#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_شانزدهم
سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه،که دانشجویان ،پوستر به دست ،ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند. سمانه شوکه از دیدن بچه های بسیج بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند،خیره شد. سمانه یا خدایی گفت و سریع در را باز کرد،که دستی سریع در را بست،سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد.
ــ با این تظاهراتی که اتفاق افتاده،میخواید برید؟؟
ــ یه چیزی اینجا اشتباهه،ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان...
خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد ،به پوستر و بنرها اشاره کرد؛
ــ ببینید پوسترایی که دستشونه همش آرم بسیج و سپاه داره،اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش توهین و تهمت به نامزدیه که الان رئیس جمهوره،وای خدای من
دیگر اجازه ای به کمیل نداد و سریع از ماشین پیاده شد. از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد. چندتا از دخترهای بسیج را کنار زدو به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید،و با صدای عصبانی فریاد زد:
ــ دارید چیکار میکنید؟؟قرار ما چی بود؟مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید بشیری با تعجب به او خیره شده بود
ــ ولی خودتون..
سمانه مهلت ادامه به او نداد:
ــ سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع خودش هم به سمت چندتا از خانما رفت و پوسترا و بنرها را جمع کرد. نمی دانست چه کاری باید بکند،این اتفاق ،اتفاق بزرگ و بدی بود،می دانست الان کل رسانه ها این تجمع را پوشش داده اند. ،متوجه چندتا از پسرای تشکیلات شد ،که با عصبانیت در حال جمع کردن ،پوستر ها بودند،نفس عمیقی کشید چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ،تمرکز کند،تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند،اما با برخورد کسی به او بر روی زمین افتاد ،از سوزش دستش چشمانش را بست ،مطمئن بود اگر بلند نشود،بین این جمعیت له خواهد شد، اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد تا با او برخورد نداشته باشند چمشانش را باز کرد. حیرت زده به اطرافش خیره شده بود ،با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت، اما اثری از او پیدا نکرد،ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود.
صدا ،صدای کمیل بود.....
@sarbazekoochak
رویا آب قندی به دست سمانه داد؛
ــ بیا بخور ضعف کردی سمانه تشکری کرد و کمی از آن را خورد وبا عصبانیت گفت:
ــ فقط میخوام بدونم کی این برنامه رو ریخته
ــ کار هرکسی میشه باشه
ــ الان میدونی چقدر وجه بسیج و سپاه خدشه دار میشه اشاره ای به لپ تاب کرد و گفت:
ــ بفرما ،این سایتای اونور آب و ضد انقلاب ببین چه تیترایی زدن عصبی مشتی بر میز کوبید و گفت:
ــ اصلا میخوام بدونم،این همه نیرو داشتیم تو دانشگاه چرا باید من و تو و چندتا از آقای تشکلات اون وسط دانشجوهاروجمع کنیم،اصلا آقای سهرابی و نیروهاش کجا بودن؟؟میدونی اگه بودن ،میتونستیم قبل از رسیدن نیرو انتظامی و یگان ویژه ،بچه هارو متفرق کنیم،اصلا بشیری چرا یدفعه ای غیبش زد
ــ کم حرص بخور،صورتت سرخ شد ،نگا دستات میلرزن
ــ چی میگی رویا،میدونی چه اتفاقی افتاد،دانشجوای بسیج دانشگاه ما کل اوضاع کشورو بهم ریختن،کل جهان داره بازتاب میکنه فیلم وعکسای تظاهراتو
ــ پاشو برو خونه الانشم دیر وقته ،فردا همه چیز معلوم میشه سمانه خداحافظی کرد و از دانشگاه خارج شد ،هوا تاریک شده بود،با دیدن پوسترها روی زمین و مردمی که بی توجه ،پا روی آرم بسیج و سپاه می گذاشتند،بر روی زمین خم شد و چندتا از پوسترها را برداشت و روی سکو گذاشت،به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و زیر لب زمزمه کرد:
ـ کار کی میتونه باشه خدا...
