eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
657 ویدیو
57 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین دیداری ک با یکی از اساتید بلند پایه حوزه علمیه قم داشتم ، ظاهرم چندین سال بزرگ تر میخورد با یه انگشتر تپل و یه مَن محاسن ... یه تلنگر بهم زد ک اگه بخوای اینجور پیش بری ، بعد از معمم شدن افسار نفست از دستت می‌ره و تکبر تو رو راه می‌بره و عاقبت به شر میشی . گفت ک خیلیا تو حوزه همچین بلایی سرشون اومده تو مواظب باش! از اون روز به بعد بیوگرافیم شد سرباز و محاسنم خیلی کوتاه تر شد و یه انگشتر ساده افتاد به دستم ! نکته کلی اینه ک ما هیچی نیستیم! ینی در مقابل ذات خدا هیچی نیستیم! برای دین خدا هم جز یه خادم و یه سرباز نیستیم! آهای طلبه! اگه بهت گفتن شیخ ، جو گیر نشی تو همون طلبه کوچولو ی امام زمانی 😊
رفته بودیم گلزار شهدای امامزاده علی ابن جعفر علیهم السلام نمایشگاه کتاب گذاشته اند. توصیه داریم قمی ها یه سر بزنند. درباره امشب صحبت خواهیم کرد ان شاءلله
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
فرانسوی بود ... از مادر و پدر غیر مسلمان ... جریان انقلاب ایران را فهمید و پاشد آمد قم ، برای کسب علمِ دینِ اسلام . چند سالی درس حوزه خواند . هر چ میخواست به جبهه برود به علت های مختلفی او را راه نمی‌دادند. بلاخره رفت. در آخرین عملیات جنگ تحمیلی ، در مرصاد ، وقتی داشت به سربازانی ک روحیه شان را باخته بودند روحیه میداد ، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید کمال کورس🌷
امروز دانشگاه بودم،رسما همه لخت و پتی اومده بودن، بعد دختره دم لابی دانشکده داشت با دوستاش بحث میکرد بچه ها کوتاه نیاید ما نخبه های این مملکیتم کاری نمیتونن بکنن، وقتی اتاق معاون اموزشی دانشکده بودم اومده تو میگه استاد من دو ترم مشروط شدم، ارفاق کنید. کمر نخبگی رگ به رگ شد. @bohlool
هدایت شده از •°⁩|افسران جنگ نرم|°•
+ بچه‌ها برید دوست صادق پیدا کنید. دوستی‌های ما صادقانه بود. دوستی‌های الان خاله‌بازیه! شب اول قبر اون دوست خوبه بدردمون میخوره؛ بقیه‌اش کشکه🌱
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
آنگاه آخوند شدم .... #تیکه_دوم در پیش دبستانی هم ول کنِ مسائل مذهبی نبودم ، و در هر مراسمی ک مذهبی
آنگاه آخوند شدم .... کلاس اول همین پر رو بازی ها کار دستمان داد و برای خودمان در مدرسه معروف شدیم و امکان نداشت کسی ما را در مدرسه نشناسد.**یک‌جغله‌ی‌شیطون‌کلاس‌اولی**. ‌ یه همسایه داشتیم ک یه پیرزن بودن و دخترش، تقریبا جزو خانوادمون شده بودن ، مامانم هر روز عصر خانه شان بود و منم هرازگاهی بعد از خستگی بازی با بچه ها در کوچه ، میرفتم پیششون. به دختر اون پیرزن میگفتم خاله مریم. هنوز از خاله های واقعی خودم بیشتر با مامانم ارتباط داشت و هوای ما را داشت. یادم است هر وقت ک پیششان می‌رفتیم چند سکه از زمان شاه ملعون و چند سکه از اوایل انقلاب گیرم میامد ، قریب به سی یا چهل سکه کلا توانستیم گیر بیاوریم.... برای خودمان کلکسیونی داشتیم.... . اگر چ این جریانی ک نقل میکنم مال تابستانی است ک منتقل شدیم به کلاس اول ، اما خب ... جزو ملحقات کلاس اول میکنیم :: رفته بودیم با والده مان ( مامانمون) خانه خاله مریم اینا. خاله مریم گفت ک : این مسجده هست دو کوچه پایین تر ، جلسه قرآن داره. برو ثبت نام کن! منم ک از خدایم بود همچین خبر خوبی را بشنوم ، با شور و نشاط رفتم مسجد 😁. پرسیدم ک : جلسه قرآن کجاست ؟