eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
227 دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
32.9هزار ویدیو
263 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
…. 🌷حاج حسین می‌خواست بره فاو، ماشین رو برداشت و رفت. ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمی‌گرده! گفتم: چی شده؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟ حاجی گفت: داشتم رانندگی می‌کردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد؛ مثل این‌که.... 🌷....مثل این‌که مراجع تقلید فرمودند؛ رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه!! تا این حکم شرعی رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو ببره فاو.... 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی ❌ این‌طور مسئول، شهید می‌شه!! ۸ اسفند سالروز شهادت🕊✨
🌻 حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود؛ بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم؛ اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد..🌱 ۸ اسفند سالروز شهادت🕊✨ 💙
تفحص‌گرے ڪه به شهدا پیوستــــ🕊️ شهید علیرضا شهبازی🌷 تاریخ تولد: ۲۰ / ۱ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۲۶ / ۹ / ۱۳۸۰ محل تولد: تهران محل شهادت: فکه *🌷مادرش← فقط يك دوچرخه داشت كه با آن همه جا ميرفت🚲 آن را هم گذاشته‌ام در موزه شهدای بهشت زهرا🚲 عليرضا كم حقوق ميگرفت، اما همان حقوق كم را هم صرف امور خير می‌كرد🌷 الان هم من حقوقش را در راهی كه او ميخواست‌، صرف ميكنم 🌙پدر عليرضا نجار است شبها با سوزن، خرده‌های چوب را از دستش در می‌آورديم🥀الان كمرش ديگر راست نمی‌شود🥀نان حلالی كه او آورد و شير حلالی كه من به عليرضا داده‌ام، از او يك چنين انسانی ساخت🌷علیرضا نذر امام رضا(ع) بود🌙 اتاق پر از کبوتر سفید شده بود🕊️بی‌قرار بال‌بال می‌زدند🕊️پنجره را باز کردم تا پرواز کنند که رضا آمد و گفت: «مادر! اینها کبوترهای حرم امام رضا(ع) هستند.‌»🕊️ يكبار از او پرسيدم چه می‌شود كه شهيدی را پيدا میكنيد؟⁉️ گفت روزه ميگيريم، نماز شب و زيارت عاشورا ميخوانيم و متوسل ميشويم تا بتوانيم شهيدی را بيابيم🌙دوست داشت اگر شهيد شد، مزارش در كنار شهدای گمنام باشد🌷عليرضا در محلی كه در حال حاضر مزار اوست چهل شب‌، نماز خواند📿 در نهایت او به دنبال نشانی از شهدا می‌گشت🌙که با انفجار مین💥🥀به یاران شهیدش پیوست*🕊️🕋 💙🌷
شهید نو عروس ۱۷ شهریور🌙 🌷شهیده محبوبه دانش آشتیانی تاریخ تولد: ۲ / ۱۱ / ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۶ / ۱۳۵۷ محل‌تولد:تهران محل شهادت:تهران،کُشتار جمعه‌ خونین 🌷راوی← اول محبوبه شهید شد، چند سال بعد نامزدش (شهید حسن اجاره‌دار) و بعد پدر بزرگوارش (شهید غلامرضا دانش) که در حادثه 7 تیرماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند. شهادت در دودمان آشتیانی با محبوبه شروع شد🌙محبوبه متولد تهران بود که با آغاز حرکت‌های انقلابی علیه حکومت پهلوی به جمع انقلابیون پیوست.🌱روزی همه به طرف خیابان کوکاکولا می‌رفتند. مردها به محبوبه گفته بودند: «شما برو اینجا نمان.»🥀محبوبه به آنها جواب داده بود:«اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر کار غلطی است که شما هم نباید بروید.»💫جمله‌های بالا بخشی از آخرین لحظه‌های زندگی محبوبه است‌.🕊بخشی از موارد زندگی او شاملِ : شرکت مستمر در راهپیمایی ها،پخش اعلامیه،دیوار نویسی،مطالعه قرآن،نهج‌البلاغه،صحیفه سجادیه، آثار دکتر شریعتی،شهید مطهری و رساله امام خمینی (ره) بود.🌙درباره ماجرای ۱۷ شهریور آنچه که از روایت تاریخ پنهان مانده فعالیت چشمگیر زنان در تظاهرات علیه شاه بوده است💥به طوریکه حتی بانوان زودتر از مردان به تظاهرات آمده و آنها را تشویق به مشارکت در راهپیمایی می‌کردند.💫محبوبه شهید نو عروسی که ۱۷ سال داشت و در جمعه خونین 17 شهریور در اوج راهپیمایی به دست یکی از ماموران شاه، او را با گلوله هدف گرفتند💥و به شهادت رساندند🕊او در خون خود غلتید تا حضورش مطلع صادقی بر حضور زن مسلمان ایرانی در عرصه های نبرد حق و باطل باشد🕊🕋
شهیدی که زنده زنده دفن شد🥀 🌷شهید عبدالمجید امیدی تاریخ تولد: ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۶۳ محل تولد: ایلام محل شهادت: میمک *🌷همرزم← رزمنده‌ها در کانالی در نیزارها با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند🥀عملیات عاشورای میمک متاسفانه در شب اول با شکست مواجه شد و با شروع عملیات بارش باران آغاز شد،🌧خیسی لباس‌ها، تن زخمی برخی رزمندگان و بارش باران یک صحنه عجیبی را به وجود آورده بود🥀تا یک هفته به وسیله گلوله‌های توپ غذای مختصری به داخل نیزارها پرتاب میشد و با بیسیم به آنها اطلاع داده می‌شد🥀بعد از یک هفته باطری بی سیم آنها تمام شده بود و ارتباط کاملا قطع شد.🥀تماس با بی‌سیم به صورتی خاص📞 استفاده از آب و غذای بعثی‌ها به صورتی پنهانی🥀آن هم در حالی که زخمی‌ها برای اینکه صدای ضجه‌شان درنیاید چفیه‌هایشان را به دندان گرفته بودند🥀جزء سخت‌ترین و دردناک‌ترین ساعات روزهای پایانی حیات عبدالمجید بود🥀9 روز از محاصره می‌گذشت که آنها به دست دشمن افتادند🥀دیگر از عبدالمجید خبری نشد🥀تا اینکه فهمیدیم بعثی‌ها رزمنده های ما را در همان صحن و حیاط بیمارستان رمادیه دفن کردند🥀و موقعی که دفن‌شان کردند جان در بدن داشتند و زنده بودند🥀همرزم← بیش از همه عبدالمجید را شکنجه کردند🥀زیرا محاسن بلندی داشت و حتی مشکوک بودند که او از فرماندهان باشد🥀موهای صورتش را می­کندند و او را آزار می­دادند🥀پدر و مادرش در فراغ عبدالمجید دار فانی را وداع گفتند🥀و در آغوش گرفتن جسم مجید را به سرای آخرت بردند🕊️مجید به همراه همرزمانش زنده زنده دفن شد🥀و پیکرش بازنگشت*🕊️🕋 💙🌷
۱۴ ماه و ۱۵ روز اسارت🥀 🌷شهید فریدون احمدی تاریخ تولد: ۱۳ / ۱۲ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۱۱ / ۱۳۹۵ محل تولد: کرمانشاه محل شهادت: سوریه *🌷فرزندشهید← عملیات خان طومان با اینکه مربوط به گردان بابا نمیشد اما او و همرزمش رفتند برای کمک🕊در جریان همین کمک رسانی بود که توسط نیروهای گروهک تروریستی فیلق الشام،غافلگیر و اسیر می‌شوند🥀تروریست ها آنها را در مکانی که یک و نیم متر فضا داشته قرار می‌دهند🥀به طوری که یکی ایستاده و یکی دیگر خوابیده استراحت می‌کردند🥀و تنها در ساعت هایی که آفتاب خیلی داغ بود از این اتاقک بیرون می آوردند و چندساعت زیر آفتاب داغ سوریه نگهشان می‌داشتند.🥀روز اول اسارت با قنداق اسلحه به کمر همرزم پدر زدند و او را مجروح کردند🥀و بعد از آن هم به فَک پدر می زنند او را هم زخمی می‌کنند🥀روزهای خیلی سختی را گذراندیم🥀در این مدت به مادربزرگم آنقدر فشار عصبی وارد شد که توانایی راه رفتن را از دست داد و پدربزرگم آلزایمر گرفت.🥀مادر و خواهرهایم شب و روز کارشان گریه بود🥀شنیدن خبر اسارت از شهادت خیلی سخت تر است🥀اسارت هر لحظه اش چشم انتظاریست🍂ما مدام منتظر بودیم یک خبری از بابا به ما برسد🍂 ۱۴ ماه و ۱۵ روز اسیر بود🥀و بعد او را شهید کرده بودند🕊️چهار ماه بعد از شهادت ایشان بالاخره تبادل به نتیجه میرسد و آنها پیکر بابا را تحویل نیروهای ایرانی می‌دهند💫اما چون زیر شکنجه شهید شده بود شناسایی‌اش خیلی سخت بود🥀بینی اش شکسته بود، سرش و دست ها شکسته بودند🥀آخرش هم با دو گلوله💥که یکی به قفسه سینه🥀و یکی به قلبش خورده بود🥀او را شهید کرده بودند*🕊️🕋 💙🌷
پیکـر شهیدی که بعد از 10 سال سالم بود🌙 🌷شهید عبدالنبی یحیائی تاریخ تولد: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۸ / ۵ / ۱۳۶۲ محل تولد: بوشهر/دشتستان/تنگ‌ ارم محل شهادت:ارتفاعات حمزه کردستان  *🌷پدرشهید← روزی بر سر مزار پسرم رفتم دیدم سنگ قبر تکان خورده ، سنگ را جابه‌جا کردم و به خانه برگشتم🍃به مشهد رفتیم و مدتی نبودم وقتی به خانه آمدم درگیر مهمان بودیم🍃 یک شب خواب دیدم به زیارتگاهی رفته‌‌ام و خانمی بلند بالا چیزی مثل قرآن یا جانماز به من داد و گفت اینجا نمان و برو»‼️بیدار که شدم احساس کردم باید به مزار شهیدم بروم🍃رفتم و دیدم حفره هایی کنار قبر ایجاد شده‼️و بوی خوشی از قبر می آید🌙به دنبال برادرم رفتم و گفت نمیشود پیکر را تکان داد فقط سنگ را جابجا میکنیم🍂دوستان دیگر هم آمدند دست به کار شدیم🍃ناگهان دیدیم کل مزار ریزش کرد و پیکر بیرون زد🥀چند نفری پیکر را بیرون آوردند، دست همگی خونی شد‼️بعد از 10 سال پیکرش مثل روز اول بود‼️با همان وزن، دست و پایش نرم بود انگار تازه شهید شده بود🍃همه در بهت و حیرت بودند ، یک نفر سریع رفت به اتاقک قبرستان تا قرآنی بیاورد و بالای سرش بخوانیم💫صفحات قرآن پوسیده شده بود، اما درست همان آیه: و لا تَحسبن الذین قُتلوا فی سبیل الله امواتا... آمد🍃آیه‌ای که خداوند در آن می‌فرماید: شهدا زنده‌اند و نزد ما روزی می‌خورند.»🕊عبدالنبی در نوجوانی چوپانی می‌كرد و در جوانی رزمندگی💫و با اصابت گلوله بود که در عملیات والفجر۲ به شهادت رسید🥀او كه سواد چندانی نداشت، نگاری بود كه به مكتب نرفت و خط ننوشت، اما به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد*🕊️🕋 💙🌷
