🕊️شهید مدافع حرم «غلامعلی تولی»🕊️
🔶 شهید غلامعلی تولی؛ نخستین شهید مدافع حرم استان گلستان بود که ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۹۲ به سوریه اعزام شد و پنج روز بعد آسمانی شد و به فیض شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم
#غلامعلی_تولی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 17
آن زمان پنج جزءازقرآن راحفظ بودم.هردومشغول خواندن قرآن بودیم.عاقدوقتی فهمیدمن حافظ چندجزءازقرآن هستم،خیلی تشویقم کردوقول یک هدیه رابه من داد.بعدجواب آزمایش هاراخواست تاخطبه ی عقدراجاری کند.
حمیدجواب آزمایش ژنتیک رابه دستش رساند.عاقدتابرگه هارادیدگفت:"این که برای ازدواج فامیلی شماست.منظورم آزمایشیه که بایدمیرفتیدمرکزبهداشت شهیدبلندیان وکلاس ضمن عقدرومی گذروندین."
حمیدکه فهمیده بوددسته گل به آب داده است درحالی که به محاسنش دست می کشید،گفت:"مگه این همون نیست؟من فکرمیکردم همین کافی باشه."تااین راگفت درجمعیت همهمه شد.خجالت زده به حمیدگفتم:"میدونستم یه جای کارمی لنگه،اونجاگفتم که بایدبریم آزمایش بدیم،ولی شماگفتی لازم نیست."
دلشوره گرفته بودم،این همه مهمان دعوت کرده بودیم،مانده بودیم چه کنیم!بدون جواب آزمایش هم که عقددایم خوانده نمیشد.به پیشنهادعاقدقرارشدفعلاصیغه ی محرمیت بخوانیم تابعدازشرکت درکلاس های ضمن عقدودادن آزمایش ها،عقددایم درمحضرخوانده شود.
لحظه ای که عاقدشروع به خواندن کرد،همه به احترام این لحظات قشنگ سکوت کرده بودندومارانگاه می کردند.احساس عجیبی داشتم.صدای تپش های قلبم رامی شنیدم.زیرلب سوره ی یاسین رازمزمه میکردم.دردلم برای برآورده شدن حاجات همه دعاکردم.
لحظه ای نگاهم به تصویرخودم وحمیددرآیینه روبرویم افتاد.حمیدچشم هایش رابسته بود،دستهایش رابه حالت دعاروی زانوهایش گذاشته بودوزیرلب دعامیکرد.طره ای ازموهایش روی پیشانیش ریخته بود.بدون اینکه تلاشی کندبه چشمم خوشتیپ ترین مردروی زمین می آمد.قوت قلب گرفته بودم وبادیدنش لبخندزدم.
محواین لحظات شیرین،گل راچیدم وگلاب راآوردم.وقتی عاقدبرای بارسوم من راخطاب قراردادوپرسید:"عروس خانم،وکیلم؟"به پدرومادرم نگاه کردم وبعدازگفتن بسم ا...به آرامی گفتم:"بااجازه ی پدرومادرم وبزرگترها،بله."
بله راکه دادم،صدای ا...اکبراذان مغرب بلندشد،.شبیه آدمی بودم که ازیک بلندی پایین افتاده باشد.به یک سکون وآرامش دل نشین رسیده بودم.
بعدازعقد،حمیدازبابااجازه گرفت وحلقه رابه انگشتم انداخت.حلقه ی حمیدهم بنابه رسمی که داشتیم،ماندبرای روزعروسی.عکس گرفتن هم حال خوشی داشت.موقع عکس انداختن،بااینکه به هم محرم بودیم،ولی زیادنزدیک هم نمی نشستیم.اهل فیگورگرفتن هم نبودیم.درتمام عکس هامن وحمیدثابت هستیم.تنهاچیزی که عوض میشودترکیب کسانی است که داخل عکس هستند؛یکجاخانواده ی حمید،یکجاخانواده ی خودم،یکجاخواهرهای حمید.