🤔 یه بنده خدایی هم گفت ک از پله ها برو بالا اونجاست. همینطور ک ذوق داشتم و اندکی هم چاشنی ترس قاطی اش کرده بودم ، وارد جلسه شدم. گفتم ک : سسسلام من شاگرد جدیدم😢. با این جمله من همه شان زدند زیر خنده😐 گفتند ک خب شاگرد جدیدی ، خو باش، پاشو برو قرآن بیار بشین. من هم به حرفشان باشه ای گفتم و آخر جلسه نشستم... آن اوایل بلد نبودم قرآن را از روی آن بخوانم، فقط سوره کوثر و قل هو الله و این ها را بلد بودم. آن هم از روی حفظ! ن اینکه بلد باشم از قرآن بخوانم😅 معلم قرآن یا به عبارتی ( مسؤول جلسه) کلمه به کلمه میخواند و منم با او می‌خواندم . راستی این نکته یادم رفت 👈 راه مسجد رو بلد نبودم ، یه بنده خدایی ک رفیقم شده بود و چهار سال ازم بزرگتر بود منو میبرد ، مامانم هم میدونست پسر خوبیه ، لذا نگران نبود، اما الان بیش از ۷ ساله ک اون شخص مسجد نمیاد و من بیش از ده دوازده ساله ک مسجد میرم ...نکته اخلاقی اش اینجاست ک مواظب باشید از مسجد و اینا دور نشید👌 آقا خلاصه ... رفته رفته جا باز کردیم تو مسجد. کم کم همه ما را شناختند و باز هم پر رویی خودمان را در مسجد داشتیم . یادم میآید یک روزی زود تر از بقیه به مسجد رفتم تنها نشسته بودم. قرآنی برداشتم، و شروع کردم به نگاه کردن آن. در حین تماشا کردن بودم ک مرد میانسالی از من سوال کرد ک : تو ک سواد نداری چرا قرآن گرفتی دستت؟ گفتم ک : از بابام شنیدم نگاه کردن به قرآن هم ثواب دارد ، بخاطر این دارم نگا میکنم. آنجا بود ک آن مرد یه نگاه معنا داری بهم کرد و به بغلیش گفت ک : وژدانن از یه آخوند بیشتر سرش میشه😂 ، حالا تعریف از خود نباشد ، ولی خب ... از همان موقع برای خودمان حاج آقا کوچولویی بودیم ...😁 این داستان ان شاء الله ادامه دارد .... ✍
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
رفته بودیم گلزار شهدای امامزاده علی ابن جعفر علیهم السلام نمایشگاه کتاب گذاشته اند. توصیه داریم قمی
داشتم با خودم کلنجار میرفتم ک چ کتابی بخرم ؟ اصلا مگر چقدر پولدارم ک بخواهم کتاب بخرم ( طلبه ها بر خلاف اون چیزی ک ضدشون حرف میزنن آنچنان پولدار نیستن و اکثرا از قشر ضعیف جامعه اند) همینطور در این فکر ها سیر میکردم ک دیدم کتابی هست به اسم تنها گریه کن! نمی‌دانستم درباره چیست ؟. تا اینکه یکی از دوستان گفت ک داستان زندگی مادر یکی از شهداست. ولی خب گفت ک بدردت نمیخوره دخترونس یکم. داشتم همینطور فکر میکردم ک من چ کتابی به دردم میخورد الان ؟ رفتم سمت انتشارات جمکران ، انجا کتابی رو دیدم ک توجهم رو جلب کرد اسمش کتاب مخفی بود . نگاهی به آن طرف کتاب انداختم و خلاصه ای از آن را خواندم : درباره یک ایرانی بود که بیمار بود و دنبال درمان میگشت. تا به عربستان می آید و با واقعه غدیر روبه‌رو می‌شود و.... ( خلاصه کتاب را خدمتتان ارسال خواهم کرد) . دیدم کتابش شیرین است اما الان آنقدر هم احتیاجم نیست و باید دنبال کتاب بهتری بگردم ک هم بدردم بخورد ، هم به جیبم فشار تحمیل نشود .... این هم ادامه دارد ان شاءلله
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
داشتم با خودم کلنجار میرفتم ک چ کتابی بخرم ؟ اصلا مگر چقدر پولدارم ک بخواهم کتاب بخرم ( طلبه ها بر
داستان «کتاب مخفی» داستان یک کتاب است، کتابی مخفی درباره ناگفته‏‌های صدر اسلام. کتابی که در آن مردی به نام «ماهان» که تاریخ‌نویس ایرانی است، نام منافقان و دشمنان رسول‏ خدا و امیرالمومنین(ع) را در کتاب تاریخش می‌‏آورد. این کتاب قرار است برسد به ایران زمین، تا خبر غدیر و اخبار فضائل امیرالمومنین به مردم ایران برساند. به طور اتفاقی منافقان از وجود این کتاب مطلع می‌شوند و درصددند با یافتن کتاب نویسنده آن را بکشند.
