبح بیایم عقب؛ من همین جوری که از بالای تپه داشتم میدویدم پایین، این بعثیها اومدن و با رگبار بستن زیر پای ما و من برای اولین بار و آخرین بار، لحظهای که داشتیم از نقطهی خط جدا میشدیم، میدیدم که تیر داره میخوره زیر پای ما و این خاکها لوله میشد. همین جوری که توی این شیار داشتم میومدم، یهو دیدم یکی از بچهها، نشسته بود رو زمین، چشمشو گرفته و جایی رو نمیبینه، نیمدونه کدوم وری بره و الآنه که تیر بخوره. من یهو نگاه کردم دیدم عه علی آقای مهدویه - از بچههای قدیمی جنگ و جبههمون، بچهی قم - که یه چشمش خورده بود و ده پونزده درصد میدید. این چشم سالمه [هم، ترکش] خورده بود و خلاصه نابینا شده بود. حالا من وسط اون درگیری، وسط اون بزن بزن، که تیر داشت زیر پامون میخورد و اون داشت شلیک میکرد بالای تپه که به ما تیر بزنه، من یه لحظه گفتم علی چی شدی؟ گفت کور شدم؛ جایی رو نمیبینم. منم یهو شوخی کردم گفتم خب چشمت کور جبهه نمیومدی!
زیر بغلشو گرفتم با سرعت بلندش کردم یه ترکش هم تو شکمش رفته بود اونم زد بیرون یهو پقی صدا داد و افتاد بیرون و... حالا زخم شکمش بمانه، این قصه گذشت، چند ماه بعد عملیات والفجر هشت، بعد از این که چشم ما [ترکش] خورد، اومد روی تخت بیمارستان اومد بالای سر من گفت چی شدی حسین؟ گفتم انگار کور شدم. گفت چشمت کور جبهه نمیرفتی!
اون روز فهمیدم اثر وضعی حرفها، اون روز فهمیدم عمل و عکس العمل، اون روز فهمیدم از هر دست بدی، از همون دست میگیری، اون روز فهمیدم شوخیها هم حساب و کتاب داره. جوونها شوخیها حساب کتاب داره. حرفا حساب کتاب داره. نمیدونی وقتی بابا مامان یه چیز میگه تو گپش بکنی چقدر اثر وضعی داره. نمیدونی وقتی دلی به دست بیاری و غم یه محروم و مستضعف رو رفع کنی، چقدر اثر وضعی داره. یه شوخیمون توی جبهه، یهو تبدیل میشد به یه قصه. قصهای که اون روز علی آقای مهدوی توی بیمارستان وقتی منو دید، برام یه دوزاری مهمی رو انداخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا