يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
ای اهل ایمان! روزه بر شما مقرّر و لازم شده، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر و لازم شد، تا پرهیزکار شوید.
🤲🏻 🤲🏻 🤲🏻 🤲🏻 🤲🏻 🤲🏻
با سلام و تقدیم احترام و ادب خدمت تمام مسلمانان
💐💐💐💐💐💐💐💐
به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
مـاهـ میهـمانی خداوند
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
برنامه های #مسجد_ولیعصر_شیزند به شرح زیر میباشد
🔷اقــامـه نـماز جماعت در سه وقت:
🔹صبح
🔹ظهر وعصر
🔹مـغرب وعشا
🔶بیان احکام شرعی بصورت روزانه
🔸محفل انس با قـــــــرآن
♦️ترتیل خوانی روزانه یک جزء قرآن
🟩 سخنرانی و منبر
🟥روضه خوانی
🟦سفره های افطار و احسان در شب های قدر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مسجدولیعصرشیزند
#جهادتبیین
#ایستگاه_تفکر🤔
#تلنگرانه
❤️ خداوند مهربان در سوره مبارکه نور آیه شریفه 32
میفرماید:
مجردا ازدواج کنید و از فقر نترسید
من هستم
از فضل وکرم خودم شما رو غنی میکنم
✅ به قول حاج آقای قرائتی بعضیا فکر میکنن وقتی تنها هستن خدا زورش میرسه بهشون روزی بده
ولی وقتی دو تا میشن دیگه خدا تواناییشو نداره
🔹توکل کن به خدا اینقد دل دل نکن
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#مبلغ_قرآن_باشیم
#مسجدولیعصرشیزند
محفل انس با قرآن
ترتیل خوانی روزانه
هروز یک جز قرآن کریم
#مسجدولیعصرشیزند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرهای، جذاب، شنیدنی، درس آموز از شاعر معاصر، دکتر شفیعی کدکنی، استاد نامدار ادبیات ایران و عضو هیئت دانشگاه تهران
●آخر سال تحصیلی بود، بیشتر بچهها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستانهای خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند، اما استاد بدون هیچ تأخیری سرکلاس آمد و شروع به درس دادن کرد.
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛
دیگر بس است!»
استاد هم دستی به سر خود کشید و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز میگذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
●استاد ۵۰ ساله با آن کت قهوهای سوخته که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطرهای را برایتان تعریف کنم.
من حدوداً ۲۱ یا ۲۲ ساله بودم، مشهد زندگی میکردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند،
با دستهای چروک خورده و آفتاب سوخته،
دستهایی که هر وقت آنها را میدیدم دلم میخواست ببوسمشان، بویشان کنم،
کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم!
اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام بو میکردم و در آخر بر لبانم میگذاشتم.
●استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله میکند.
نمیدانم شما شاگردان هم به این پیبردهاید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟
ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش میشدم از چادر کهنه سفیدی که گلهای قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم.
چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس میکشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها، هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم!
نزدیکیهای عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود،
رفتم آب انبار منزلمان تا برای شستن ظروف صبحانه، آب بیاورم.
از پلهها بالا میآمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانهای را شنیدم، از هر پلهای بالا میآمدم، صدا را بلندتر میشنیدم...
●استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد، میگفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچهها کوچک شویم! فوقش به بچهها عیدی نمیدهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوههای ما در تهران بزرگ شدهاند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریههای پدر را از مادرم بپرسم.
دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود؛ کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم. روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود، بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد،
با بچههای قد و نیم قد که هر کدام به راحتی با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم میکردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد. ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم.
بستهای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: باز کنید؛ می فهمید.
باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشد، نه ۹۰۰ تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود،
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد. ..!
✍ پی نوشت: آری! خداوند تبارک و تعالی در سوره انعام آیه ۱۶۰ به صراحت می فرماید:
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛
ترجمه: هر کس کار نیک انجام دهد، پاداش آن ده برابر است.