***
ــ سمانه،سمانه،باتوم سمانه
کلافه برگشت:
ــ جانم مامان
ــ کجا میری ،امشب خواستگاریته میدونی؟؟
ــ بله میدونم
ـــ پس کجا داری میری ساعت۹ میان
ــ من دو ساعت دیگه خونم .خداحافظ سریع از خانه خارج شد و سوار اولین تاکسی شد. از دیشب مادرش بر سرش غر زده بود که بیخیال این رشته شود،آخرش برایش دردسر میشوداما او فقط سکوت کرد،صغری هم زنگ زد اما سمانه خیلی خسته بود و از او خواست حضوری برایش توضیح دهد. کنار دانشگاه پیاده شد و سریع وارد دانشگاه شد،دفتر خیلی شلوغ بود،رویا به سمتش آمد:
ــسلام ،بدو ،جلسه فوری برگزار شده کلی مسئول اومده الان تو اتاق سهرابی نشستن
ــ باشه الان میام سمانه به اتاقش رفت ،کیفش را در کمد گذاشت ،در زده شد قبل از اینکه اجازت ورود بدهد،خانمی چادر و بعد آقای کت و شلواری وارد اتاق شدند ،سمانه با تعجب به آن ها خیره شد،نمی توانستند که مراجع باشند و مطمئن بود دانشجو هم نیستند.
ــ بفرمایید
ــ خانم سمانه حسینی؟
ــ بله خودم هستم!
ــ شما باید با ما بیاید
سمانه خیره به کارتی که جلوی صورتش قرار گرفت ،لرزی بر تنش نشست و فقط توانست آرام زیر لب زمزمه کند:
ــ نیروی امنیتی
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#شهید_حجت_الله_رحیمی
ولادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۸
شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#زندگی_نامه_شهید_حجت_الله_رحیمی
در ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۸هجری شمسی
مطابق با ۱۷ شعبان سال ۱۴۱۱ هجری قمری
در روستای زیرمورد دهستان هپرو از توابع شهرستان باغملک
در یک خانواده ی مذهبی دیده به جهان گشود .
وی پس از پایان تحصیلات دبیرستان
راهی دانشگاه شد
و در دانشگاه آزاد واحد شهرستان باغملک
در رشته ی کامپیوتر مشغول تحصیل شد
و از ابتدای ترم جدید
به عنوان مسئول بسیج دانشجویی این دانشگاه
فعالیت خود را در این سمت آغاز کرد.
این شهید عزیز ،
همیشه کارهایش را برای رضای خدا انجام می داد
و اخلاص در عمل سرلوحه ی کارش بود ،
به اهل بیت علیهم السلام
بویژه حضرت فاطمه ی زهرا سلام ا… علیها
عشق می ورزید ؛
همیشه ذکر #یا_زهرا بر لب داشت
و دوستان خود را با این ذکر نورانی بدرقه می کرد .
از کارهای بزرگ و ماندگار این شهید والامقام
راه اندازی هیئت نورالائمه علیهم السلام
در تابستان سال ۱۳۸۸ بود
که با این حرکت فرهنگی ،
گام بلندی در ترویج
فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام
در سطح شهرستان باغملک
بویژه در بین جوانان و نوجوانان منطقه برداشته شد .
از کارهای دیگر شهید رحیمی
در منطقه ی باغملک این بود که
علاوه بر #عزاداری در #دهه ی #اول_ماه_محرم ،
که در بین عموم مردم مرسوم بود
مراسمات گوناگون مذهبی دیگری نیز
در ایام #موالید و #عزاداری
در #حسینیه ی #حضرت_ابالفضل_العباس_علیه_السلام
در خیابان امام خمینی (ره) باغملک که
محل ثابت #هیئت_نورالائمه_علیهم_السلام بود
برگزار می کرد
و بنیان گذار این قبیل مراسمات در سطح شهرستان شد .
این #مداح_بسیجی
علاوه بر برگزاری #جشن و #سرور در ایام #ولادت
و مراسم سوگواری در ایام #شهادت_ائمه_ی_اطهار_علیهم_السلام ،
به بزرگداشت ایامی چون
وفات #حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها ،
#شهادت_حضرت_مسلم_بن_عقیل
و #شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
نیز توجه ویژه ای داشت .
