راز ذریه قسمت دوم

راز ذریه ، قسمت آخر ....

رفیقش نقل میکرد : داشتیم با سید مجتبی تو زمستون گشت می‌زدیم( گشت بسیج) گفت دیدم یهو سید گفت : امین نگهدار! . سید پیاده شد و رفت سمت میدون ، دید یه پیرمرده ک کارتون کشیده رو خودش و خوابیده ، کاپشنش رو در آورد و گذاشت کنار پیرمرد و سوار ماشین شد. سید گفت: ما ک تو ماشینیم یخ زدیم این بیچاره چی کنه... شهید سید مجتبی ابوالقاسمی

تو یه کانال دیدم درباره منطق حرف میزدن حیفم اومد من چیزی نگم 😅 بقیه منطق رو میخونن ک اگه کسی مغالطه کرد باهاش با استدلال بحث کنن و گول نخورن ، اما من میخوندیم ک بتونیم برا بقیه مغالطه کنیم و گول بزنیم🤦‍♂😅😅 خدا همه رو ببخشه #طنز_حوزه

و هر وقت عاجزم راهی جز درب خانه تو نمیبینم🌱 #امام_زمان

می‌گفت ک : تو کار طلبه شدنم گره افتاده بود نمی‌دونستم چی کنم رفتم تو مفاتیح نگا کردم یه دعا پیدا کردم به اسم زیارت آل یاسین عهد کردم چهل روز بخونمش. چهله ام تموم نشده بود ک کارم حل شد بعدش فهمیدم این زیارت مخصوص امام زمانه🙂🌿

میگفت : ماها خدا پشتمونه ناامید ترین هایِ عالمیم ؛ شیطون یقین داره كِ نمیتونه بر این عالم مسلط بشه ولی امید وارانه تلاش میکنه امید رو از شیطون یاد بگیرید ..

چشم انسان ورودی قلبشِ چرا این رو میگم !! به این دلیل كِ یك سرباز از فرمانده اطاعت میکنه و چشم از قلب ، انسان از طریق چشم عاشق میشه ! هوس بهش هجوم میاره و با همسر آیندش یا همسرش مقایسه میکنه ودر آخر گمراه میکنه اگه میخواین گناه نکنید از چشم شروع کنید ؛ به حرف عقل گاهی وقتا گوش کنید تا قلب و احساس !!

چه زیبا گفت بابا طاهر كِ : ز دست دیده و دل هردو فریاد ! كِ هرچه دیده بیند دل کند یاد !! بسازم خنجری نیشش ز فولاد ؛ زنـم بـر دیده تا دل گردد آزاد .. یه بار كِ چشمت به نامحرم بیفته اگه کنترلش نکنی دفعه دوم و سوم دیگه نمیتونی کنترلش کنی و شیطون از این موفقیت جشن میگیره!

بین الطلوعین رزق ها رو تقسیم میکنن روزی اون روزت رو برات جدا میکنن خواب نمونی ک بهترین روزی حساب بشه برات ! راستی! توی این وقت ، فرشته ی سمت راستی ک اعمال خوبت رو می‌نویسه عوض میشه ، یعنی عبادت صبح تو ، دو بار نوشته میشه ، هم توسط فرشته ای ک دیروز روی شانه هایت بوده و هم توسط این فرشته ک قراره امروز روی شانه هایت باشد😊 ببین من خودم خوابم میاد و می‌خوام بخوابم ولی وجدانا اگه میتونی بیدار بمونی از خودت دریغ نکن این وقت معنوی رو👌 شب بخیر

در طول زندگی رفقای زیادی داشتم اکثرا سعی کردم یه تاثیر مثبت تو زندگیشون بزارم. با یکی از این بندگان خدا رفته بودم بیرون و با هم حرف می‌زدیم ، گفت حبیب واقعا نمیتونم نگاهم رو کنترل کنم! می‌گفت ک خداشاهده میخام نگا نکنم اما کل وجودم درد میگیره ... حالا با بنده خدا یکم حرف زدم و احوالش کمی روبه راه است ، ولی رفقا ! اگر تو نوجوانی کنترلش نکردید ، تو بزرگسالی میشه یه غول و به جونتون میوفته.