بازسازی تصاویر بزرگان شیعه مانند شیخ بهایی و خواجه نصیرالدین طوسی با استفاده از هوشمصنوعی
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
بازسازی تصاویر بزرگان شیعه مانند شیخ بهایی و خواجه نصیرالدین طوسی با استفاده از هوشمصنوعی
هر کدوم از این حضرات زندگی های جذاب و جالبی دارن.
سعی میکنم فردا تو قطار براتون بگم✅
هدایت شده از حآمیم..
از مزیت های چشم های ضعیف
اینه که دیگه نیاز نیست نگاهتو کنترل کنی ی وقت نامحرم ببینی و لغزش کنی
چشمت که ضعیف باشه
کلا محرم نامحرم و باهم نمیبینی
خدایا شکرت .
باید در این نوع دینداری تردید کرد!
متدین هایی که اهل
دعا و مناجات نیستند
باید به دینداری خود تردید کند
جامعه دینی باید محافل
دعای پر رونقی داشته باشند
و و الا متدینین را غرور
و نخوت فرا میگیرد
و مردم را از دینداری
متنفر خواهد کرد
اگر آدم های خوب اهل تضرع باشند
برای آدم های بد کاربهتر و
هدایت کننده تر خواهند بود
[استاد پناهیان]
#مرد_شریف
- سلام علیکم
علیکم السلام
- از قم سوار شدید؟
بله آقا سید. محله قم نو میشینیم.
- به به. چه جای خوبی. نزدیک حرم!
البته برای خودمون نیست. مستاجریم. اتفاقا خرداد باید پاشیم و بگردیم دنبال خونه.
-به سلامتی ...
شما میرید مشهد؟
- بله دارم میرم زیارت. شما هم همین طور؟
خیر من میرم شهرمون، برای تبلیغ ماه رمضون
- عجب... شهرتون کجاست؟ افغانستان؟
بله مزار شریفِ افغانستان...
- چقدر راهه تا اونجا؟
زمینی چهار روز باید تو راه باشیم. اما من هوایی میرم.
- بلیط ش چقدره از مشهد تا مزار شریف ؟
حدود هشت میلیون...!!!
- جامعه المصطقی هزینه ش رو میده؟
خیر. حتی توی افغانستان هم رسمش نیست که مردم از مبلغ تشکری بکنند و پول بدهند.
- خب پس چجوری پول سفر رو میدین؟
روزه استیجاری گرفتم....!
____
حکایت کوپه قطار قم مشهد
یاد جمله ای از امیرالمومنین افتادم در وصف متقین:
لقد خالطهم امر عظیم...
این ها درگیر مسئله ای عظیم هستند!
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
خدمت شما عرض شود که بعد از مراسم احیا ، چنان سر دردی بر من حاکم بود ، که این سردرد تمام ده روز سفر م
به مسجد رسیدم و با جمعیتی رو به رو شدم که بر خلاف بسیاری از اهالی روستا ، از خواب ناز صبحشان گذشته بودند و برای نماز آمده بودند.
به احترام لباس پیغمبر بلند شدند و دوباره نشستند.
بعد از چند دقیقه دستور از مقامات بالا رسید که نماز را بخوانید ، ما هم علی العینی گفتیم و آماده ی نماز شدیم. قبل از نماز ، توضیحاتی درباره ی نماز عید فطر دادیم و عرض کردیم که مقلدین حضرت آقا ، به نیت رجاء بخوانند، ن مطلقِ نماز.
چون ما که انتخاب شده از حاکم شرع نبودیم و .... .
خلاصه که با استرس عظیمی شروع به خواندن نماز کردیم.
الله اکبر ...
بسم الله الرحمن الرحیم ...
الحمدلله رب العالمین ...
تا و لاضالین ...
سوره ی اعلی را حفظ نبودم. آنجا بود که برگه ای که به ما داده بودند را بالا آوردیم و شروع به خواندن سوره ی سبح اسم ربک الاعلی شدم.