#مسجدولیعصرشیزند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔹شاگردی از حکیمے پرسید: #تقوا را برایم
توصیف کنید؟
🔸حکیم گفت: اگر در زمینے که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه مے کنی؟
🔹شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه مے روم تا خود را حفظ کنم.
🔸حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن،
تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهے را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگے از سنگهای کوچک درست شده اند...
#مسجدولیعصرشیزند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
السلامـ علیک یا اهل بیت النبوه
امشب بعد از نماز مغرب وعشا دعای پرفیض توسل میخانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مسجدولیعصرشیزند
#هر_سه_شنبه_دعای_توسل
#قرار_عاشقی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
تسلیت ای شیعه لر موسم عزا گلوب
نالیه غم غصه دن قلب ماسوا گلوب
.
گوش جانه گنه گلدی غملی زمزمه
جعفر صادقه یاس دوتوبدی فاطمه
به مناسبت سالروز شهادت رئیس مذهب تشیع
مراسم سوگواری و روضه خوانی
چهارشنبه بعد از اقامه نماز جماعت مغرب وعشا در مسجد ولیعصر شیزند منعقد میباشد
از همه شیعیان حضرتش دعوت میشود در این مراسم شرکت نمایند.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مسجدولیعصرشیزند
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
یاران بشارت🌺شمس ولایت
فخرامامت🌼آمد خوش آمد
عزوجلالت🌸شان وشرافت
روح متانت🌷آمد خوش آمد
جانم رضا جان
جانم رضا جان
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
به اطلاع عاشقان امامت و ولایت میرساند
به مناسبت میلاد باسرسعادت ولی نعمت مشرق زمین
امام رئوف، شمس الشموس، ضامن آهو
مراسم جشنی در مسجد ولیعصر شیزند منعقد میگردد.
زمان: پنجشنبه بعد از اقامه نماز جماعت مغرب وعشا
از همه ارادتمندان دعوت میشود با حضور خود زینت بخش مراسم رضوی باشند.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مسجدولیعصرشیزند
#ایستگاه_تفکر🤔
#تلنگرانه
❤️ وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ
خدامیگه: منو صدا بزنید تا منم جوابتونو بدم
🤔حالا بعضیا میگن ما هرچقدر صداش میکنیم چرا جوابی نمیاد؟
آیت الله بهجت جواب این سوالو دادن
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#مبلغ_قرآن_باشیم
#مسجدولیعصرشیزند
@sarayezendagii
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
یاران بشارت🌺شمس ولایت
فخرامامت🌼آمد خوش آمد
عزوجلالت🌸شان وشرافت
روح متانت🌷آمد خوش آمد
جانم رضا جان
جانم رضا جان
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
به اطلاع عاشقان امامت و ولایت میرساند
به مناسبت میلاد باسرسعادت ولی نعمت مشرق زمین
امام رئوف، شمس الشموس، ضامن آهو
مراسم جشنی در مسجد ولیعصر شیزند منعقد میگردد.
زمان: پنجشنبه بعد از اقامه نماز جماعت مغرب وعشا
از همه ارادتمندان دعوت میشود با حضور خود زینت بخش مراسم رضوی باشند.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مسجدولیعصرشیزند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تـقدیر و تشـــکر و قدر دانی
خرید و اهدا تعداد پنجاه جلد قرآن کریم
و تعداد پنجاه جلد کلیات مفاتیح الجنان
✓ توسط خیر ارجمند: حاج انصار نایبلو
به نیت مادر مرحومشان بانو زهرا عاشورخانی
به مسجد ولیعصر شیزند
خداوند متعال به احسن وجه از ایشان قبول و به مال وجان زندگی ایشان برکت
و رفتگان ایشان خصوصا روح مادر گرامیشان را غریق دریای غفـران و رحمتش گرداند.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مسجدولیعصرشیزند
@sarayezendagii
شادی روح شهدای آزاد سازی خرمشهر
صلوات بر محمد وآل محمد
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مسجدولیعصرشیزند
#اللهمَّ_صل_علی_محمدوآل_محمد