شهیدی که طبق آرزویش به شهادت رسید🕊️ 🌷شهید مرتضی عطایی تاریخ تولد: ۱۲/ ۴ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۲۱/ ۶ / ۱۳۹۵ محل تولد: مشهد مزار: مشهد محل شهادت: سوریه 🌷راوی← مرتضی فرمانده گردان تیپ فاطمیون ملقب به ابوعلی🌙هر وقت پشت بی‌سیم‌ها صدای ابوعلی می‌آمد داعشی‌ها واقعا می‌ترسیدند.⚡️در آنجا با شهید مصطفی صدرزاده آشنا شد و پس از مدتی دیگر طاقت جدایی از مصطفی صدرزاده را نداشت،🥀رفیق شش دانگ هم بودند؛♡ به هم گفته بودند هرکی اول شهید شد باید بره درِ خونه سیدالشهداء (؏) بست بشینه تا شهادت اون یکی رو از آقا بگیره،🌙مصطفی گفت: نری، آبروریزی راه میندازم! مرتضی گفت: هر کی نره شهید پَستیه! (: چند وقت بعد؛ تیر توی پهلوی مصطفی ، تیر توی گلوی مرتضی🕊و سالگرد مصطفی شد چهلم مرتضی!🌙هر دو به زیبایی به هم پیوستند🕊همسرشهید←هر بار که به سوریه می‌رفت مجروح می‌آمد🥀موج‌های انفجار اذیتش می‌کرد و دچار تشنج می شد🥀 مرتضی میگفت روز قیامت که بشود وقتی گلوی خونی امام حسین(ع) را ببینم و گلوی من سالم باشد شرمنده می شوم🥀 عاقبت پس از رشادت های فراوان، ۲۱ شهریور ماه ۱۳۹۵ با تیری که توسط داعشیان به گلویش خورد شهید شد و به آرزویش رسید🕊️وقتی پیکرش را آوردند دخترش گفت شهیدان زنده اند، اگر هستی یک نشانی بده💫حرف دخترش که تمام شد دیدند از گوشه چشم چپ آقا مرتضی قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد❗️طبق وصیتش او را در بهشت رضا(ع) دفن کردند🕊️🕋 💙🌷
یک استاد دانشگاه مےگفت : شبی در خواب شهید همت را دیدم . با موتور تریل آمد به من گفت : بپر بالا . از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم ، به در یک خانه رسیدیم . و بعد از خواب پریدم ... به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست ؟ گفتند : آدرس خانه را بلدی ؟ گفتم : بله . گفتند معلوم است ، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی . خودم را به در آن خانه رساندم . در زدم . پسر جوانی دم در آمد . گفتم : شما با کاری داشتی ؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد . 👈رفتیم داخل و گفت : چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم . داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم ، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت . گفتم : می گن شماها زنده اید ، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه . الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.✨ 📚 برگرفته از کتاب «شهیدان زنده‌اند» ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
حبیب حرم..🕊️ 🌷سردار شهید حاج حسین همدانی تاریخ تولد: ۲۴ / ۹ / ۱۳۲۹ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد:آبادان مزار:همدان محل شهادت:سوریه 🌷۵۰ سال مجاهدت شبانه روزی،مبارزه با رژیم منحوص پهلوی،رشادت های فراموش نشدنی و دفاع مقدس،⚡️بصیرت در دشمن شناسی و مقابله با فتنه ۸۸ و دفاع از حرم در سوریه، شهید حسین همدانی را به حبیب بن مظاهر انقلاب اسلامی تبدیل کرده است.🌙فرزند بزرگ ایشان وهب نام دارد که به همین علت سردار در سوریه به نام ابووهب مشهور بود.💫یک هفته قبل از شهادت،سردار از همسرش خواسته بود تا تمام فرزندان را دور هم جمع کند،با اینکه پسر بزرگشان مشغله داشت اما سردار اصرار کرد تا حتما خودش را به جمع خانواده برساند،❗️آن شب روحیه شادابی داشت گویا می‌دانست قرار است دیگر بر نگردد.🥀همسر سردار در این ملاقات گفت: از رفتن شما به سوریه راضی نیستم که سردار در پاسخ گفت شهادت آرزوی من است.🕊همسرش هم به شرط شفاعت وی بعد از شهادت آرام و راضی شد.🥀آن شب سردار با هر کدام از پسرانش وهب و مهدی جداگانه صحبت و سفارش‌هایی کرد.🌙و عاقبت سردار هم به یارانش شهیدش پیوست،🕊ایشان پنجشنبه عصر ساعت 15:00 با همکارانش برای بازدید و شناسایی به منطقه‌ای که دست تکفیری‌ها بود رفته و در راه به کمین بر میخورند،💥پاره ای از آتشی که دشمن در آن جا روشن کرده به ماشین اصابت می کند و ماشین را منحرف کرده و به رگبار می بندند.💥راننده از ناحیه کمر و سردار از ناحیه چشم و سر🥀آسیب جدی دیده و به بیمارستان فرستاده می‌شود🥀که ساعت 8 شب ۱۶ مهر ماه ۱۳۹۴ شهید می شود🕊🕋 سردار سرلشکر پاسدار 💙🌷
اعزام به سوریه در روز تولد🕊️ 🌷شهید محمد تاج بخش تاریخ تولد: ۱۶ / ۴ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۵ / ۱۳۹۶ محل تولد:خوزستان،گـتوند محل شهادت: سوریه *🌷مادرشهید←قرار بود محمد را داماد کنیم اما او بطور سربسته با پدربزرگش درباره سوریه رفتنش صحبت کرده بود🌙ایشان هم گفته بودند که پسر خوب ما سه تا شهید دادیم،دیگر خانواده تحمل داغ تازه ندارد🥀محمد هم گفته بود که اعمال هرکسی برای خودش نوشته میشود💫ما نمیدانستیم که او به سوریه رفته است در روز تولدش به سوریه اعزام شده بود🎊و بعد از رسیدن تلفن کرد که من حرم حضرت زینب(س) هستمـ.»🌙شهید عباس تاج‌بخش و سردار شهید ابراهیم تاج‌بخش نیز دایی‌های شهید محمد تاج‌بخش هستند كه در سال 1365 جبهه های نبرد به شهادت رسیدند.