eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
662 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
. سال شمار زندگی  . . ۱۵ فروردین ۱۳۳۲، تولد در تهران. - ۱۳۵۵، اخذ دیپلم در رشته برق صنعتی از هنرستان صنعتی شماره ۴ تهران. - ۱۳۵۶، تحصیل در رشته الکترونیک، دانشگاه علم و صنعت تهران. - ۱۳۵۷، دستگیری در خرم آباد توسط ماموران ساواک، در شهریور ماه. - ۱۳۵۷، سه ماه شکنجه و زندانی توسط ماموران ساواک، در شهریور ماه. - ۱۳۵۷، عضویت در کمیته های انقلاب و مشارکت فعال در تشکیل سپاه تهران. - ۱۳۵۷، فرماندهی واحد ضربت سپاه منطقه ۶ تهران. - ۱۳۵۸، عزیمت به کردستان در تابستان - ۱۳۵۸، ایفای نقش در آزادسازی شهرهای مهاباد، سنندج، سقز، بانه و پاوه. -۱۳۵۸، فرماندهی عملیات سپاه پاوه در دی ماه -۱۳۵۹، عزیمت به مریوان و آزادسازی این شهر به همراه شهید صیادشیرازی در خرداد ماه. -۱۳۵۹، انتصاب به فرماندهی سپاه مریوان در تیرماه. -۱۳۵۹، عملیات های متعدد و آزادسازی شهرهای مهم و استراتژیک در مدت فرماندهی سپاه مریوان. - ۱۳۶۰، تشرف به مکه مکرمه به همراه محمدابراهیم همت و محمود شهبازی در مهر ماه. - ۱۳۶۰، عزیمت به خوزستان به منظور تاسیس تیپ محمد رسول الله (ص) در دی ماه. - ۱۳۶۰، شرکت در عملیات فتح المبین در شمال خوزستان. -۱۳۶۱، شرکت در عملیات بیت المقدس در جنوب خوزستان - ۱۳۶۱، فرماندهی قوای محمد رسول الله (ص) اعزامی به سوریه و لبنان در خرداد ماه. - ۱۳۶۱، ربوده شدن توسط عوامل رژیم صهیونیستی در راه عزیمت به بیروت در تیرماه. منبع: /خاطراتی از جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان/ به کوشش علی اکبری/۱۳۹۵ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
الی هستیم تا شویم ؟! بدو ورودش به سازمان انرژی اتمی به بن بست خورد و ۹ ماه پشت درهای بسته ماند ، اما بیخیال نشد! بعد از ورود ، با تعلیق های (شما بخوانید همین این روزهای ما! ) صنعت هسته ای مواجه شد، بیخیال که نشد ، شتابش را هم بیشتر کرد و می گفت : آنقدر باید کار کنیم تا تعلیق ها که برداشته شد ، عقب نمونیم... تو دعاهاش می گفت ، خدایا کمکم کن تا در امر خطیری که به عهده گرفته ام موفق شوم، برای موفقیت تو نمازهاش می خوند و برای کارهاش نذر حضرت ام البنین می کرد.... ما در این دوران قرنطینه چقدر از وقت و زمانمان استفاده می کنیم تا عقب نمانیم؟ تا به آقا برسیم؟ تا تخصصی تو حوزه ای که علاقه داریم پیدا کنیم و به درد بخور بشیم برای آقا ؟ مسیرت مشخص امیرت مشخص مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
(علیه السلام)_مبارک_باد. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
❣سرباز کوچک 💕 🆔 @sarbazekoochak
@sarbazekoochak از ماشین پیاده شد و وارد دانشگاه شد،تصمیم گرفت که خودش شخصا به دانشگاه بیاید و رویا رضایی،که بعد از صحبت با سمانه به او مشکوک شده بود ،را ببیند. وارد دفتر شد ،کمی جلوتر چشمش به در اتاقی افتاد که بر روی آن با خط زیبایی کلمه ی فرهنگی نوشته بودند افتاد. دستگیره را فشار داد و وارد اتاق شد،با دیدن خانمی که پشت سیستم نشسته بود قدمی برگشت! ــ معذرت میخوام ،فکر کردم اتاق خانم حسینی هستش خانم از جایش بلند شد: ــ بله اتاق خانم حسینی هستند ،بفرمایید کمیل که حدس می زد این خانم رویا رضایی باشد قدمی جلو گذاشت و گفت: ــ خودشون نیستن؟ ــ نه مسافرتن،بفرمایید کاری هست در خدمتم ــ ببخشید میتونم بپرسم شما کی هستید؟ ــ رضایی هستم،مسئول علمی ــ خانم رضایی خانم حسینی کجا هستن؟ ــ مسافرت کمیل با تعجب پرسید: ــ مسافرت ــ بله،ببخشید شما؟ ــ از اداره اڱاهی هستم. با شنیدن اسم اداره اگاهی برگه هایی که در دست رویا بودند بر زمین افتادند ،کمیل به چهره رنگ پریده اش خیره شد،رویا سریع خم شد و با دستان لرزان برگه ها را جمع کرد. کمیل منتظر ماند تا برگه هایش را جمع کند،رویا برگه ها را در پوشه گذاشت و آرام معذرت خواهی کرد. ــ چرا گفتید مسافرته؟ ــ خب ،خیلی ارباب رجوع داشتند،یه مدته هم نیستن گفتیم شاید رفته باشن مسافرت ــ خانم سمانه حسینی چطور خانمی بودند؟ ــ نمیدونم خوب بودن،اما یه مدت بود مشکوک میزد،نمیدونم چش بود ــ شما شخصی به اسم بشیری میشناسید؟ کمیل لحظه ای ترس را در چشمانش دید،ولی سریع حفظ ظاهر کرد و با آرامش گفت: ــ بله،از فعالین اینجا هستن. ــ آخرین بار کی دیدینشون؟ ــ دارید از من بازجویی میکنید ؟ ــ اگر بازجویی بود الان دستبند به دست توی کلانتری این سوالاتو از شما میپرسیدم رویا ترجیح داد جوابش را بدهد تا اینکه پایش به آنجا باز شود. ــ یک روز قبل انتخابات ــ یعنی روز انتخابات ندیدنشون؟ ــ نه ــ این مدت چی؟ ــ نه نیومدن دانشگاه ــ یک سوال دیگه ــ بفر مایید ــ شما تو اتاق خانم حسینی چیکار میکنید ــ سیستمم مشکل داشت روشن نمیشه،برای همین اومدم از این سیستم استفاده کردم ،ببخشید چیزی شده شما این سوالاتو میپرسید؟ کمیل سری تکان داد و از جایش بلند شد. ــ نخیر،ممنونم خانم رضایی،با اجازه ــ خواهش میکنم وظیفه بود،بسلامت کمیل از اتاق بیرون رفت و از کنار اتاقی که در آن باز بود گذشت،متوجه سیستم روشنی شد،نگاهی به نوشته ی روی در انداخت با دیدن کلمه ی علمی پوزخندی زد،سریع از دانشگاه بیرون رفت و پیامی برای امیرعلی فرستاد. ــ سلام.فیلمای دوربینای دانشگاه بخصوص اطراف دفترو بگیر و بررسی کن ❣سرباز کوچک 💕 eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر خراسان رضوی ولادت: مشهد ۱۳۳۷/۶/۱ شهادت: بر اثر جراحات عملیات بدر ۱۳۶۴/۱/۱۸ مزار : گلزار شهدای بهشت رضا(ع) مشهد بلوک ۳۰ ؛ ردیف ۲۳ ؛ شماره ۱۲ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سردار ولی الله چراغچی مسجدی “ قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) ” در اول شهریور سال ۱۳۳۷ در مشهد مقدس چشم به جهان گشود و در روز ۱۸ فروردين ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
مسئولیت‌های او در جبهه عبارتست از: فرمانده گردان، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر. به اعتراف برادران همسنگرش پست‌ها و مقام‌هایی که به او تفویض می شد، از او انسانی مصمم‌تر می‌ساخت. سردار چراغچی از قدرت برنامه‌ریزی و طراحی بی‌نظیری برخوردار بود. در عملیات بستان، طرح او برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت. در مورد خصوصیات اخلاقی او باید گفت که تواضع و فروتنی بیش از حدش خیلی از دوستان و حتی بیگانه‌ها را بارها و بارها خجل و شرمنده کرده بود. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