بارفتن تعدادی ازمهمان هاوخلوت ترشدن مراسم،چندنفری اصرارکردندبه دهان هم عسل بگذاریم.حمیدکه خیلی خجالتی بود.من هم تاانگشتش رادیدم،کلاپشیمان شدم!فهمیدم وقتی رفته شناسنامه اش رابیاورد،موتوریکی ازدوستانش خراب شده بود.حمیدهم که فنی کاربودکمک کرده بودتاموتوررادرست کنند.بعدازرسیدن هم به خاطرتاخیرودیرشدن مراسم،،باهمان دست های روغنی سرسفره ی عقدنشسته بود
با دستمال کاغذی انگشتش راحسابی پاک کردوبالاخره عسل راخوردیم.
مراسم که تمام شد،حمیدداخل حیاط باعلی مشغول صحبت بود.بااینکه پدرم دایی اش میشد،ولی حمیدخجالت میکشیدپیش مابیاید.منتظربودهمه ی مهمان هابروند.
مریم خانم،خواهرحمیدبه من گفت:"شکرخدامراسم که باخوبی وخوشی تموم شد.امشب باداداش بریدبیرون یه دوری بزنید،ماهستیم به زن دایی کمک می کنیم وکارهاروانجام میدیم."من که درحال جابه جاکردن وسایل سفره ی عقدبودم،گفتم:"مشکلی نیست،ولی بایدبابااجازه بده."مریم خانم گفت:"آخه داداش فردامیخوادبره همدان ماموریت،سه ماه نیست!"باتعجب گفتم:"سه ماه؟چه قدرطولانی.انگاربایدازالان خودموبرای نبودن هاش آماده کنم."
وسایل راکه جابه جاکردیم وهمه ی مهمانهاکه راهی شدند،ازپدرم اجازه گرفتم وباحمیدازخانه بیرون آمدیم.تابخواهیم راه بیفتیم،هواکاملاتاریک شده بود.
سوارپیکان مدل هفتادآقاسعیدشدیم؛پیکان کرم رنگ باصندلی های قهوه ای که به قول حمیدفرمانش هیدرولیک بود.این دوتابرادرآن قدربه ماشین رسیده بودندکه انگارالان ازکارخانه درآمده است.خودش هم که ادعاداشت شوماخراست؛راننده ی فرمول یک.یک جوری میرفت که آب ازآب تکان نخورد!
به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم.
ساعت نه ونیم شب بودکه رسیدیم.وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم،کمی این پاوآن پاکردوگفت:"بی زحمت شماره ی موبایلتوبده که بعدازنمازوزیارت تماس بگیرم."تاآن موقع شماره ی هم رانداشتیم.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔸طلبه شهید مدافع حرم محمد پورهنگ میگفت:
🌹«من بسیار درباره این موضوع فکر می کنم که سهم ما در ظهور امام مهدی عجل الله چه میتواند باشد ؟ و چگونه می توان در این عرصه موثر بود ؟ چه کارهایی میتوان انجام داد؟
شاید حداقل کاری که میتوان انجام داد این است که اگر نمی توانیم در تسریع و سرعت بخشیدن به ظهور موثر باشیم و کاری برای این مسئله نمی کنیم لااقل آن را به تاخیر هم نیندازیم!
🌾 اینکه هر روز پرونده اعمال ما به محضر #امام_زمان عرضه می شود، به هر حال احساس شرمی در انسان ایجاد می کند از این بابت که مرتکب گناهی شده و امامش از آن گناه مطلع گردیده و شاید آزرده خاطر شود.
🌹بنابراین؛ در قدم اول تلاش کنیم که ظهور را با اعمالمان به تعویق نیندازیم دوم به گونه ای زندگی کنیم که اگر به عنوان مثال متوجه شویم همین حالا حضرت مهدی عجل الله ظهور می کنند آنقدر تعلقات مادی و دنیای نداشته باشیم که نتوانیم با حضرت همراه شویم.»