🕊عموی این شهید والامقام 'محمد تاج‌بخش' نام دارد كه در دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید.🕊و مادر نام برادر شهیدش را بر روی فرزندش گذاشت،عمو و برادر زاده‌ای که با یک اسم و فامیلی همدیگر را ندیدند اما هر دو در یک راه رفته و شهید شدند.🌙همرزم← محمد دلاورانه می جنگید💥فشنگ های ما رو به اتمام بود🥀محمد در انتهای خاکریز و خطرناک ترین جا نشسته بود✖️مدام تصویر اسارت و بریده شدن سرهایمان را میدیدم🥀در اوج ناامیدی رو به محمد فریاد زدم: «حسین میگوید که جناح راست با شما👉 به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود، فریاد زد: بگو خیالت راحت تا آخرین گلوله میجنگم💥این را گفت و خواست دوباره شلیک کند💥 وقتی که روی زانو ایستاد،نقش زمین شد🥀و او توسط تکفیری ها با اصابت تیر به گوشه راست پیشانی‌اش به شهادت رسید*🕊️🕋 💙🌷
رزمنده تیپ هوابرد ۳۳ المهدی(عج)🕊️ 🌷شهید مسلم نصر تاریخ تولد: ۲ / ۶ / ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۳۰ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد: فارس/ جهرم،موسویه محل شهادت: سوریه *🌷همسرشهید← زمان خاستگاری توضیح داد شغلش نظامی است⚡️ممکن است به مأموریت‌های چند هفته‌ای برود🍂من هم شغل نظامی خیلی دوست داشتم و مخالفتی با کارش نداشتم🌙مسلم همیشه با وضو بود و نمازهایش اول وقت، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود.📿خدا یک دختر به ما هدیه داد که اسمش را مبینا گذاشتیم🌱پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند.👌شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد.🌙اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅او زیاد به ماموریت میرفت اما زمان رفتنش به سوریه رفتارهایش خیلی تغییر کرده بود🥀چند روز قبل از اعزامش ما را به شیراز برد و مبینا را برای گردش به همه جا برد🍃روزی که داشت می‌رفت آرام و قرار نداشت🥀از این اتاق به آن اتاق می‌رفت🥀فکر می‌کنم به او الهام شده بود که این سفر بازگشتی نخواهد داشت🕊خودم هم خیلی استرس داشتم نگاهش که می‌کردم گریه‌ام می‌گرفت🥀راوی ← موقع استراحت بود که موشک به زمین برخورد کرد💥و ترکش آن به مسلم خورد🥀خودش رفت داخل آمبولانس نشست و از خون‌ریزی زیاد بی‌هوش شد🥀ترکش پشت گردنش را در بیمارستان عمل کردند🥀و دو روز هم در بیمارستان زنده بوده✨اما به دلیل خونریزی داخلی🥀در تاریخ ۳۰ مهر ماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید*🕊️🕋 💙🌷
نابغه پروازی که صدام او را به دو نیم تقسیم کرد🥀 🌷شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۲۶ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۵۹ محل تولد:رودبار محل شهادت:موصل 🌷نابغه پرواز ایران،جوان‌ترین استاد خلبان تاریخ نیروی هوایی ایران که به سلطان پرواز معروف شد،🛫ایشان اكثر تلمبه خانه ها و نيروگاه های برق عراق از كار انداخته بود و طرح های عملياتی وی باعث گرديده بود صادرات ۳۵۰ ميليون تني نفت عراق به صفر برسد⚡️از اين رو صدام جنايتكار به خون اين شهيد تشنه بود،💥1 آبان ماه ۱۳۵۹ بود که سوار بر جنگنده به سمت عراق حرکت کرد.بسیاری از مناطق نظامی ارتش عراق را به آتش کشید.💥ولی در مسیر برگشت هواپیمایش هدف اصابت موشک دشمن قرار گرفت و سقوط کرد،🥀خودش را از جنگنده به بیرون پرتاب کرد ولی زنده به دست نیروهای بعثی افتاد،🥀صدام که از او و خلبان‌های ما کینه سختی داشت سید علی را به طرز فجیعی به شهادت رساندند🥀نیروهای بعثی هر دو دستان او را با طناب به دو ماشین بستند و حرکت کردند🥀و دستان سیدعلی در صورتی که زنده بود، از جا کنده شد و او را از وسط به دو نیم کردند.🥀صدام دستور داد نصف بدن او را در دروازه نینوا و نصف دیگر آن را در موصل دفن کنند،🌙این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی طی ۲۲ سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت ایشان ندادند.🥀تا اين كه در خرداد سال ۱۳۷۰ بر اساس گزارش ها و نامه ها و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده،شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد🌙و پس از ۲۲ سال دوری از وطن،پیکرش سال ۸۱ تفحص و به میهن بازگشت و در قطعه خلبانان بهشت زهرا آرام گرفت🕊🕋 💙🌷