با هزار ترس و خوف که نکند قنوتی را کم و زیاد کنم ، دستانم را بالا بردم و قنوت های نماز را خواندم.
خلاصه که هر جور بود دو رکعت نماز را به هر خوف و رجایی که بود به درگاه خدا ارسال کردیم و منتظر زمان خطبه شدیم.
پس از ذکر تکبیر های عید فطر ، راهنمایی مان کردند به سمت محل خطبه. آه از شیطان ک چ غروری به دلمان انداخته بود با چ حالاتی والسلام و الصلاة را میگفتم ... خدا از سر تقصیرات همه مان بگذرد.
عمامه ی نجفی_پاکستانی ام را کمی عقب زدم و شروع به صحبت کردن کردم :
صدقه!
انواعی دارد. واجب و مستحب.
واجب مانند فطریه و زکات و خمس ، مستحب هم مانند همین پول هایی که هنگام مسافرت در صندوق صدقه می اندازیم. صدقه ی واجب را باید علنی داد ! این علنی دادن ، تشویقی است برای بقیه مردم.
صدقه مالی از انسان کم نمیکند، به مال انسان اضافه هم میکند، همانطور که امیر المومنین علیه السلام از قول نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه و آله و سلم فرمودند: استنزلوا الرزق بالصدقه. با صدقه دادن رزق را سمت خودتان بفرستید ...
خطبه ی اول را با سوره ی عصر به پایان رساندم.
خطبه ی دوم را با سلام و صلوات به تک تک اهلبیت علیهم السلام و همچنین لفظ ِ اوصیکم، و نفسی بتقوی الله آغاز کردم.
خطبه سیاسی بود. باید از بی آبی و مسائل خشک سالی آن منطقه میگفتم ، اما حیف که اخباری به گوش کسی نمیرسید و فقط صدایم درد میگرفتم و قلبم بیشتر فشرده میشد. از بیانات مقام معظم رهبری در آغازین روز سال دَم زدم و اندکی مبسوطش کردم به علاوه آنکه اندکی در رابطه با توطئه ی دشمن درباره حجاب هم سخن گفتم. و بلاخره حق شرعی خطبه را ادا کردم ...
#سفرنامه_۲
برای کسی بمیرید، که برایتان تب کند!
و الا محبت به کسی که به شما محبتی ندارد و نخواهد داشت ، زلیل کردن خودِ انسان است.
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
علامه ی حلی برام جذاب ترین فردِ این عکس هاست.
به سبب یک ماجرا ... که برای شماها اکثرا نیمه تموم گفته اند:
👇🏻
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
علامه ی حلی برام جذاب ترین فردِ این عکس هاست. به سبب یک ماجرا ... که برای شماها اکثرا نیمه تموم گفته
سرگذشت سه طلاقه شدن زن در یک مجلس
ملاّ محمد تقی مجلسی در شرح «من لایحضره الفقیه» از جمعی از اصحاب نقل می کند که:
روزی شاه خدابنده به همسرش غضب کرد و در یک مجلس به او گفت:«اَنْتِ طالِقٌ ثَلاثا؛ تو را سه طلاقه نمودم» (با توجّه به اینکه اگر مردی همسرش را سه طلاقه کند دیگر نمی تواند با او ازدواج کند، مگر آنکه او بامرد دیگری ازدواج نماید. و سپس آن مرد پس از آمیزش، او را (به اختیار خود) طلاق دهد، پس از پایان عدّه طلاق، شوهر اوّل می تواند با او مجدّدا ازدواج نماید.
شاه خدابنده از کار خود پشیمان شد، علمای بزرگ اسلام را به حضور طلبید و جریان را به آنان گفت و از آنان خواست تا راه حَلّی ارائه دهند.
همه علما گفتند:«هیچ راه حلی وجود ندارد جز اینکه همسر مطلّقه ات با مردی ازدواج کند و آن مرد بعد از آمیزش با او، او را طلاق دهد...». " 22 ".