شهید مدافع حرم
#محمد_پورهنگ
🔴@sarbazanzeynab🔴
بابک نوری یکی از جوانترین مدافعان حرم گیلان که در سوریه به شهادت رسید در فضتی مجازی محبوبیت خاصی پیدا کرده چرا که وی شبیه یک مدل فوق العاده زیبا بوده و مدافع حرم شدن وی برای مردم جذاب است!
بابک نوری هریس دانشجوی غیور بسیجی، همزمان با سالروز شهادت امام رضا(ع) به جمع شهدای مدافع حرم گیلان پیوست. وی چندی قبل، داوطلبانه برای دفاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری سلام الله علیها به صفوف رزمندگان مدافع حرم در سوریه ملحق شد و در عملیات آزاد سازی منطقه البوکمال بال در بال ملائک گشود و دعوت حق را لبیک گفت.
شهیدمدافع حرم
#بابک_نوری_هریس
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقتو بشناس....
ارتباط قلبی اش با امام زمان خیلی قوی بود🌱
شهید مدافع حرم
#رضا_حاجی_زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
سالروز ولادت:
مدافع حرم شهید جوادمحمدی منفرد
🌱تاریخ تولد: 56/2/26
🌹 تاریخ شهادت: 94/11/14
محل شهادت: آزادسازی نبل الزهرا سوریه
گلزار: قطعه 30 بهشت رضا مشهد
#شهید
شهبد مدافع حرم
#حاج_جواد_محمدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔰 حاج #قاسم_سلیمانی :
این انقلاب، آنقدر تلاطم و سختی دارد
که یک روزی شهدا آرزو میکنند
زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب
دوبارہ شهید شوند ....
سلام صبحتون شهدایی ✋
🔴@sarbazanzeynab🔴
📒 بیشتر حقوقم رو کتاب میگیرم!
روز خواستگاری از کلاس معرفت نفس و طهارت که هر پنجشنبه و جمعه در آمل برگزار میشد، برایم حرف زده بود.
بعد از عقدمان وقتی اولینبار به اتاقش رفتم، دو قفسه سیمی پر از کتاب توجهام را جلب کرد؛ همهشان دروس معرفتی و عرفانی حضرت علامه حسنزاده آملی و شرح آنها بود. وقتی فهمید توی نخ کتابها رفتم، دانه به دانهشان را توضیح داد.
بعد گفت:《ماهی سیزده هزار تومن از دولت حقوق سربازی میگیرم. سه هزار تومن رو برای خودم نگه میدارم، با ده هزار تومن باقی مونده، کتابای علامه رو از کتابفروشی گلستان آمل قسطی میخرم. 》
📒 کتاب برای زینب | سمیه اسلامی | نشر شهید کاظمی | خاطرات شهید مدافع حرم محمد بلباسی
شهید مدافع حرم
#محمد_بلباسی
🔴@sarbazanzeynab🔴
روحانی شهید محمدمهدی مالامیری کجوری
ولادت : 1364/03/26
نام پدر : نگهدار
محل تولد : آمل
عضویت : بسیجی
تاریخ شهادت : 1394/01/31
محل شهادت : سوریه
مضجع مطهر : پیکرمطهرش مفقود الاثر می باشد.
ایشان اولین شهید روحانی بسیجی مدافع حرم می باشند .
شهید مدافع حرم
#محمدمهدی_مالامیری_کجوری
🔴@sarbazanzeynab🔴
📕✨کتاب « #کوچه_باغ_انار! #به_ماندنم_عادت_نکن» را حمیدرضا بشیری نوشته است. این کتاب، روایتی ادبی داستانی از زندگی #شهیدمدافع_حرم، سید احسان #میرسیار است که بر اساس خاطرات سیده فاطمه میرکریم پور (همسر شهید) نوشته شده است.