دستان بریده 🥀 🌷شهید سید روح الله عمادی تاریخ تولد: ۱ / ۶ / ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: سوادکوه محل شهادت: سوریه 🌷پدرشهید← پسرم اهل نماز و دائم‌الوضو بود،🌙وقتی وارد مجلسی می‌شد در پایین مجلس می‌نشست، بسیار فروتن بود،💫خلبان بودنش را بسیاری نمی‌دانستند ما هم بعدها متوجه شده بودیم،🛫هرگز اسرار نظامی و از کارش برای ما سخن نمی‌گفت.⚡️در سومین اعزامش به سوریه مأموریت داشتند شهر نبل الزهرا را آزاد کنند که چند سال در محاصره داعش بود💥روح‌الله فرمانده گروه‌شان بود.شب به یک روستا رسیدند.نماز صبح‌شان را خواندند و به سمت عبور از معبر حرکت کردند.🌙اما در راه،داعشی‌ها با تیربار آن‌ها را می‌زنند.💥بعد با موشک به سمت‌شان شلیک می‌کنند.موشک کورنت وسط گروهی می‌افتد که آقا روح‌الله بین‌شان بود.💥 موشک منفجر و دو دست روح‌الله قطع می‌شود.🥀ترکش به فرق، پشت سر و پشت بدنش هم اصابت می‌کند.🥀او در تاریخ 1 آبان ماه 1394 در صبح تاسوعا در حالی که دو دستش را مانند حضرت عباس (ع) از دست داده بود به شهادت رسید.🕊از نقاط مختلف به شهید متوسل می‌شوند و زمانی که حاجت می‌گیرند به ما اطلاع می‌دهند و خودم در دفترچه‌ای می‌نویسم یا خودشان به خانه ما می‌آیند و می‌نویسند.🌙همسایه‌ای اهل یکی از شهرها داشته‌‌ایم که از شهیدمان نزد اقوام خود سخن گفته بود، آنها هم برای پیدا شدن فرزندشان که 7 سال خبری از او نداشتند و گم کرده بودند به شهید متوسل شدند و بعد سه روز فرزندشان پیدا شد،💫مزار ایشان در بلندای روستای پاشاکلا در جوار امام‌زاده‌، مازندران است🕊🕋 💙🌷
توسل به حضرت زهرا(س)🕊️ 🌷شهید امیر(محمد)فرهادیان فرد تاریخ تولد: ۱۷ / ۲ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد:شیراز محل شهادت:شلمچه *🌷همرزم← من بودم و شهید امیر فرهادیان فرد و شهید عباس رضایی، توی آب بودیم🌊 یهو یچیزی خورد به تنه‌ام‼️به خودم اومدم قد یه کُنده بزرگ نخل بود، فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم‼️دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود🥀گفتم همه چیز تمام شد🥀آروم گفتم: «امیر، کوسه!»🦈 گفت: هیس!..دارم می‌بینمش‼️کوسه نزدیک و نزدیک‌تر شد🦈شروع کرد دورمون چرخید🦈دور اول دورمون زده بود🥀من اَشهدم رو خونده بودم🥀چه سرعتی داشت🦈دور دوم رو که زد🦈با همه چیز و همه‌کس خداحافظی کردم🥀خانواده‌ام، بر و بچه‌های شناسایی، غواص‌ها و..🥀نزدیک نزدیک که رسید🦈صدای امیر آروم بلند شد،‼️صداش هیچ وقت یادم نمی‌ره: یا مادر🌙 یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن🥀کوسه از کنارمون رد شد اون طرف‌تر ایستاد🦈صدای امیر بار دیگه به گوشم رسید: - یا مادر..🥀کوسه از ما دور شد و رفت🥀امیر توی آب گریه‌اش گرفت🥀فورا رفتیم توی خاک،🍂بعد از اون اگه امیر اسم حضرت فاطمه(س) رو می‌شنید گریه امونش نمی‌داد.🥀سال ۶۴ شب عملیات والفجر ۸ بود، امیر با گچ روی تخته نوشت سالم،مجروح، و شهید..🕊اسم تمام بچه ها رو هم زیر آنها نوشت،گفتم چرا اسم خودت رو در سالم ها نوشتی؟🌙خندید و گفت من ۶۵اَم ..🕊 آنچه بر تخته نوشته بود محقق شد.. سال ۶۵ عملیات کربلای ۴ بود، انار میخوردیم گفت هر که امشب شفاعت میخواد انارشو بده به من..💫 همون شب شهید شد با اصابت ترکش💥آسمانی و میهمان سفره حضرت زهرا(س) شد*🕊️🕋 💙🌷
تو برو مَکّه،من میروم فَکّه🕊️ 🌷شهید سعید شاهدی تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۲ / ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۲ / ۱۰ / ۱۳۷۴ محل تولد: تهران محل شهادت: فکه *🌷مادرشهید← بچه که بود لقمه هم به مدرسه نمی‌برد،میگفت شاید کسی نداشته باشد و دلش بخواهد🥀به بیت المال خیلی حساس بود💫در حد توانش با جمع آوری کمکهای دیگران و گرفتن وام به آنها کمک می کرد🍃میگفت: یک عده مستاجرند، کرایه خانه ندارند بدهند یا سقف خانه شان دارد پایین می آید، نمی‌دانید چه سختی هایی می‌کشند.🥀راوی← یک روز دوتا شلوار خریدیم عین هم،🌱گفتم سعیدجان تو رو به جان هر کی دوست داری همینجا بپوشش.🌙خندید و گفت الان که زشته، فردا که دیدمش همان شلوار قدیمی پایش بود، با عصبانیت گفتم سعییید؟؟❓حرفم قطع کرد و گفت جوانی را دیدم اوضاع مناسب نداشت،نتوانستم خود را راضی کنم،🥀این بود که شلوار را دادم و خودم را خلاص کردم.🌙گفتم تو کی میخوای درست بشی؟❓گفت تا وقتی که یتیم محتاجی وجود نداشته باشه.🌙همرزم← من و سعید در همه لحظات با هم بودیم و قرار بود با هم برای تفحص به فكه برویم.💫وقتی رفتم سر كار به من گفتند كه در قرعه‌كشی اسمم برای مكه درآمده‌🌙به سعید گفتم كه قرار است به مكه بروم🕊️سعید با لبخند همیشگی پاسخ داد: تو برو مكه من هم می‌روم فكه🕊️ببینیم كدامیك از ما زودتر به خدا می رسیم؟🕊️تازه از حج بازگشته بودم كه تلفن زنگ زد📞 آقای بیگدلی از فكه بود‼️اشک از چشمانم سرازیر شد🥀باور كردنش برایم مشكل بود🥀سعید به خدا رسیده بود🕊️ایشان در حین تفحص شهدا با اصابت به مین که ترکش مین به گلو سینه و پهلویش خورد🥀به شهادت رسید🕊🕋 💙🌷