🌹 ۲۴ آبان؛ سالروز شهادت ادواردو آنيلي کسي که امام خميني(ره) پيشانيش را بوسید. شهید (مهدی) ادواردو آنیلی فرزند جياني آنيلي سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک‌های خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد.  او تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا و سپس در کالج آتلانتیک انگلستان گذراند. پس از آن در رشته ادیان و فلسفه شرق از دانشگاه پرینستون آمریکا با درجه دکترا فارغ التحصیل شد.  اجداد ادواردو با راه‎اندازی کارخانه فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آن‎جا بنا گذاشتند که امروزه بستگانش سهامدار عمده شرکت فیات، صاحب بانک‌‎ها و بیمه‎ها، باشگاه یوونتوس و... هستند. پدر ادواردو کاتولیک و مادرش یک پرنسس یهودی است.  گفته مي‌شود هدف اصلي يهوديان در وصلت با خانواده آنيلي تلاش براي تصاحب اموال ميلياردي اين خانواده بود به همين دليل بعدها خواهر ادواردو نيز به عقد يک خبرنگار یهودی به نام «الکان» در مي‌آيد، که اين ازدواج با وجود چهار فرزند به طلاق مي‌انجامد و ازدواج مجدد خواهر ادواردو با يک مسيحي صورت مي‌گيرد و از این‎جا به بعد، یک نوع رقابت بین یهودیت و مسیحیت در مورد فرزندان خواهر ادواردو به‎وجود می‎آید.  بي‌اهميتي ثروت آنيلي براي ادواردو و تمايلش به اسلام، موجب مي‌شود که پدرش حاضر نشود میراث خانواده را به او بسپارد؛ لذا جياني‌آنيلي پسر برادرش که يک مسيحي بود را به‎عنوان جانشین ادواردو تعيين مي‌کند. اما چيزي نمي‌گذرد که خبر مرگ پسرعموي ادواردو بر اثر سرطان ناشناخته‎ای مي‌پيچد. اين مرگ نيز از مرگ‌هاي مشکوک خانواده آنيلي بود؛ چرا که اگر وي به عنوان وارث اموال آنيلي زنده مي‌ماند، مدیریت اين ثروت عظيم به یک مسیحی تعلق مي‌گرفت و این خلاف خواسته‌ يهوديان بود. ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین می‌گوید: «زماني که در دانشگاه نيويورک درس مي‌خواندم، یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتاب‌ها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به قرآن و کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است. آن‌را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش ر ا به انگلیسی خواندم، احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی‌تواند گفته بشر باشد، اين بود که بسيار تحت تاثیر قرار گرفتم اين شد که آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می‌فهمم و قبول دارم.»  اولین آشنایی ادواردو آنيلي با تشیع و انقلاب اسلامی ایران از طریق یکی از مصاحبه‌های دکتر محمدحسن قدیری ابیانه، رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا (در سال‌های ۵۸ تا۶۱) بوده که از طريق تلويزيون ايتاليا پخش شده که ادواردو پس از شنيدن اين مصاحبه برای دیدار با وی به سفارت ايران در ايتاليا مراجعه کرده و همين ارتباط ها نهایتا باعث گرویدن آنيلي به تشیع شد.ادوادو چند بار به ایران سفر کرده و زیارت حرم امام رضا(ع) مشرف شده بود. در یکی از این سفرها در هفتم فروردین 1360 در نماز جمعه به امامت آیت‌الله خامنه‌ای شرکت می‌کند. در همین سفر ادواردو با بنيان‌گذار جمهوري اسلامي ايران دیدار کرده و حضرت امام پیشانی ادواردو را می‌بوسد. ادواردو نگران سوء‌قصد از سوی صهیونیست‌ها بود و به آقای قدیری گفته بود كه آن‌ها او را به خاطر اسلام آوردنش خواهند كشت و قتل او را به خودكشی، حادثه غیرمترقبه یا بیماری نسبت خواهند داد و حتی او را به زور در یك درمان‌گاه روانی خصوصی ویژه میلیاردرها در نزدیكی مرز سوئیس به طور كاملاً مخفی بستری كرده بودند و بالاخره همان‌طور كه خود ادواردو حدس می‌زد، در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ (۲۴ آبان ۱۳۷۹) در یك واقعه مرموزانه در سن ۴۶ سالگی توسط ایادی صهیونیست جهانی، غریبانه به شهادت رسید. روحش_شاد... صلوات به واقع آنیلی فتح الفتوحی دیگر از امام خمینی است
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
24 آبان ، سالروز وفات علامه طباطبایی رحمت الله علیه شادی روحشان صلوات🌷