شاه خدابنده گفت:«در هر مسأله ای، اختلاف و گفتگو وجود دارد آیا بین شما در این مسأله اختلاف نیست؟» همه علما به اتفاق گفتند: نه.
یکی از وزیران شاه گفت: من یکی از علما را می شناسم که در شهر «حلّه» سکونت دارد، به فتوای او اینگونه طلاق، باطل است (منظور او علاّمه حلّی بود).
شاه خدابنده برای علاّمه حلّی نامه نوشت و وی را احضار نمود. علمای اهل سنت گفتند:«مذهب علاّمه حلّی باطل است، رافضی ها بی عقل هستند!! و برای شاه، صحیح نیست که چنین افرادی را دعوت کند» ولی شاه گفت:«حتما باید او بیاید و این مسأله، مورد بررسی قرار گیرد.
وقتی که نامه شاه خدابنده به علاّمه حلّی رسید، علاّمه احساس وظیفه کرد و رنج پیمودن راه طولانی راتحمّل نمودو خود را از حلّه به سلطانیّه (پنج فرسخی زنجان)رساند.
به دستور شاه خدابنده مجلس بزرگی تشکیل شد علمای برجسته چهار مذهب اهل تسنّن در آن مجلس حاضر شدند، سپس علاّمه وارد آن مجلس گردید، ولی هنگام ورود، کفشهای خود را به دست گرفت و سلام بر اهل مجلس کرد و در کنار شاه نشست.
علمای حاضر در مجلس به شاه گفتند:«آیا ما به تو نگفتیم که علمای رافضی ها، ضعف عقل دارند؟.
شاه گفت: آنچه را که او در ورود به مجلس انجام داد از خودش بپرسید.
علما به علاّمه حلّی گفتند:
1 - چرا هنگام ورود در برابر شاه خم نشدی و سجده نکردی؟ و آداب مجلس را رعایت ننمودی؟
علاّمه در پاسخ گفت:«رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عالیترین مقام حکومت را داشت و مردم تنها برای او سلام می کردند نه اینکه او را سجده کنند قرآن کریم می فرماید:(... فَاِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتا فَسَلِّمُوا عَلَی اَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِاللّهِ مبارَکَةً طَیِّبَةً...). " 23 ".
«پس هنگامی که داخل خانه ای شدید، بر خویشتن سلام کنید، سلام و تحیّتی از سوی خداوند، سلام و تحیّتی پربرکت و پاکیزه».
و همه علمای اسلام اتفاق دارند که سجده برای غیر خدا، جایز نیست.
2 - گفتند:«چرا رعایت ادب نکردی و در کنار شاه نشستی؟
«علاّمه در پاسخ گفت:«در مجلس جز در کنار شاه، جای خالی نبود»، (هرچه علاّمه می گفت، مترجم گفتار او را برای شاه ترجمه می کرد.
3 - گفتند:«چرا کفشهای خود را به دست گرفته و همراه خود آوردی؟ این کار را هیچ عاقلی نمی کند.
«علاّمه گفت: ترسیدم پیروان مذهب حنفی آن را بدزدند چنانکه ابوحنیفه کفش رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را دزدید.
علمای حنفی گفتند: این تهمت را نزن، در زمان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هنوز ابوحنیفه متولّد نشده بود.
علاّمه گفت:«فراموش کردم شافعی این دزدی را کرد»
علمای شافعی فریاد زدند: تهمت نزن که تولّد شافعی روز وفات ابوحنیفه بود.
علامه گفت:«اشتباه کردم مالک این دزدی را کرد».
علمای مالکی فریاد زدند: ساکت باش! بین مالک و پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیش از صد سال فاصله بود.
علاّمه گفت:«پس احمد حنبل دزدید»
علمای حنبلی، منکر شده و مثل سایرین پاسخ دادند.