لبخند آسمانے🕊️ 🌷شهید محسن فانوسی تاریخ تولد: ۱ / ۶ / ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۹ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: همدان محل شهادت: سوریه *🌷شهید محمدحسین بشیری← چند روزی قبل از اینکه محسن به سوریه بره ما خبردار شدیم🥀اما هر چی بهش میگفتیم که میخوای بری سوریه یا نه؟ میگفت نه و انکار میکرد🍂تا اینکه بالاخره وقتی دید ما خبردار شدیم یه چیزایی گفت‼️وقتی گفت شاید برم🕊️بهش گفتم ان شاءالله که میری و داعشی ها سرت رو میبرن و شهیدت میکنن(:🍂محسن گفت دلت میاد که سر منو ببرن؟؟؟ گفتم حقیقتش نه🥀ولی ان شاءالله که تیر میخوره بین دو تا اَبروت و شهید میشی‼️محسن گفت ان شاءالله خودمم دوست دارم اینطوری شهید بشم🕊️خلاصه اونشب خیلی شوخی کردیم و خندیدیم(:🍃وقتی پیکرش رو دیدم دقیقا تیر خورده بود بین دو تا اَبروش.‼️حالا که شهید شده میفهمم راز شوخی‌های اونروز چی بوده.🥀چهلمین روز شهادت محسن، پوتین‌هایش را برای خانواده‌اش بردم🥀وقتی نگاه‌های محمدمهدی و فاطمه‌زهرا را دیدم خجالت کشیدم🥀رو به همسر محسن گفتم: دعا کنید تا سالگرد محسن من هم شهید شوم.»🥀( انگار مرغ آمین آن لحظه آنجا بود؛ چرا که مدتی بعد نیز حسین بشیری به شهادت رسید)🕊️ همسر شهید← سال ۷۹ نامزد و در نهم آبان ۸۱ عقد کردیم و تاریخ شهادت ایشان هم دقیقا ۹ آبان سال ۹۴ بود، یعنی تاریخ عقد و شهادت ایشان یکی شد.🥀همرزم محسن می‌گوید: وقتی تیر به پیشانی محسن خورد💥نگاه محسن به آسمان دوخته شد🥀لبخندی زد(:🌙و بعد چشمانش را بست🌙و به شهادت رسید*🕊️🕋 💙🌷
جشن تولد خاص🕊️ 🌷شهید محمد مهدی رضوان تاریخ تولد:۲۶ / ۴ / ۱۳۷۹ تاریخ شهادت:۱۹ / ۸ / ۱۳۹۸ محل تولد:تهران محل شهادت:تهران *🌷تک پسر خانواده ۱۹ سال داشت،میگفت اجازه بدهید من هم به سوریه بروم اما پدر ممانعت میکرد و میگفت همین یک پسر را دارم🥀اما بعد از شهادت در تهران،پدر خدا را شاکر بود که پسرش با افتخار رفت.🌙مادرشهید← در تولد ۱۹ سالگی‌اش به من گفت که «مادر! سال دیگه تولد ۲۰ سالگی منه🎊یک تولد خاص! شما باید برا من یک تولد خاص بگیرید»‼️اما من حرف فرزند خود را نفهمیدم!🥀گفت«سال دیگه تولدم یک تولد خیلی قشنگی می‌شه؛ می‌خوام همه رو دعوت کنم»🎊من فکر کردم که میخواد همه رفقای خودش رو دعوت کنه🥀گفتم«باشه مادر جان!سال دیگه برات جشن تولد می‌گیرم و همه رفقات رو دعوت کن»🎊 آن‌موقع نفهمیدم که منظور فرزندم چه بود🥀اما بر سر مزارش تولدش را گرفتیم و خیلی خاص بود!»🥀آرزوی هر مادری است که دامادی پسرش را ببیند اما محمدمهدی می‌گفت:«شهادت خیلی زیباتر از داماد شدن است»؛🕊️۱۰ روز قبل از شهادتش، گفت که«دوست داری زنگ خانه ما را بزنند و بگویند که پسرت تصادف کرد و مُرد! یا این قشنگ‌تر است که بیایند و بگویند که پسرت شهید شد🕊️پس برای من دعای شهادت کن و من را با دعا‌های خود بیمه نکن!»🌱شهید محمدمهدی رضوان از بسیجیان گردان امام علی(ع) سپاه تهران بود که به آرزویش رسید🕊او در حین انجام ماموریت وقتی در حال گشت عملیاتی برای تأمین امنیت منطقه بود🌙توسط اراذل و اوباش به‌طور ناجوا‌نمردانه‌ای با زدن جسم سنگین به سرش به کما رفت🥀و سه روز بعد در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۹۸ به شهادت رسید🕊🕋 💙🌷
شهیدی که زمان و مکان شهادتش را مےدانست🕊️ 🌷شهید محمدرضا دهقان تاریخ تولد: ۲۶ / ۱/ ۱۳۷۴ تاریخ شهادت : ۲۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه،حلب 🌷راوی← محمدرضا به دو چیز خیلی علاقه داشت، یک موتورش و دو موهاش !🌱وقتی خواست بره سوریه: موتورشو به دوستش بخشید،موهاشو هم از ته تراشید!🥀به این قشنگی از دنیا دل کند،🕊با اینکه 20 بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند.🌙مادر شهید← محمدرضا سوریه بود برای اینکه بهتر بتوانم دوری‌‌اش را تحمل کنم, هر روز صبح پیراهنش را بو می‌کردم و گریه می‌کردم🥀من با این چیزها ۴۵ روز را طاقت آوردم🥀قبل از شهادتش از سوریه تماس گرفت پشت تلفن التماس میکرد📞 مامان! توروخدا دعا کن شهید بشم🕊️گفتم تو خالص شو، شهید میشی. گفت به خدا دیگه خالص شدم🌙گفتم پس شهید میشی🕊 محمدرضا گفت حالا که راضی شدی دعا کن بی سر برگردم🥀وقتی این رو گفت من داد زدم سرش و گفتم اصلا اینجوری برات دعا نمی‌کنم شهید بشی.⚡️گفت: نه! پس همون دعا کن که شهید بشم.🌙محمدرضا میگفت محرم زیر علم حضرت زینب(س) سینه میزنم ولی به اربعینش نمیرسم و دیگر زنده نیستم و در حلب شهید می‌شوم🕊وصیت کرد که پیکرش در امام زاده علی اکبر چیذر دفن شود🌙عاقبت او طبق حرفهایش در حلب سوریه با گلوله ۲۳ به ناحیه سر ، گردن و قسمت چپ بدنش 💥🥀اربا اربا شد، سه نفر دیگر از همرزمانش با ترکش‌های این گلوله‌ای که به محمدرضا خورده بود شهید شدند🕊که شهادت محمدرضا از همه دلخراش تر بود🥀در نهایت به آرزویش رسید*🕊🕋 طلبه دانشجو 💙🌷