نویسنده در ابتدای کتاب به داغی اشاره می کند که درگذشت پسرش بر دلش گذاشته و رد این داغ را می شود در احساسات رقیق او در جملات کتاب یافت
🎗کتاب «کوچه باغ انار! به ماندنم عادت نکن» در حالی نوشته شده که انتشارات دیگری نیز نوشتن یک کتاب درباره شهید میرسیار را در دست اقدام دارد اما بی تردید می توان گفت محتوا و فرم این کتاب، با همه کتاب هایی که تاکنون درباره شهدای مدافع حرم نوشته شده، فرق دارد.
📚این کتاب در بیست و پنج فصل تدوین شده و در انتها تصاویر و اسناد و دستنوشته هایی از شهید سیداحسان میرسیار به چشم می خورد.
شهیدمدافع حرم
#سیداحسان_میرسیار
#به_ماندنم_عادت_نکن
🔴@sarbazanzeynab🔴
نام و نام خانوادگی : شهید فرامرز رضازاده🕊🌹
تاریخ تولد :1348/6/1
تاریخ شهادت :1394/9/29
محل تولد :روستای منجنیق باغملک
محل شهادت : استان حلب سوریه
شهید مدافع حرم
#فرامرز_رضازاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
📌مستند آخرین مسافر🌷
🔻از شبکه یک سیما جمهوری اسلامی ایران
با موضوع سردار شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی
🔸️زمان: چهار شنبه ۲۷ اردیبهشت ساعت ۱۸:۴۵
سردار شهید مدافع حرم
#حاج_رحیم_کابلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 18
شماره راکه گرفت،لبخندی زدوگفت:"شمارتوبه یه اسم خاص ذخیره کردم،ولی نمیگم."پیش خودم گفتم حتمایااسمم راذخیره کرده،یانوشته"خانم".زیاددقیق نشدم.
رفتیم زیارت ونمازمان راخواندیم.یک ربع بعدتماس گرفت.ازامامزاده که بیرون آمدم،حیاط امامزاده راتاته رفتیم.ازمزارشهید"امیدعلی کیماسی"هم ردشدیم.خوب که دقت کردم،دیدم حمیدسمت قبرستان امامزاده می رود.خیلی تعجب کرده بودم.اولین روزمحرمیت ما،آن هم این موقع شب،به جای جنگل وکوه ورستوران وکافی شاپ ازاینجاسردرآورده بودیم!
قبرستان امامزاده حالت کوهستانی داشت.حمیدجلوترازمن راه میرفت.قبرهاپایین وبالابودند.چندمرتبه نزدیک بودزمین بخورم.روی این راهم که بگویم حمیددستم رابگیرد؛نداشتم.همه جاتاریک بود،ولی من اصلانمی ترسیدم.
کمی جلوترکه رفتیم،حمیدبرگشت روبه من وگفت:"فرزانه!روزاول خوشی زندگی اومدیم اینجاکه یادمون باشه ته ماجراهمین جاست،ولی من مطمینم اینجانمیام."بانگاهم پرسیدم:"یعنی چه؟"به آسمان نگاهی کردوگفت:"من مطمینم میرم گلزارشهدا.امروزهم سرسفره ی عقددعاکردم حتماشهیدبشم."
تااین حرف رازد،دلم هری ریخت.حرف هایش حالت خاصی داشت.این حرفهابرای من غریبه نبودوازبچگی بااین چیزهاآشنابودم،ولی فعلانمیخواستم به مرگ ونبودن وندیدن فکرکنم.حداقل حالاخیلی زودبود.تازه اول راه بودیم ومن برای فردای زندگیمان تاکجاهارویاوآرزوداشتم.حتی حرفش یک جورهایی اذیتم میکرد.دوست داشتم سالهای سال ازوجودحمیدواین عشق قشنگ لبریزباشم.
داشتیم صحبت میکردیم که یک نفررابرای تدفین آوردند.خیلی تعجب کردم.تاحالاندیده بودم کسی راشب دفن کنند.جالب این بودکه متوفی ازهمسایگان عمه بود.حمیدگفت:"تواینجابمون،من یک کم زیرتابوت این بنده خداروبگیرم.حق همسایگی به گردن ماداره.زودبرمی گردم."
