حریمخصوصےیکسرباز 🌿
__
واقعا چرا از #میّت میترسیم؟
میخواد از تو #کفن بیاد بخورتت؟
بعضی نعمات خدا هستن که
خیلی جذابن!
و در عین حال ، مخفی ...
ینی تا حالا به دید #نعمت بهش نگا نکردیم.
یکی از همین نعمت ها ، دیدنِ مرگِ!
چون یاد #آخرت میوفتیم!
سوال پرسید که:
چه وضعشه ؟؟! اینا که میمیرن و دوباره زنده میشن ...
چرا اینا اون دنیا رو میبینن؟
خو معلومه راحت گناه نمیکنن😏
اینه عدالت خدا ؟!
بحث اینجاست :
مگه تو مرگ دور و اطرافت رو نمیبینی ؟
مگه ندیدی همه میمیرن؟
پ چرا راحت داری گناه میکنی؟...
مگه نمیدونی آخرش #قبرِ
شاید هم میدونیم. اما #یقین چی ؟!
هدایت شده از حریمخصوصےیکسرباز 🌿
Untitled 1.mp3
24.69M
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
به نامِ خداوندِ خالقِ #چشم👀
به نامِ خداوندِ خالقِ #موعود🕊
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
تو طول #هفته این همه #روز هست که به زندگیمون برسیم. درس و دانشگاه و اداره و ... یدونه #جمعه رو خال
از بهترین وسیله ها برای تکاندنِ دل،
وصل شدن به #امامِ_زمان است ...
بچسبیم به ایشان!
به این ریسمانِ هدایت!
و لو به اندازه ی یک زیارت آل یاسین خواندن در #عصر جمعه!
التماس دعا
جمکران دعا گوییم.
هدایت شده از حریمخصوصےیکسرباز 🌿
عشق بازی با خالق.
انتقالِ عشق واقعی است.
تزریق نشاط معنوی و واقعی است.
وقتی معنویت کم شد، انسان حس بی پناهی میکند.
و آنجاست ک افسرده میشود.
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
__
پرسیدید که چیشد یهو #ملبس شدی ؟
اولا که موقتا ملبسیم ، دائم نه.
بعدشم ...:👇🏻
روزی که خدا توفیق داد و لباس سربازی امام زمان رو پوشیدم ، ۱۷ سال و ۸ ماه داشتم ...😃
یه جوانِ رشید ، که بهش میخورد ۲۷_۲۸ سالش باشه .
ولی بخدا ۱۷ سال و اندی ام بود ...
قبل از اینکه قبول بشم تو اون حوزه ، بهم گفته بودن این مدرسه علمیه ، یکی از قوانینی که داره ، اینه که بعد از پایه چهار ، بالاجبار باید بری تبلیغ .
وقتی اینو به بابام گفتم ، بابام گفت ن ...
تو اگه بری همون سال اول میری تبلیغ😀
من حرف ابوی محترم را جدی نگرفتم و گفتم دارند شوخی میکنند ... .
وقتی اومدم تو حوزه ، شنیدم که دو سه تا از بچه ها ، وقتی پایه دو بودن مدرسه فرستادشون تبلیغ ، البته ، حدود ۲۳_۲۲ سال سن داشتن.
من امیدوارم شدم که میشه یه کاری کرد ...
تازه چهار_ پنج ماه بود که اومده بودم حوزه ، ولی قریب به پنج سال ، قبل از حوزه ، عربی تخصصی خونده بودم و فقه و اصول و اعتقادات یکم سرم میشد.
معاون مدرسه رو کچل کردم از بس گفتم تو رو خدا به مسوولین بالا بگو منو هم بفرستن تبلیغ 🥲 وژدانن ، تو رو خودا🥲.
بنده خدا معاون هم رفت و مخ اساتید رو زد ، اساتید هم به این نتیجه رسیدن که بنده صلاحیت تبلیغ رفتن و ملبس شدن را دارم.😃
با اجازه ی شفاهیِ تلبس ، از دو تن از روحانیون مطرح کشور ، بنده پاشدم رفتم قبایِ نو و عمامه گرفتم 😃( تو مدرسه ی ما قانون بود که قبا رو ، حتی قبل از معمم شدن باید پوشید ، لذا قبا داشتم ، ولی رفتم یه نو گرفتم ) خلاصه که رفتم انواع عمامه رو نگاه کردم.
از قمی گرفته تا لبنانی و نجفی و ...
یه مدل عمامه چشمو گرفت .
پاکستانی_ نجفی ، که سخت ترین و شیک ترین عمامه است.
اینجوری شد که مدل عمامه ای که میبندیم ، افتاد رو این مدل .
و به حمدالله راضی ایم که لایق لباس پیغمبر بودیم .
آخرش رفتم به بابام گفتم :
همونی شد که گفتی ... هفت ماه درس حوزه خوندیم و معمم شدیم 😅
پ.ن:
از لحاظ قانونی ، کار بنده مشکل داشت ، اما با مسوولیت شخصی یکی از روحانیون با نفوذ کشور ، توفیق شد.