در این هنگام، علاّمه رو به شاه خدابنده کرد و گفت:«دانستی که به اعتراف خود علمای اهل سنت هیچیک از رؤ سای چهار مذهب در زمان پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نبودند، پس این چه بدعتی است که اینان در آوردند و در میان مجتهدین خود، چهار نفر را انتخاب نموده اند و اگر مجتهدی از آنان اعلم و افقه و اتقی باشد، ولی فتوایش برخلاف فتوای آنان باشد، به قول او عمل نمی کنند؟.
«شاه خدابنده به علمای اهل تسنن رو کرد و گفت:«به راستی هیچ کدام از رؤ سای مذهب چهارگانه در زمان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نبوده اند؟»
آنان گفتند: آری. (نبوده اند)
در اینجا بود که علاّمه گفت:«جامعه شیعه، مذهب خود را از امیرمؤ منان علی (علیه السلام) گرفته که آن حضرت جان پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و پسر عمو و برادر و وصیّ آن حضرت بود
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
سرگذشت سه طلاقه شدن زن در یک مجلس ملاّ محمد تقی مجلسی در شرح «من لایحضره الفقیه» از جمعی از اصحاب نق
«شاه خدابنده گفت: از این حرفها بگذرید من شما را برای امر مهمی دعوت کرده ام و آن اینکه:«آیا سه طلاق در یک مجلس واقع می شود؟».
علاّمه گفت: طلاق شما باطل است؛ زیرا شروط آن محقّق نشده است؛ چون یکی از شرایط آن استماع دو نفر عادل است، آیا دو نفر عادل شنیده است؟.
شاه گفت: نه.
علاّمه گفت:«بنابراین، طلاق واقع نشده است و همسر شما بر شما حلال است» (به علاوه سه طلاق در یک مجلس حکم یک طلاق را دارد.
سپس به بحث و مناظره با علمای مجلس پرداخت و همه آنان را مجاب کرد، شاه خدابنده در همان مجلس مذهب تشیّع را قبول کرد. به راستی علاّمه حلّی چه خدمت بزرگی کرد که اگر هیچ فضیلتی جز این، برای او نبود، بر عظمت مقام او، بر سایرین، کفایت می کرد.
و از آن پس علاّمه، مورد علاقه مخصوص سلطان محمد خدابنده واقع شد و از امکانات حکومت به نفع اسلام و تقویت ارکان تشیّع، کمال استفاده را نمود.
و عجیب اینکه شاه خدابنده و علاّمه حلّی هردو در یک سال، یعنی سال 726 هجری قمری از دنیا رفتند!
خدمت شما عرض شود که این داستان را غالبا شنیده اید، اما قسمت های هیجانی اش را نشنیدید😅
شب منتظر باشید ، این داستان ادامه دارد
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
«شاه خدابنده گفت: از این حرفها بگذرید من شما را برای امر مهمی دعوت کرده ام و آن اینکه:«آیا سه طلاق د
خدمت شما عرض شود که داستان اینجا به پایان نمیرسه.
بعد از اینکه مشخص میشه بزرگان اهل سنت ، هیچ کدوم در زمان پیغمبر نبودن ، علامه ی حلی رضوان الله علیه رو به سلطان محمد خدابنده میکنه و میگه لطفا یه سطل شیره ی انگور یا خرما برام بیارید. اونا هم میارن ، بعدش علامه ی حلی به شیوه ی اهل سنت با همون شیره وضو میگیره ( اهل سنت قائل به این اند که با هر آبی میشه وضو گرفت، فقط باید پاک باشه مثل آب پرتقال و آب سیب و گلاب و ... بر خلاف تشیع که معتقد است فقط باید آب خالص باشد) و بعد شروع میکند با همان شیوه ی اهل سنت نماز خواندن ، قبل از اتمامِ نماز هم جسارتا باد معده ای خارج میکند( برخی از اهل تسنن قائل به این اند که باد معده مبطل وضو و نماز نیست! ) بعد از نماز رو به اهل سنت کرده و میگوید از نظر شما این نماز صحیح است ؟ این وضو صحیح است ؟ اهل سنت هم میگویند بلی.