همان جاتنهاوسط قبرستان نشسته بودم وباخودم فکرمی کردم چقدربه مرگ نزدیکیم وچقدردرهمان لحظه احساس می کنیم ازمرگ دوریم.سوسوی چراغ های شهروامامزاده من راامیدوارمی کرد؛امیدواربه روزهای آینده ای که برای ماست.
ساعت یازده شب بودکه سوارماشین شدیم.گرسنه بودیم.آن قدردرگیرمراسم ومهمانهابودیم که ازصبح درست وحسابی چیزی نخورده بودیم.آن موقع،اطراف امامزاده غذاخوری نبود.
به سمت شهرآمدیم.چون جمعه بودودیروقت،هرغذافروشی ای سرزدیم یابسته بودیاغذایش تمام شده بود.بالاخره پایین بازاریک کبابی کوچک پیداکردیم.جابرای نشستن نداشت.قرارشدغذارابگیریم وباخودمان ببریم.حمیدکه کوبیده دوست داشت،برای خودش کوبیده سفارش داد.برای من هم جوجه گرفت.غذاکه حاضرشد،ازمن پرسید:"حالاکجابریم بخوریم؟"شانه هایم رابالادادم.این طورشدکه بازهم آن پیکان قدیمی مارابردسمت باراجین!
چیزی حدودده کیلومترفاصله بود.بالای تپه ای رفتیم.ازآن بلندی شهرکاملاپیدابود.حمیدیک نایلون روی زمین انداخت وگفت:"اینجابشین چادرت خاکی نشه."
تاشروع کردیم به خوردن،باران گرفت.اول خواستیم دریک فضای عاشقانه زیرباران شام بخوریم.کمی که گذشت دیدیم نه،این باران خیلی تندترازاین حرف هاست!سریع وسایل راجمع کردیم وبه سمت ماشین دویدیم.
حمیدبرای اینکه توجهم راجلب کند،پیازرادرسته مثل یک سیب گازمیزد.خودش هم اذیت میشد،ولی میخندید.چشم هایش رابسته بودودهانش راهامیکرد.ازبس خندیدم،متوجه نشدم غذاراچطورخوردم.حتی موقع برگشت نزدیک بودتصادف کنیم.
داشتیم یک دنیای تازه راتجربه میکردیم؛دنیایی که قراربودمن برای حمیدوحمیدبرای من بسازد.حرفی برای گفتن پیدانمیکردیم.این احساس برایم گنگ وناآشناودرعین حال لذت بخش بود.بیشترسکوت بین ماحاکم بود.حمیدمرتب میگفت:"حرف بزن خانوم!چرااینقدرساکتی؟"،ولی من واقعانمیدانستم ازچه چیزی بایدحرف بزنم.خودم هم حس می کردم زیادی ساکت هستم،امادست خودم نبود.
حمیدازهرترفندی استفاده میکردتامرابه حرف بکشد.ازدانشگاه گفتم.حمیدهم ازمحل کارش تعریف کرد،ولی بازوقت زیادداشتیم.چنددقیقه که ساکت بودم،حمیددوباره پرسید:"چراحرف نمیزنی؟وقتی داشتم عسل میذاشتم دهنت،انگشتم خوردبه زبونت.فهمیدم زبون داری،پس چراحرف نمیزنی؟!"تااین حرف رازد،باخنده گفتم:"همون انگشت روغنی رومیگی دیگه؟!"
ساعت یک بودکه به خانه رسیدیم.مادرم مقداری انگورداخل نایلون ریخته بودکه حمیدباخودش برای عمه ببرد.انگورهاراگرفت ورفت.قراربوداول صبح به ماموریت برود؛آن هم نه یک روزودوروز،که سه ماه!من نرفته دل تنگ حمیدشده بودم.روزاول محرمیت مابه همین سادگی گذشت؛ساده،قشنگ وخاطره انگیز.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
ایستادن پای امام زمان خویش
امروز ۲۷ اردیبهشت سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم
شهدای مدافع حرم
#علیرضا_قبادی
#غلامعلی_تولی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیروهای مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیروهای جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیروهای پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
شهید مدافع حرم
#موسی_رجبی
🔴@sarbazanzeynab🔴
اول خرداد یعنی دوشنبه هفته آینده، سالروز ولادت شهید مدافع حــرم روح اله قربانی هست..
