eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
657 ویدیو
57 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
سرخوردگی بسیار هولناک تر از یأس است. سرخوردگی، مسدود شدن اندیشه است، مرضی است که جریان ذکاوت را کم‌کم مسدود می‌کند. 📕 سی اثر 👤
امروز اگه بخاطر ترس، دست حق رو نگیری مجبوری فردا پای باطل رو ببوسی🚶‍♂
بندهٔ عزیزم شما تا این لحظه بیش از ۷۰ درصد حجم بسته ویژه ۳۰ روزه استفاده از رحمت خاص خداوند را مصرف کرده‌ايد و کمتر از ۳۰ درصد یعنی حدود ۷ روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است. پس از به پایان رسیدن حجم باقی‌مانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه می‌شود. یعنی بعد از اتمام بسته: نه یک آیه، برابر ختم قرآن، نه نفس‌هایتان مانند تسبیح و نه خواب‌هایتان عبادت محسوب می‌شود. تمديد این بسته نیز امکان‌پذیر نخواهد بود. پس، از روزهای باقی‌مانده، کمال استفاده را ببرید. 🌷هیچکس تنها نیست، 🌷همراه اول و آخر، 🌷خداوند مهربان💓♥️
هیچ وقت بخاطر قیافه ی کسی ، اونو مسخره نکن! قیافش نقاشی خداست! تو داری طرح خدا رو مسخره می‌کنی! در ضمن. اون شخص هیچ نقشی تو ظاهر خودش نداشته! و اینکه اگه خوشکلی، اینم دست خودت نبوده. پس بهش نناز!
آنگاه هدایت شدم تیجانی.pdf
1.81M
کتاب 📚 "...آنگاه هدایت شدم" نوشته شیعه شناس معروف، دکتر تیجانی این میلیونها نفر را در جهان شیعه کرده.
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
نگذاشتند نفس بکشیم و در جا مرا به کلاس هشتم انتقال دادند. و بدی ماجرا این بود که کلاس مختلط بود!! نم
قبل از اینکه به مقصد برسیم ، با خودم کلنجار میرفتم. اینکه نکند خدای نکرده با پای چپ وارد مسجد بشوم! نکند خدای نکرده و لا ضالین را کم بکشم ! نکند خدای نکرده عمامه ام وا بشود ! و اینجور چیز ها. خلاصه که بشدت باید حواسم را جمع میکردم که من، نمایان گرِ دینم خطای من خطای دین حساب میشود و اینجور اقوال. با راننده ی ماشین ، کمی گپ و گفت کردم و احوالات مردم روستا را گرفتم. از شغل و دین و فرهنگشان پرسیدم و اطلاعات خوبی کسب کردم. خدا خدا میکردم بینشان سنی باشد تا کمی هدایتشان کنم‌، اما نبود ... . دمِ مغرب رسیدم. به نیت اقامت ده روزه ، نماز مغرب و عشا را کامل خواندم و راهی خانه‌ی میزبان شدم. انصافا سفره ی شاهانه ای با دو سه مدل نوشیدنی و دو مدل اش و دو مدل برنج ، برای خودم و خودش آماده کرده بود. نمی‌دانستم اول باید کدام را بخورم. ولی خب توکل به خدا کردیم و شروع کردیم به خوردن آش رشته. القصه که شام نابی بود. پس از جمع سفره، اندکی با صاحب خانه گپ زدیم. فهمیدم مردی است 32 ساله با سه فرزند ، 18 سالگی ازدواج کرده بود و مرحوم پدرش واقف مسجد بود. سرمایه ی نسبتا خوبی داشت ، اما خب ... باز از وضع اقتصادی گله داشت. از بی آبی سیستان گله داشت و البته حق داشت ... .