#عملیات_مرصاد
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#عملیات_مرصاد
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#اهمیت_نماز
#نماز_تاریخی
من و داوود به یكی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود. درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بكشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم.
اول که وارد سلول شدم به لولای در تكیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود. در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفش کتانی را از پا درآوردم. خواستم نماز بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بكنم. سمت قبله را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم. آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم.
۱۸-خاطره ی حسن حسن شاهی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۳۴
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
19.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_مرصاد
عملیات مرصاد تیر خلاص بر پیکر منافقین
۵ مرداد سالروز پیروزی عملیات مرصاد
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#اهمیت_نماز
#شهید_نماز
تازه اسیرمان کرده بودند. تو حال خودم نبودم. ماشین بی رحمانه می رفت و ما به بالا پرتاب می شدیم و می افتادیم کف آن. نظامیانی که تفنگ هاشان را روی ما نشانه گرفته بودند، آب داشتند؛ اما یک قطره به بچه ها نمی دادند. وقتی ماشین پشت خط توقف کرد، هر کس هر طور بود خودش را انداخت پایین.
یک نفر به نماز مشغول شد که ناگهان صدای گلوله ی یک کلت روی همه را برگرداند؛ آن رزمنده عزیز در نماز به زمین افتاد. افسر بعثی به سربازانش گفت: « قبر بكنید! و او را دفن کنید!.»
۱۹-خاطره ی عزت الله حسین پور
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص ۶۳
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#اهمیت_نماز
#شهید_نماز
بعد از عملیات والفجر 8 ما را اسیر کردند. دوازده نفر بودیم که در یک زیرزمین کوچک زندانی شدیم.همراهان من که بسیجی و پاسدار بودند، زخم های عمیقی بر بدنشان وجود داشت. بعثی ها به جراحات آن ها هیچ توجهی نمی کردند و از شكنجه ی آن ها ابایی نداشتند. دست هایمان را با سیم تلفن طوری محكم بسته بودند که سیم در گوشت مچ دست ها فرو رفته بود. چهار روز گرسنه و تشنه به سر بردیم. نماز را در حالت اضطرار می خواندیم. روز چهارم نزدیک ساعت ده شب چند افسر عراقی درون زیرزمین آمدند. از این که تعادل نداشتند،فهمیدیم که مست هستند.
همان لحظه یک برادری در سجده بود. آن ها با دیدن او به سویش حمله بردند. یكی از آن هاباشقاوت و دیوانگی با هر دو پا بر سر آن برادر نمازگزار پرید و دیگران هم با مشت و لگد به جانش افتادند. آن مؤمن ساجد، بی هوش شد. افسران بعثی او را بالای پله ها بردند و به طرف پایین رهایش کردند. آن مؤمن خداپرست آرام آرام به شهادت رسید.
۲۰- خاطره ی محمدحسن شیخ محمدی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۵۸
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5 مرداد سالروز حماسه آفرینی سپهبد صیاد شیرازی در عملیات مرصاد که به نابودی منافقین انجامید
@Bisimchimedia
#اهمیت_نماز
#والله_اگر_بمیرم...
ما در زندان گروهک ها اسیر بودیم. آن جا برای نماز خواندن زجر می کشیدیم و سختی های زیادی تحمل می کردیم. یكی از اسرای شریف، ـ سید امیر فرخ فرهمند ـ بود. او به نماز خیلی اهمیت می داد و هیچ گاه سهل انگاری نمی کرد. نفس تنگی داشت و بسیاری از اوقات، نفسش می گرفت و بر زمین می افتاد. چه بسا این حالت در حال نماز برای او پیش می آمد.
سید امیر بعدها به سرطان ریه مبتلا شد و همیشه خون بالا می آورد. دیگر رمق نداشت تا جایی که همه از زنده ماندن او مأیوس شده بودند. او دیگر نمی توانست راه برود. برای قضای حاجت و وضو گرفتن، دو نفر زیر بازوانش را می گرفتیم و او به سختی قدم برمی داشت؛ اما نمازش را ایستاده می خواند.
آخرین روزهای اسارتش یک روز غروب به دست هایش تكیه کرد تا برای نماز مغرب برخیزد.
یكی از بچه های زندانی که اهل نماز نبود، از روی دلسوزی گفت: «امیر! حالا با این وضع نشسته نماز بخوان !مگر مجبوری؟ ـ سید امیر خشمگین شد و در پاسخ گفت: «ولله اگر بمیرم، جنازه ام هم نماز می خواند!.»
۲۱- خاطره ی حسین احمدآبادی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۷۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