توسل به شهید🌙 🌷شهید محمد اسلامی نسب تاریخ تولد: ۱۳۳۳ تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: فارس،داراب/لايزنگان محل شهادت: شلمچه *🌷راوی← سالها از پایان جنگ گذشته بود. بدهکار بودم و مهلت برگشت پولم تمام شد🥀و طلبكار قرار بود فردا با حکم جلب به سراغم بیاید.🥀نمیدانستم چه کنم به هر دری زدم نشد.🥀هیچ راهی نداشتم. چشمم افتاد به عکس شهید محمد اسلامی نسب که همیشه در اتاقم بود.🌙اشک در چشمم حلقه زد.🥀گفتم: آقای اسلامی نسب من بسیجی گردان شما بودم🥀شما که تا می‌توانستی به همه کمک میکردی.🥀یقین دارم که شما زنده هستی. خواهش میکنم کمکم کن🥀آن شب به محض اینکه خوابیدم شهید اسلامی نسب آمد به خوابم🌙با مهربانی قندی در دهانم گذاشت و گفت: نگران نباش، مشکلت حل می شود.💫 صبح روز بعد هر چه منتظر شدم طلبکار نیامد.‼️ از روی کنجکاوی خودم رفتم سراغش دیدم کنار خانه اش اعلامیه فوت وی را زده اند!‼️ چند روز بعد نزد پسر بزرگش رفتم و جریان را گفتم.گفت: بعد از چهلم بیا. بعد از چهلم رفتم. خواستم حرفی بزنم که پسرش بی مقدمه گفت: بخشیدم! گفتم: اما مبلغ زیاد است!‼️گفت: پدرم را در خواب دیدم گفت: «من از حقم درباره شما گذشتم تو هم ببخش، بعد پدرم ادامه داد کسی شفاعت او را کرده که نمی‌ توانم خواهشش را زمین بگذارم.....!»‼️شهید محمد اسلامی نسب، فرمانده گردان امام رضا (ع) همان شهیدی بود که همانند مادرش حضرت زهرا(س) پهلویش شکافته شد و به شهادت رسید،🕊بعد از 3 ماه پیکرش سالم پیدا شد🌙در حالی که هنوز از پهلویش خون تازه بیرون می آمد و بوی گلاب میداد.*🕊️🕋 سردار 💙🌷
خوشتیپ‌ترین شهید مدافع حرمی که از باطنش غافل نبود🕊️ 🌷شهید بابک نوری تاریخ تولد:۲۱ / ۷ / ۱۳۷۱ تاریخ شهادت:۲۷ / ۸ / ۱۳۹۶ محل تولد:رشت،گیلان محل شهادت:سوریه 🌷میشہ جوون بود؛میشہ خوش تیپ بود؛میشہ بہ موهات ژل بزنے؛میشہ تیشرت بپوشے،میشہ همہ اینا رو داشته باشے و شهید هم بشے،اگہ همہ ے این کارها براے خدا باشہ🌙بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه اینها را ول کرد،میتوانست به آلمان برود و شرایطش هم فراهم شد اما سر از سوریه درآورد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت.🕊هم دانشگاهی شهید:دختری میگفت: من همکلاسی بابک بودم خیلیییی تو نخش بودیم هممون..🖇اما انقدر باوقار بود که همه دخترا میگفتند: این نوری انقدر سر و سنگینه حتما خودش دوست دختر داره و عاشقشه!❗️بعد من گفتم:میرم ازش میپرسم تا تکلیفمون روشن بشه،⚡️رفتم سراغش و گفتم: بابک نوری شمایی دیگه؟!⁉️بابک گفت: بفرمایید.🌙گفتم چرا انقدر خودتو میگیری؟!چرا محل نمیدی به دخترا؟!‼️ بابک یه نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت و اصلا واینستاد!‼️بعدها که شهید شد،همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که به دخترا و من محل نمیداد.🥀عاشق حضرت زینب و شهادت.🕊همرزم←ساعت ۳ شب بلند‌ شدم رفتم بیرون دیدم بابک پتو رو انداخته رو‌ دوشش و داره نماز میخونه📿(وقتی میگم ساعت‌۳صبح یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده نمیتونی از پتو بیایی بیرون!)🥀گفتم:بابک با اینکارا‌ شهید‌ نمیشی پسر،حرفی نزد منم رفتم خوابیدم🌙صبح نیم ساعت زودتر از‌ من رفت خط💥و همون روز شهید شد🕊آن هم در روز شهادت امام رضا(ع) ۲۷ آبان ۱۳۹۶🕊🕋 💙🌷
ارادت به حضرت مادر(س)🕊️ 🌷شهید علیرضا زیبرم تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۴ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: تهران محل شهادت: پاسگاه زید *🌷مادرشهید← زمان شهادتش که ما بی خبر بودیم🥀نامه‌ای برای علیرضا نوشته بودیم که برگشت خورد🥀آن زمان روی نامه‌ها یک مهر قرمز رنگ می‌زدند که نوشته شده بود «برگشت»‼️همان مهر قرمز رنگ روی نامه،ما را نگران و بی‌تاب کرد🥀با خودم گفتم قطعاً شهید شده که نامه دستش نرسیده است🥀ابتدا از وضعیتش بی‌خبر بودیم تا اینکه برادرش برای تحقیق به منطقه رفت💫 کمی بعد با خبر قطعی شهادتش به خانه بازگشت🕊️اما پیکر علیرضا جاویدالاثر ماند.»🥀 دوست داشت گمنام باشد🍃خودش ما را برای شهادت و گمنامی‌اش آماده کرده بود🥀صوت ضبط شده‌ای هم از علیرضا داشتیم📼 که در آن صوت هم به این نکته اشاره کرده و گفته بود: دوست دارم مثل حضرت زهرا (س)‌گمنام باشم.»🥀اصلاً به این فکر نمی‌کردیم که روزی پیکرش بازگردد🕊️چون خودش اینطور دوست داشت🥀وقتی هم از ما خواسته شد آزمایش دی ان‌ای بدهیم، پیگیرش نشدیم،گفتیم خودش می‌خواهد گمنام بماند و اگه قرار باشه بیاد میاد،🕊اما هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم بین من و علیرضا فاصله‌ای ۳۰ ساله باشد🥀او ارادتی که به حضرت زهرا(س) داشت باعث شد که ۳۰ سال و ۷ ماه بی نام و نشان باشد🥀و عاقبت درست در ایام فاطمیه، شهادت آن بانوی بزرگوار🌙پیکر مطهر علیرضا پس از ۳۰ سال از طریق پلاک و وسایل شخصی شناسایی شد🌙و به آغوش وطن بازگشت*🕊️🕋 💙🌷