عشق به #ولایت_فقیه و #مطیع_امر_رهبر بودن
از خصوصیات بارز این #بسیجی_شهید بود
به طوری که هیچگاه آنرا کتمان نمی کرد ؛
همیشه نام مقتدای خود ،
#حضرت_امام_خامنه_ای را
بر زبان داشت
و خود را سرباز جان برکف #ولایت می دانست .
از ویژگی های دیگر این #شهید_نسل_سومی
انس با #شهدا بود
و همیشه و در همه حال
عشق سبکبار و سبکبال شدن در سر داشت
که این را همه ی اطرافیان
بویژه دوستان و پدر و مادرش اذعان دارند.
این #دانشجوی_شهید
همه ساله به عنوان #خادم_الشهدا
راهی #مناطق_عملیاتی_جنوب می شد
تا بتواند به کاروان های #راهیان_نور
که از نقاط مختلف کشور
به زیارت #کربلای_ایران
و مشهد #شهیدان_گلگون_کفن #دفاع_مقدس
به #خوزستان می آمدند
خدمت کند و
دین خود را به #شهدای_والامقام ادا نماید .
سال ۱۳۹۰ نیز چون سال های گذشته
از اواخر بهمن ماه #لباس_خادمی_شهدا بر تن کرد
تا راه آنها را که
همان راه #سیدالشهدا_علیه_السلام است
ادامه دهد
ولی این بار ،
با دفعات قبل خیلی فرق داشت
زیرا #شهدا #حجت_ا… را به جمع خود پذیرفتند
و او چون هزاران #شهید_والامقام این مرز و بوم
تنها ۷ روز مانده تا تولد ۲۲ سالگی اش
درساعت ۷ و ۴۵ دقیقه صبح روز پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
در #خرمشهر مقابل #پادگان_دژ
رندانه شهد شیرین #شهادت را نوشید
و به آرزوی دیرینه خود رسید
و در رضوان الهی
میهمان عمو و شوهر عمه ی خود یعنی
#شهید_جعفر_رحیمی و
#شهید_غلامعباس_شریفی شد و
ستاره ای در آسمان ایران اسلامی شد
تا در تاریکی و ظلمت دنیای امروز
راه راست را به جوانان و نوجوانان این مرز و بوم نشان دهد.
پیکر پاک این بسیجی #خادم_الشهدا
و سرباز جان برکف ولایت
توسط هزاران نفر از مردم قدرشناس
و شهید پرور استان #خوزستان
تا دروازه های #بهشت بدرقه شد
و در زادگاهش #روستای_زیرمورد
و در کنار عموی #شهیدش ،
#شهید_جعفر_رحیمی آرام گرفت.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگی از شهید حجت الله رحیمی
#شهید_حجت_الله_رحیمی
ولادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۸
شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
▪️صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است
▪️احترام عشق هم از احترام زینب است
▪️داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام
▪️با حسین همدست گشتن اتهام زینب است
▪️مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت
▪️این حسین فرمانده عالم، امام زینب است
▪️گرچه بین بانوان زهرا مقام اول است
▪️بعد زهرا رتبه ی برتر مقام زینب است
🏴وفات حضرت زینب(س) تسلیت عرض مینماییم🏴
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_بادپا
یک بار #حاج_حسین_بادپا رو به من گفت #حاج_قاسم از غیب خبر داره!
گفتم یعنی چی؟ گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... پرسیدم چه خوابی؟
حاج حسین گفت چندی قبل خواب
#شهید_کاظمی را که پیغام #شهید_یوسف_الهی را برایم آورد و گفت تو #شهید نمی شوی دیدم.
در خواب به #شهید_کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی #شهید_کاظمی دعا نکرد،گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به #شهدا برسون باز هم #شهید_کاظمی آمین نگفت و فقط #شهید_کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
#حاج_قاسم از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت #دعا کند شهید می شوی.
حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار #شهید_کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
#حاج_حسین آنجا از #مادر #شهید_کاظمی
می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر #شهید_کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از #خدا #عاقبت_بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.
و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یک ماه بعد در سوریه شهید می شود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#آژیر_خطر
#ضدعفونی_کننده_ای_که_قربانی_می_گیرد.
