روز اولی که رسیدیم مشهد
حقیقتا از حجم شیطونی امیر حسن تو حرم غافل گیر شدم 😂😐
خیلی دلم گرفت
گفتم با این حجم از شیطنت هیچ کس جز خودم نمیتونه پسرمو بگیره و زیارت دلچسب کنسله😂💔
و واقعا شب پشیمون شدم که اومدم
شیطنت میگمم شیطنت هاا
فقط کم مونده بود از دیوارا بالا بره 😂
آخر سر برگشتنی از حرمم میگفت من خستم
تو کالسکه نمیموند
و باید بغلش میکردم
و شاید نیم کیلومتر بغلم بود دیگه کمر داشت از وسط به دو قسمت تقسیم میشد😁
😂در اوج ناراحتیام داشتم فکر میکردم
که به این نتیجه رسیدم
ما بنده ایم ...
میایم زیارتم نباید برای دل خودمون بیایم
خلاصه که آقا امیر حسن رو به شکل زائر امام رضا دیدم💛
و خودمو خادم زائرش:))
نگم بهتون که چقدرر زیارتم حس معنوی بیشتری پیدا کرد و با حال خوب همچی پیش رفت
حتی از وقتی من نیت کردم هرچی خواست صاحب خانه هست
امیر حسنم بیشتر همکاری کرد🥺
.
خلاصه ک عمیقا حس کردم
حال و هوای لحظه های مارو
نگاه ما به زندگی میسازه 🧡