کتاب زیبای دلتنگ نباش، به قلم خانم زینب مولایی تنها کتاب مدافعان حرم هست که تفریظ رهبری خورده و ایشون با خط مبارکشون بر این کتاب یادداشت نوشتند..
شما دوست دارید تو این ایام چه کار فرهنگی ای برای شهید انجام بدید، می دونید حتی دل یه نفر هم به واسطه شما به شهدا وصل بشه، چقدر ارزش داره؟
شهید مدافع حرم
#روح_الله_قربانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌱اومدبهحاجابومهدیگفت:
حلالمونکن؛پشتسرتحرفمیزدیم
ابومهدیخندید!
باهمونخندهبهشگفت:
شماهرموقعدلتونگرفتپشتسرمن
حرفبزنیدتادلتونبازشه
شهید مدافع حرم
#ابومهدی_المهندس♥️
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌿از شهدا حاجت بگیرید
خاطره ای زیبا از شهیدمدافع حرم #علیرضا_قبادی راوی مادر شهید
روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیدا گریان بود
از ایشان سوال کردم که آیا شما علیرضا را میشناسید
خانم گفت: که من شهید رو نمیشناسم روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن من فرزند دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم کمکم کن😔
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و درخواست آب کرد باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد کمتر چند روز بعد یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه؟؟ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار
شهید مدافع حرم
#علیرضا_قبادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
صـدا رفت
تصویر رفت
یادتاما...!
نمیرود
هرثانیه
دِلتنگتر
از دیروز
صبحتون شهدایی ❣
شهید #علی_آقاعبداللهی
🔴@sarbazanzeynab🔴
#خاطرات_شهدا
زینب پاشاپور خواهر فرمانده شهید اصغر پاشاپور و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ که ۹ سال از برادر شهیدش کوچکتر است ، می گوید :
از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد ، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی شد .
وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست ها به آنجا اعزام شدند ، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می آمد ، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند .
حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار دو سال پیش بود که وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم ، برادرم را آنجا دیدم .
خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر دو سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن دیگر نیامده بود . همه اینها به دلیل مسئولیت سنگین اش در منطقه بود ....
شهیدمدافع حرم
#اصغر_پاشاپور
🔴@sarbazanzeynab🔴
🍃شهید میثم علیجانی سال 66 در خطۀ سرسبز شمال کشور متولد شد. وی در منطقۀ خانطومان سوریه و جنگ با دشمنان اسلام مجروح شد. شهید علیجانی در سال 96 در شمال غرب کشور به فیض شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم
#میثم_علیجانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌟شهید میثم علیجانی به روایت مادر
✨میثم فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366 روزی بود که خداوند میثم را به من امانت داد. همسرم پاسدار بود و زمان جنگ تحمیلی به صورت داوطلب به جبهه میرفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشت. پسرم از بچگی به شهادت و لباس پاسداری علاقه داشت. سال 85 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژۀ صابرین لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که راه پدرش را ادامه بدهد. همزمان درسش را هم ادامه داد و لیسانس جغرافیای نظامی گرفت. میثم دو بار به سوریه اعزام شد. 21 فروردین 95 که سالروز تولدش بود در منطقۀ خانطومان سوریه ترکش به چشم، گوش، سر و دو پایش اصابت کرد و مجروح شد. او که به ایران منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای خانطومان به شهادت رسیدند. همرزمانش میگویند میثم زمانی که مجروح شده بود تا آخرین لحظه سنگرش را حفظ کرده بود
شهید مدافع حرم
#میثم_علیجانی
🔴@sarbazanzeynab🔴