#سوال
#فرق_اتانول_و_متانول_چیست؟؟؟؟
#سوال
آیا می توان از متانول (الکل صنعتی) به جای اتانول (الکل سفید) به منظور ضد عفونی کردن استفاده کرد؟؟؟
#پاسخ
#متانول را #نباید برای #ضد_عفونی_سطوح استفاده کرد. نه تنها #متانول به #شدت #سمی است بلکه کمترین خاصیت ضد عفونی رو بین الکل ها دارد که می تواند سبب بروز #عوارضی همچون #درماتیک ( التهاب پوست)
#آسیب چشمی از جمله #کوری،
#نارسایی_کلیه ،
#کما و
#مرگ شود.
#سوال
آیا حتما برای #پیشگیری از #شیوع_کرونا #باید با #الکل #دست_های خود را #ضد_عفونی کنیم؟؟؟
#پاسخ
گرچه #اتانول (الکل سفید) #می_تواند برای #ضد_عفونی کردن #دست_ها گزینه #خوبی باشد ،
✅✅✅ اما #بیشتر #زمانی #توصیه_می شود که این #ماده در صورت #نبود#دسترسی به #آب و #صابون و #شوینده_های دیگر مورد استفاده قرار گیرد.✅✅✅✅
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگزاری مجازی اردوی راهیان نور
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_هفدهم
به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت،نگاهی انداخت، نمی دانست لرزش بدنش از ترس یا ضعف بود،دستی به صورتش کشید،از سردی صورتش شوکه شد ،احساس سرما در کل وجودش نفوذ کرده بود ،چادرش را دور خودش محکم پیچاند،تا شاید کمی گرم شود،اما فایده ای نداشت. ساعتی گذشته بود اما کسی به اتاق نیامده بود،نمی دانست ساعت چند است،پنجره ای هم نبود که با دیدن بیرون متوجه وقت شود،با یادآوری قرار امشب با مشت بر پیشانی اش کوبید!! اگر از ساعت۹گذشته بود ،الان حتما خانواده ی محبی به خانه شان آمده بودند،حتی گوشی وساعتش را برده بودند،و نمی توانست ،به خانواده خبر بدهد. فکر و خیال دست از سرش برنمی داشت،همه ی وقت با خود زمزمه می کرد "که نکند نیروی امنیتی نباشند" اما با یادآوری کارتی که فقط کد و نام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران روی آن حک شده بودند،به خودش دلداری می داد که دروغی در کار نیست و در ارگانی مطمئن هست، نفس عمیقی کشید که در باز شد ،سمانه کنجکاو خیره به در ماند ،که خانمی وارد اتاق شد و بدون حرفی روی صندلی نشست و پوشه ای را روی میز گذاشت:
ــ سلام
ــ سلام
ــ خانم سمانه حسینی
ــ بله
ــ ببینید خانم حسینی ،فک کنم بدونید کجا هستید و برای چی اینجایید؟
ــ چیزی که همکاراتون گفتن اینجا وزارت اطلاعاته اما برای چی نمیدونم
ــ خب بزارید براتون توضیح بدم،ما همیشه زنگ میزدیم که شخص مورد نظر به اینجا مراجعه کنه،اما با توجه به اوضاع حساس کشور و اتفاقاتی که تو دانشگاه شما رخ داد ،ترجیح دادیم حضوری بیایم.
سمانه کنجکاو منتظر ادامه صحبت های خانم شد!!
ــ با توجه به اینکه هیچ سابقه ای نداشتید و فعالیت های زیادتون در راستای بسیج و فعالیت های انقلابی و با تحقیق در مورد خانواده ی شما ،اینکه با این همه نظامی در اعضای خانواده ی شما غیر ممکن است که دست به همچین کاری بزنید اما هیچ چیزی غیر ممکن نیست.و شواهد همه چیز را برخلاف نظر ما نشان می دهند سمانه حیرت زده زمزمه کرد:
ــ چی غیر ممکن نیست؟
@sarbazekoochak
سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود!
ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست
ــ من همچین کاری نکردم
ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟
ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده و با صدای بالاتری گفت:
ــ مطمئنم اشتباه شده
سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند،
ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید
سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت:
ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت:
ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره
پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند.
الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی. آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند، "نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود" محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند.
بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد! نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد. سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید:
ـــ ســمانــه
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
به نقل از برادر شهید:
به مسئله #بيت_المال خيلی اهميت می داد. موتور ماشينم سوخته بود. يك پيكان نمره شخصی از سپاه در خانه گذاشته بود. گفتم: سوئيچ را بده بروم برای ماشين وسيله بخرم. گفت: داداش، مال بيت المال است. گفتم: پول بنزين را می دهم. جواب داد: لاستيك را چه ميكنی؟ موتور را چه كار ميكنی؟ اين مال خدمت به مردم است نه اينكه شما كار شخصی انجام بدهی. حتی خودش كه می خواست به سپاه برود با موتور گازی مي رفت.»
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#شهیداکبر_زجاجی
به نقل از همرزم شهید:
تا آن جايی كه از روحيات ايشان سراغ داشتم از بی برنامه گی رنج می برد. در فرصتهايی كه پيش می آمد، می رفتيم مناطق عملياتی و محور عملياتی را شناسايی می كرديم و در حين عمليات طراحی عمليات آينده را داشت. يك لحظه فراغت و بيكاری از ايشان سراغ نداشتيم. شايد در شبانه روز چهار ساعت بيشتر نمی خوابيد. نصف شب كه از شناسايی می آمديم بلافاصله برای نماز شب آماده مي شد.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#نرم_افزار_ملک_آسمان
#سفری_سه_بعدی_به_راهیان_نور
#دانلود
«ملک آسمان - راهیان نور» را در بازار اندروید ببینید.👇👇👇👇
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.molkaseman.rahian&ref=share
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#نرم_افزار_ملک_آسمان
#سفری_سه_بعدی_به_راهیان_نور
#دانلود
#نرم_افزار «مُلک آسمان» توسط #ستاد_مرکزی #راهیان_نور_کشور منتشر شد.
نرم افزار مُلک آسمان #جامع_ترین_نرم_افزار تلفن همراه #دفاع_مقدس و #راهیان_نور بوده و می تواند همه آنچه را که #زائر در یک #سفر_مجازی و #واقعی به #سرزمین_های #راهیان_نور به آنها نیاز دارد برطرف کند.
وجود بیش از ۲۱۰ #قطعه_عکس پانورامای ۳۶۰ درجه کروی از بیش از ۳۰ #منطقه_عملیاتی, وجود بیش از ۳ ساعت #روایتگری مرتبط در قالب ۲۰ قطعه #پادکست_صوتی, بانک جامع بیش از ۱۰۰۰ قطعه #فیلم_شات لیست گذاری شده در قالب بیش از ۱۰ گیگابایت در قالب #ویدئوهای #کم حجم ۲ تا ۱۰ دقیقه ای به منظور تسهیل اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی, بانک جامع بیش از ۲۸ هزار #قطعه_عکس در قالب ۶۵ موضوع, بانک جامع صوت شامل بیش از ۸۰۰ قطعه #فایل_صوتی مرتبط, #دانشنامه_دفاع_مقدس شامل حدود ۲۰ هزار صفحه, بانک #وصیتنامه_موضوعی شهدا شامل بیش از ۳۵۰۰ قطعه #وصیت_نامه,#احکام و #مسائل_شرعی_اجوبه_الاستفتائات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای, #ادعیه و #زیارات پر کاربرد #مفاتیح_الجنان به همراه #ترجمه و #صوت در قالب بیش از ۶۵۰۰ و #اطلاعات بخش #مسیریابی و #نقشه شامل #یادمانها، #مناطق_گردشگری ازجمله بخش های این نرم افزار است.
تولید و پشتیبانی از این برنامه توسط سازمان #فضای_مجازی_سراج و #محتوای موجود در آن در #ستاد_مرکزی_راهیان_نور و #بنیاد_حفظ _آثار و_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس تهیه شده است.
برای دریافت این نرم افزار اینجا کلیک کنید.
«ملک آسمان - راهیان نور» را در بازار اندروید ببین:
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.molkaseman.rahian&ref=share
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
۲۲ اسفند روز #بزرگداشت_شهدا
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