رو به سلطان محمد خدابنده میکند و میگوید ، جناب سلطان! حالا مدل نماز و وضوی ما رو ببین: اول شیره ها را پاک میکند و بعد با کاسه آبی وضو میگیرد و مثل اهل تشیع نماز میخواند و سلام نماز را میدهد . به سلطان میگوید، سلطان جان! کدوم یکی باحال تر بود؟
سلطان کمی تأمل میکند و به بزرگان چهار مذهب اهل سنت میگوید ، فقط برید بیرون .... .
از آن روز به بعد مذهب رسمی کشور تشیع اعلام میشود و خدا میداند چند میلیون نفر شیعه ی این نمایش جذاب علامه حلی میشوند ...🙃
آره ... اینجوریاس
مامانیم گفت برات قرمه گذاشتم صبحونه بیا بهت قرمه بدم ...
خوشبختی یعنی این دیه؟!
یا چیز دیگه ایه؟
پ.ن:
نوشته شده به دست یک قرمه دوست🥲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر در نحوه عزاداری ها و ترانه ها از گذشته تا امروز از زبان حاج آقا محمدی👌😅
پ.ن:
اون آخونده که تو عمو پورنگ بود
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
خسته شدم🥲 پ.ن: ۳۴ ساعت است در راه ام.
بعد از چهل ساعت بنده به منزل رسیدم🙂
بندگان خدا مبلغین ...
هدایت شده از ˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بیانات آیتالله جوادی آملی.
همین یک دقیقه خودش خیلی حرفه.
هدایت شده از | انقلابیون |
وَ عَسَی أَن تَکرَهُوا شَیئًا وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم
وَ عَسَی أن تَحِبُّوا شَیئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم...
چه بسا چیزی را دوست ندارید و آن به سود شماست
و چه بسا چیزی را دوست دارید و آن به ضرر شماست
البقره/۲۱۶
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
به مسجد رسیدم و با جمعیتی رو به رو شدم که بر خلاف بسیاری از اهالی روستا ، از خواب ناز صبحشان گذشته ب
پس از اقامه ی صلاة عید فطر و خطابه های بعد از آن ، راهی منزل میزبان شدیم.
اندکی استراحت کردیم و ناهار را به بدن زدیم و آری .... خلاصه .
شب برای آخرین بار برای اهالی مسجد نماز و جلسه قرآن گذاشتیم و کم کم بال و بندیل را بستیم برای خداحافظی.
خداحافظی از روستایی که مردمانش بسیار ناز بودند و مهمان نواز.
با بچه ها و خادم مسجد خداحافظی گرمی کردیم و بچه ها با لبخند راهی مان کردند ، اگر چ ،بغض آرامشان در پشت گلوی باریکشان خودش را نشان میداد ، ولی خب ... باید رفت.
با آقا نادر گشتی در نصفِ دنیا ، یعنی نیمروز زدیم. با خستگی و کوفتگی و درد معده ی زیاد راهی خانه شان شدیم.
کم کم احوالاتم داشت رو به نامساعدی میرفت . اما خب من پوست کلفت تر از آن بودم که به روی خودم بیاورم.
شب هنگام حوالی ساعت ۱۰ بود که اقا نادر پسر بزرگ خانه ی میزبانمان، قبل از رفتن ، به قصد خداحافظی و کسب حلالیت پیشم اومد.
تو حیاط نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم که صدام زد ، بابت انجام وظیفه ام تشکر کرد. منم بابت مهمان نوازی و محبتشان تشکر کردم.
نمیدانستم یادگاری چ بدهم ، یادم آمد در بازو بندم دو نگین انگشتری دارم.
آقا نادر پاسدار بود ، اما خیلی مهربان بود برای اینکه کمی خشن تر بشود نگین حدید ام را به ایشان هدیه دادم. با یک تشکر و سه تا ماچ ، با ایشان خداحافظی کردم.
خسته بودم . آن شب زود تر بیهوش شدم و صبح راهی زاهدان شدم.
#سفرنامه_۲