مرد جنگل 🌷شهید میرزا کوچک خان جنگلی تاریخ تولد:۱۲۵۷ تاریخ شهادت:۱۳۰۰ محل تولد:داراب،رشت محل شهادت:اردبیل 🌷میرزا یونس،رهبر مشروطه‌ خواه جنبش جنگل،معروف به میرزا کوچک‌خان جنگلی،🌲چون پدر یونس،میرزا بزرگ نام داشت،او از کودکی به میرزا کوچک و سپس به کوچک خان جنگلی شهرت یافت.🌱رهبر انقلاب← میرزا کوچک،مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا-یعنی روسها و انگلیسها-یک «نه‌ی» بزرگ گفت.⚡️نه با روسها ساخت،نه با انگلیسیها؛⚡️اما در کنار او کسانی بودند که میخواستند با دستگاه حکومتِ آن روز-بعد هم با رضاخان که تازه میخواست سرِ کار بیاید-مبارزه کنند،اما به روسها پناه می‌بردند؛به باکو رفتند و بند و بستهایشان را کردند و به ایران برگشتند و سر سپرده آنها شدند،⚡️اما میرزا کوچک خان قبول نکرد و حاضر نشد سازش کند؛🌙او هم با انگلیسها جنگید،💥هم با قزاقهای روس جنگید💥هم با لشکر رضاخانی-💥و قبل از رضاخان،آن کسانی که بودند مبارزه کرد.با احسان الله خان و دیگران هم کنار نیامد.»☑️راوی←پس از زخمی شدن میرزا در درگیری با قوای محمدعلی شاه،🥀حاجب الدوله از سوی شاه برایش امان نامه آورد،📜پاسخ میرزا زیباست:«من مرگ را با حفظ عقیده خود ترجیح می‌دهم.»☑️ایشان پس از حدود ۷ سال مبارزه و جنگ و گریز با تعداد اندکی از یاران خود برای جمع‌آوری قوا به طرف خلخال حرکت کرد🕊 که ۱۱ آذر ماه ۱۳۰۰ در برف و بوران اسیر و به شهادت رسید.🥀سر میرزا را بریدند و برای رضاخان فرستادند🥀وقتی سر میرزا را بریدند خون فواره نزد،🌙این مرد تا آنجا مقاومت کرد که جسمش یخ زد ولی تسلیم بیگانه نشد🕊🕋 💙🌷
عشق به فرزند یا شهادت؟🕊 🌷شهید میثم نجفی تاریخ تولد: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۱۰ / ۹ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه،بیمارستان 🌷اگر نازی کند دختر، خریدارش پدر باشد.🥀شهید میثم نجفی ۲۱ ساله بود که ازدواج کرد، وقتی میخواست ازدواج کند💐فقط یک موتور🏍️ و 500 هزار تومان پول داشت که آن مقدار را هم، برای سفر مکه کنار گذاشته بود.🌙او دوست داشت قبل از ازدواج، حج عمره برود. ولی زمان ازدواج، آن را برای مراسم عقد خرج کرد🌱و خدا همه شرایط را فراهم کرد.🌙چند روز مونده بود که بابا بشه خیلی ذوق داشت حلما کوچولوشو ببینه،🌱اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و برگرده..🕊برگشت اما جور دیگر...🥀همسرشهید← خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآد؟ »خیلی دوست داشت دخترش را ببیند🌱 ولی عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر بود .🌙میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد 📞گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواسته ام به شما سر بزند...»🌙حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد🥀وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از ائمه و حضرت زینب(س) کمک خواستم🥀این ها بودند که به من آرامش دادند.🌙میثم دخترش را ندید🥀و حلما هم طعم پدر را نچشید...»🥀شهید میثم نجفی از نیروهای سپاه حضرت محمد رسول الله(ص) تهران بود🍃که به جمع شهدای مدافع حرم پیوست💫 و به علت جراحت حاصل از اصابت ترکش به سر🥀چند روزی در کما بود🥀و سپس در تاریخ ۱۰ آذر ماه ۹۴ به شهادت رسید*🕊️🕋 💙🌷
نذرِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها🕊️ 🌷شهید علی بیطرفان تاریخ تولد: ۱۳۳۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵ محل تولد: قم محل شهادت: شلمچه *🌷راوی← پدر و مادر شهید علی بیطرفان چند سالی از ازدواجشان گذشته بود🎈اما هنوز صاحب فرزند نشده بودند🥀روزی برای دیدار با آیت الله گلپایگانی به حضور رسیدند و موضوع را با او در میان گذاشتند🌱آقا به آنها سفارشی کرد تا انجام دهند💫 اینکه در شب ولادت بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره (س)🎊 سفره ای پهن و عده ای از طلاب را دعوت و اطعام کند و سپس متوسل شود به برترین بانوی دنیا و عقبی حضرت فاطمه زهرا(س)...🌙چنین میکنند و با اینکار نتیجه گرفتند...🌱یک سالی گذشت و روز ولادت بی بی زهرا(س) فرا رسید🎊 بچه به دنیا آمد، پسر بود، نامش را علی گذاشتند🌙سالیانی از این قضیه گذشت که دیگر علی برای خودش جوانی خوش سیما شده بود🌱و در کِسوَت معلمی مشغول.✍️ اما جنگ و دفاع از میهن بر او واجبتر می آمد.🌙 سنگر مدرسه و سنگر دفاع را با هم در آمیخته بود⚡️تا اینکه سال 65 در عملیات کربلای 5 که رمز آن یا زهرا(س) بود🌙روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) برای او روز رفتن بود🥀و در منطقه شلمچه به شهادت رسید🕊️آمدنش با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)✨و رفتنش با شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)🥀🕊️فرزندی که نذر حضرت زهرا (س) بود و عاقبت به خیری‌اش در شهادت رقم خورد*🕊️🕋 💙🌷